• یکشنبه / ۲۳ آبان ۱۴۰۰ / ۱۳:۴۷
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 1400082317842
  • خبرنگار : 71573

«ساعت بغداد» در بازار کتاب

«ساعت بغداد» در بازار کتاب

«ساعت بغداد» نوشته شهد الراوی با ترجمه هدی تیزمغز راهی بازار کتاب شده است.

به گزارش ایسنا، این رمان در ۲۲۷ صفحه و با بهای ۶۹ هزار تومان در انتشارات آرادمان منتشر شده است.

در معرفی ناشر از این کتاب آمده است: این اثر ادبی که در سال ۲۰۱۶ نامزد جایزه «من ‌بوکر» عربی شد و در سال ۲۰۱۸ نیز به‌عنوان کتاب برگزیده جایزه بین‌المللی «ادینبرو» انتخاب شد، در فضایی دراماتیک و استعاری، داستان دختری را روایت می‌کند که با خانواده، در بهشت خود، زادگاهش بغداد، زندگی می‌کند؛ تا آن‌که سایه‌ جنگ و پس از آن، تحریم‌های آمریکا، ذره ذره بهشت او و همسایگان دلبندشان را فرو می‌ریزد؛ تا جایی که خانه دیگر جای زیستن نیست...
هرچند نویسنده رمان درباره اثر خود گفته که رخدادهای این داستان، محله و شخصیت‌ها، قصه‌گو و دوستانش و زندگی‌شان، تماما برآمده از رؤیاها و خیال است که سعی کرده‌اند در واقعیت گام بردارند، می‌توان گفت، «ساعت بغداد» سرنوشت مشترک و محتوم همه انسان‌هایی است که بر اثر شرایطی تحمیلی، مجبورند که خانه خود را ترک کنند و زیستن در سرزمینی دیگر را بیازمایند.
این اثر پیش‌تر نیز به زبان فارسی ترجمه شده بود اما این‌بار با برگردان هدی تیزمغز، به‌طور مستقیم از زبان اصلی (عربی) به فارسی عرضه شده است.

در بخشی از این رمان آمده است:د«آن‌وقت معنی این‌ را که خانواده‌ای از محله مهاجرت می‌کند، نمی‌دانستم. به این‌طور صحنه‌ها عادت نکرده بودیم. آن وقت، تحریم‌ها به سختی تحریم‌های سال‌های پیش رو نبود.
دیروز، تصادفی شنیدم که مادرم با مادر نادیه درباره تحریم گفت‌وگو می‌کند ولی دقیق به گفت‌وگویشان گوش ندادم. آن روزها کلمه تحریم را بارها شنیدم و از آن بدم آمد. به خاطر همین کلمه نباید از خانواده‌هایمان چیز زیادی درخواست می‌کردیم و اگر نه، خلقشان تنگ می‌شد. به سبب تحریم، مادرم آسایشی را که به آن عادت کرده بود، از دست داد و از ملالت زندگی شکایت می‌کرد و دوست نداشت که چیزی از او بخواهیم، حتی یک چیز ساده، مثل یک کلمه. تصور کنید، مادرم حتی از یک کلمه خسته می‌شد. پدرم بسیار خاموش و ساکت شده بود و بیشتر وقت‌ها به سقف پذیرایی خیره می‌ماند و گویی اولین‌بار بود که پنکه سقفی را می‌دید. دیگر خیلی کم از خانه خارج می‌شدیم. امسال تابستان به دریاچه حبانیه نمی‌رویم و به گردش‌های دور نمی‌رویم.
ماشین سیاه حرکت کرد، خانه ابونزار خالی ماند و به‌سرعت گرد و غبار رویش را پوشاند و درختانش احساس افسردگی را منتقل می‌کردند. یک زنجیر آهنی بلند دورِ در بسته شده بود که ظاهری اندوهگین را به نمایش می‌گذاشت. مهاجرت کرده بودند و از ظاهر درختان و نیز افسردگی دیوارها می‌فهمیدی که آن‌ها دیگر بازنخواهند گشت...»
 

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۴۰۰-۰۸-۲۳ ۱۴:۳۸

بسیار زیبا و خواندنیست این کتاب