نوشتهاي از بديعالزمان فروزانفر محيط زندگي عطار؛ محصور در علوم مذهبي و تعاليم صوفيان
«محيط زندگي «عطار» از دو سوي در علوم مذهبي و تعاليم صوفيان محصور بوده و اين سخنآفرين بزرگ، چه در خانه و چه در شهر، يا با علماي دين روبهرو ميشد و يا تحت تأثير گفتههاي شورانگيز صوفيان بزرگ و بنام قرار ميگرفت.»
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) منطقهي خراسان، بديعالزمان فروزانفر در مقدمهي ترجمهي "رسالهي قشريه" همچنين آورده است: «.... عدهي زيادي از فقها، محدثين و مفسرين و لغويين و شعرا و نيز حكما و علماي رياضي و متكلمين از فرق مختلف و مشايخ صوفيه در نيشابور به نشر علوم و ادب و تربيت اخلاقي و تهذيب نفوس مشغول بودند و مجالس درس و بحث و نظر و وعظ همهروزه داير بود و مردم گروه گروه در اين مجالس حضور مييافتند، دانش ميآموختند و معرفت مياندوختند.
در روزگار كودكي و عنفوان شباب «عطار»، زادگاهش نيشابور، شهري بزرگ و آباد بوده كه از مراكز بلندآوازهي علوم و معارف اسلامي محسوب ميشده و محلي آسوده و آماده براي نشر انديشههاي صوفيان به حساب ميآمده است و بدينگونه روشن است كه «عطار» در محيطي نشو و نما يافته و برومند شده كه از فروغ علم و دين درخشان بوده و در روشنگري سخنان صوفيان پاكدل به ديگر شهرها پرتوافشاني ميكرده است.
فراواني مدرسهها و دلكشي خانقاهها و سخنان شورانگيز بزرگان تصوف موجب بوده است كه در آن روزگاران هر جوان مستعد و هوشمند نيشابوري يا به جانب مدرسهها كشيده شود و يا در زمرهي اهل حضور به خانقاهها پناه گيرد و از سخنگويان اين هر دو دسته دانش اندوزد و مشعل جان را به آتش عشق فروزان گرداند.
محيط خانوادگي «عطار» نيز نموداري از جامعه و محيط زادگاهش بود؛ چه آنكه مادرش زني ديندار، مؤمن به مباني مذهب و زاهدمنش به شمار ميآمد و پدرش ابي بكر ابراهيم خداشناسي را از طريقت صوفيان آموخته بود و پختهمردي رازدان شمرده ميشد.
همانطور كه پيشتر گفته شد، در روزگار زندگي عطار، نيشابور از بزرگترين مراكز علوم اسلامي به حساب ميآمد و روحانيان بزرگ از هر دسته و جماعتي و يا بر هر طريقه و سنتي كه بودند، در آموزش علم دين پافشاري داشتند و تنها به كساني ارج مينهادند كه گوهر جان و خرد خويش را به محك دين تابناك ساخته باشد. اما در اين ميان، صوفيان نيز بيكار نبودند و آنان هم پيوسته تلاش ميكردند كه عقايد خويش را اشاعه دهند و در مزارع جانهاي آماده، بذر تصوف را بيفشانند و بر پيروان مكتب خود جمعي تازه بيفزايند.
زادگاه «عطار» شهر نيشابور در قرن ششم هجري روزگار نشو و نماي شاعر است؛ يكي از بزرگترين، آبادترين و پرجمعيتترين شهرهاي ايران به شمار ميآيد كه همچنين به آن "ابرشهر" و "ايرانشهر" نيز ميگفتند.
نيشابور در آن ايام از مراكز مهم علمي شمرده ميشد و چون بسياري از روحانيان، دانشمندان، فقيهان، راويان و حديثگويان نامي و بلندآوازه در آن شهر ميزيستند، يكي از مهمترين شهرهاي اسلامي به حساب ميآمد و از حيث داد و ستد و بازرگاني و كثرت كالاهاي تجاري هم در كنار ثروتمندترين كشورها قرار داشت.
طرفه آن است که عصر و محيط حيات «عطار» با آنکه به صنعت چاپ دست نيافته بود و کشمکش فکر و ضدفکر هم در آن چندان نمود نداشت، در محدودهي آن جناح معترض جامعه همچنان سخنگويان خود را در آن داشت؛ مجذوبان، شوريدهحالان و آنها که به ام عقلاي مجانين معروف بودند. نقل سخنان طنزآلود يا انتقادآميز منسوب به مجذوبان و ديوانگان در هيچيک از آثار شعر فارسي به اندازهي مثنويات عطار فراوان نيست.
اين نکته تقريبا يک ويژگي مثنويات «عطار» محسوب است و کلام شاعر در نقل آنها غالبا چنان صميمانه به نظر ميرسد که ميتوان انديشيد شاعر پارهاي از انديشههاي شخصي را هم از زبان آنها نقل ميکند. البته کساني که در مراتب قدرت جاي داشتند و غالبا آماج ويژهي اين طنزها واقع بودند، آن صداي اعتراضآميز را هرگز به جد تلقي نميکردند؛ از اينرو سعي زياد هم در خاموش کردن آن به کار نميبردند.
عام خلق که از ديرباز به خود تلقين کرده بودند سخن راست را بايد از ديوانگان شنود، خود در سايهي تقيه و توريه از گزند مخالفان ايمن ميماندند؛ اما اينگونه اقوال را در دهان به دهان نقل ميکردند و با نقل آنها، خود را تشفي ميدادند.
