• چهارشنبه / ۲۶ آبان ۱۳۹۵ / ۰۱:۴۸
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 95082618158
  • خبرنگار : 71451

جنایت بعثی‌ها در سوسنگرد از زبان یک سرباز عراقی

جنایت بعثی‌ها در سوسنگرد از زبان یک سرباز عراقی

مادر و دختر به هر طرف که می‌دویدند با سربازان ما مواجه می‌شدند یا انفجار خمپاره‌ای آنان را به زمین می‌چسباند.

به گزارش ایسنا،«مهند» از سربازان واحد کماندویی ارتش عراق بود که در ماجرای حمله به سوسنگرد حضور داشته است. او در کتاتب خاطراتش روایت کرده است:«در ورودی شهر، چند پاسدار را دیدم. آن‌ها پس از مشاهده ما کمین گرفتند و جنگ تن به تن درگرفت. دود و غبار از گوشه و کنار شهر بلند بود و صدای انفجار و شلیک گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد. کماندوها به شهر ریخته بودند و هر کاری که برای ویرانی و کشتار مردم می‌توانستند، انجام می‌دادند. چند لحظه بعد در خیابان اصلی، متوجه خانواده‌ای شدم.

طفل پنج ساله در آغوش مادرش به شدت گریه می‌کرد. دست چپش از بازو ترکش خورده بود و خونریزی داشت. مادر و دختر به هر طرف که می‌دویدند با سربازان ما مواجه می‌شدند یا انفجار خمپاره‌ای آنان را به زمین می‌چسباند. وقتی آن‌ها را مستأصل و درمانده دیدم خودم را به آن‌ها رساندم و رو به مادر کردم و گفتم که شیعه‌ام و اهل کربلا .گفتم از من نترسید و اجازه دهید پسر کوچکتان را به بهداری برسانم تا زخمش را پانسمان کنند. از آنان خواستم که به من اعتماد کنند. اما اعتماد نکردند و از من خواستند از آن جا دور شوم. پس از کمی صحبت، اعتماد مادر طفل را جلب کردم ولی دخترش که تقریباً۱۸ساله بود قبول نکرد. او می‌گفت لازم نکرده که عراقی‌ها ما را معالجه کنند. در ادامه حرف‌هایش اضافه کرد که اگر شما می‌خواستید ما را معالجه کنید چرا این طور وحشیانه به شهر ما حمله کردید.

جوابی نداشتم و نمی‌دانستم چه بگویم. من در  آن لحظه خودم را گناهکار می‌دانستم. گروهبان سومی داشتیم به نام «عبدالامیر خشام» اهل ناصریه،گفت: «بیا، بیا با هم برویم داخل خانه.» داخل کوچه شدیم و با شکستن در، به خانه رفتیم. در یکی از اتاق‌ها، کنار پنجره، پیرمردی روی صندلی نشسته بود، یک پا هم نداشت. اتاق به هم ریخته و تاریک بود. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد شال سبز دور گردن پیرمرد بود، فکر کردم که حتماً سید است. گروهبان عبدالامیر پس از من وارد اتاق شد. با دیدن پیرمرد یکه خورد. پیرمرد با چشمان پرجاذبه‌اش نگاه مان می‌کرد. گروهبان عبدالامیر جلوتر رفت و در مقابل پیرمرد ایستاد. پیرمرد یکریز نگاهش کرد. گروهبان کلاشینکف خود را بالا آورد. بعد دهانه لوله را روی سینه پیرمرد جابه‌جا کرد. من پشت سر گروهبان بودم.

احساس کردم که آن‌ها چشم در چشم هم دوخته‌اند و ذره‌ای ترس و واهمه در پیرمرد نیست. لحظه‌ها به سختی سپری می‌شد. ناگهان ۵ یا ۶ گلوله از کلاشینکف گروهبان عبدالامیر در سینه پیرمرد نشست. پیرمرد در میان دود و باروت از روی صندلی به زمین غلتید. در همین حال شال سبز از گردنش باز شد و روی خون‌ها افتاد. کمی بعد، به افراد خودمان ملحق شدم و اصلاً حال طبیعی نداشتم. به هر جا نگاه می‌کردم جسد و خون بود. شهر هر لحظه ویران‌ترمی‌شد. مردم شهر روی دیوار و در خانه‌ها با عجله نوشته بودند: «امانة الله و رسوله» در خانه‌های بسیاری قرآن و نهج‌البلاغه را دیدم و همین طور کتاب‌های اسلامی را. همه این‌ها در حالی بود که در تبلیغات به ما می‌گفتندایرانی‌ها آتش‌پرست و مجوس هستند.»

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۳۹۵-۰۸-۲۶ ۰۷:۳۷

به به واقعا برادران عراقی ما چقدر عزیز و دوست داشتنی هستند! چقدر ما به هم نزدیکیم! خدا لعنت کنه هرچی عراقیه که از هیچ جنایتی فروگذار نبودند. خدا نیاره ولی این جماعت باز هم این جنایت هاشون رو تکرار خواهند کرد چون چیزی جز این بلد نیستند.

avatar
۱۳۹۵-۰۸-۲۶ ۱۰:۵۳

اینکه عرب ها حالا متعلق به هر کشوری (به جز ایرانی) از ما بدشون میاد و مارو دشمن خودشون میدونند شکی نیست. وضعیت درب و داغون ایران رو الان نبینید ، ما واقعا واسه خودمون ابهتی داشتیم ، و این همیشه عقده و کینه بوده واسه اونا، روح همه شهدای جنگ قرین آرامش ، عراق به ملت ما ظلم کرد، وحشیانه حمله کرد ، رحم و مروت نداشت

avatar
۱۳۹۵-۰۸-۲۸ ۱۶:۱۶

عزیزم ربطی به عراقی و ایرانی نداره.. ایمان که نباشه همینه.. مگه برادران مجاهدین خلق هموطن و ایرانی نبودند با اون وضعیت از مردم کشتند.. الان هم برادران ایرانی و هموطن ببینید با زائرین هموطن ایرانیه امام حسین چکار میکنند.. فرزندان گوگوش و کروش کرایه 35هزار تومنی رو رسما 200هزارتومن میگیرند... عقل باید داشت وانصاف نه تعصب.. مهم تقوا وایمانه نه رنگ و زبان و نژاد..

avatar
۱۳۹۵-۰۸-۲۶ ۱۱:۱۶

خسته نباشه واقعا!!! چقدر متاثر شده بنده خدا! فقط یه کم حال طبیعی نداشته! این واکنش خیلی تحسین برانگیزه !!!!!!

avatar
۱۳۹۵-۰۹-۱۱ ۰۳:۳۲

به نام خدا سوسنگرد شهری زیبا با مردمانی ساده دل و با تقوا و مهمان نواز است. روح شهدای این شهر قرین رحمت الهی اما به واقع باید گفت که پاک بودن و انسان بودن به زبان و رنگ و نژاد نیست به طرز فکر و مسالمت امیز بودن هست. همه ما یک خدا خدای ما است