در مجموع مثنويات «عطار» بالغ بر دهها قصه از اينگونه طنزهاي زيرکانه به مجذوبان و شوريدگان منسوب است و از قراين برميآيد که در آن ايام در عهد شيخ در نيشابور تعداد اينگونه شوريدگان قابل ملاحظه بايد بوده باشد.
اين مجذوبان «عطار» در اظهار اينگونه سخنان انتقادآميز خويش تقريبا بر هيچچيز ابقا نميکنند و از فرش تا عرش همهچيز را با بيپروايي زير سؤال ميبرند و چون در شرع هم ارباب جنون از هر گونه گرفت و گير آزادند، ايرادي بر آنها وارد نميشود.
از جمله قصهي آن ديوانهي معروف است که چون در اطراف نيشابور هر چه را ميديد، تعلق به عميد نشابور داشت. دستار پارهي خود را هم از سر برگرفت و به هوا انداخت؛ يعني اين دستار پاره را هم به همان عميد عزيز هديه كرده است. از ديوانهي ديگر نقل است که چون در کوچهها از دست کودکان چوب و سنگ ميخورد، به خانهي عميد پناه برد. عميد نشسته بود و غلامانش با بادبزن که در دست داشتند، مگسهايي را که بر روي او مينشستند، ميپراکندند. عميد چون چشمش به ديوانه افتاد، بانگ بر آورد که اينجا تو را که راه داد؟ ديوانه جواب داد از سنگ و چوب کودکان شهر به تو پناه آوردم؛ اما ميبينم تو خود از من نيز عاجزتري. به چندين کس نياز داري تا مگسها را از اطراف صورتت برانند و خود از عهدهي اين کار برنميآيي. پيداست که از من چوب و سنگ کودکان را هم دفع نتواني کرد. اين چگونه ميري و حاکمي است که خود در دست ديگران اسيري؟
در تعدادي از اين طنزهاي اعتراضآميز، شاعر بر بيعدالتيهاي جامعه و بر آنچه دنيا را به دو اردوي غارتگر و غارتزده تقسيم کرده است، انتقاد ميکند و پارهاي مباحث جالب و دقيق اجتماعي را مطرح ميسازد. از جمله در تقرير بيعدالتياي که در توزيع ثروت هست، از زبان ديوانهاي نقل ميکند که اگر به جاي خدا ميبود، اين تفاوت را که نزد او جز بيعدالتي به نظر نميآمد، از بين ميبرد و هيچ خلل هم در کار دنيا وارد نميکرد. در پارهاي ديگر بعضي اسرار کاينات از جمله مسألهي معماگونهي مرگ و زندگي انسان را که حکيم همجوار و همشهري او خيام هم خويشتن را در آن باب همواره دچار سرگشتگي و حيرت مييافت، از زبان اينان مطرح ميکند.
ديوانهاي در يک قصهي او از خدا ميپرسد از اين گير و دار و رفت و آمد خلقان دلت نگرفت؟ جاي ديگر از زبان ديوانهاي با حسرت و تأسف فرياد برميآورد که يارب چون مرا بدين زاري ميبري، آوردنت براي چه بود؟ اگر من هرگز جان و حيات نمييافتمي – زين همه جان کندن ايمن بودمي. در قصهي ديگر از شوريدهحالي ميپرسند که آيا خدا را ميشناسي؟ پاسخ ميدهد چگونه نشناسم کسي را که او چنين آوارهام کرده است؟ از شهر و ديار خويشم رانده است و آرام راهم از دلم ربوده است. آيا در عصري که «عطار» در آن ميزيست، اگر صنعت چاپ رايج بود، اينگونه سخنان مورد بازخواست نميشد؟ البته که ميشد.
انسان هشت قرن بعد از «عطار» آرزو ميکند که کاش از ميراث عهد او لامحاله همين يک چيز باقي مانده بود. اگر بنا باشد، ضدفکر دائم دنياي فکر را تهديد کند، فکر چگونه ميتواند فرصت و فراغت براي بنا کردن دنيايي بهتر پيدا کند و اين دريغي است که بر دنياي هشت قرن بعد از «عطار» بايد داشت.
مزيت ديگر «عطار» و عصر و محيط او آن است که او حتا از زبان زهاد، علما و حتا کساني که چيزي براي از دست دادن ندارند، نکتههايي را مطرح ميکند که در دنياي هشتصد سال بعد از او به ندرت ميتوان با آن روبهرو شد. از اين جمله آنجاست که پيري خارکش، در روي محمود غزنوي ميايستد، ملک و مال او را حراماندوخته ميخواند و او را به باد طعن و ملامت ميگيرد که با وجود مال و ملک بسيار روز و شب از مال درويشان ميخورد و به زخم چوب از مردم آنچه را مال آنهاست، به قهر ميستاند. (مصيبتنامه / 159 )
نقدي تندتر، طعنآميزتر و خشونتآميزتر را «عطار» از زبان يک محتسب شهر، الياسنام، بر نصر احمد سامانيان وارد ميکند که درواقع طرز تلقي خود او را از بيرسمي عصر نشان ميدهد.
نقد چنان تند و تأثيرانگيز و دردناک است که نصر را به توبه و حتا کنارهگيري واميدارد؛ ماجرايي که شايد انعکاس رنگباختهاي از حوادث تاريخ پايان فرمانروايي نصر باشد.»
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات