• سه‌شنبه / ۳ بهمن ۱۳۸۵ / ۱۰:۴۳
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 8511-13271.51191

وقتي به قمر بني‌هاشم (ع) متوسل شدم... گفت‌وگو با يك جانباز: دفاع از كشور حق ما بود

وقتي به قمر بني‌هاشم (ع) متوسل شدم...
گفت‌وگو با يك جانباز:
دفاع از كشور حق ما بود

شب جمعه بود دعاي كميل خوانديم.مي‌دانستيم كه حق با ماست كه دفاع كنيم...

اين بار محمدعلي اسحاقي،متولد تهران جانباز 20 درصد خبرنگار سرويس«فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، به عنوان مهمان در يكي از اتاق‌هاي بيمارستان پذيرفت و با بياني شيرين، خاطرات جنگ را كه خود در متن آنها قرار داشته است بيان كرد.

اسحاقي مي‌گويد: اوايل جنگ من عضو نيروي رزمي بودم. در سپاه تقريبا حالت نيمه تكاوري داشتم. 14 اسفند از طرف سازمان ملل آمده بودند ايران، مي‌خواستند بين ايران و عراق آتش بس اعلام كنند.

شب جمعه بود دعاي كميل خوانديم. مي‌دانستيم كه حق با ماست كه دفاع كنيم. آن زمان در منطقه غرب بوديم. قسمتي دست عراقي‌ها بود تصميم داشتيم با نيروي خيلي كم براي اينكه هم در برابر بني‌صدر و هم كساني كه مي‌خواستند، آتش جنگ را به نفع دشمن خاموش كنند و نيز بيگانگاني كه قصد تجاوز به خاك ايران را داشتند بايستيم و به هر طريق ممكن آنها را از خانه‌مان بيرون كنيم.

به نيروهاي بعثي حمله كرديم.جنگ از نوع پارتيزاني بود ارتش به ما قول داده بود كه از پشت سر با نيروي زرهي خود به ما كمك كند. شرايط محيطي طوري بود كه توانستيم عراقي‌ها را دور بزنيم و چيزي بيش از 200 نفر از نيروهاي عراقي را محاصره كرديم. كار سخت و خطرناكي بود اما انجام داديم. سنگ بزرگي در منطقه وجود داشت. اوايل درگيري خود را طعمه نيروهاي عراقي كردم.آنها معطوف من شدند و از ديگر بچه‌ها غافل شدند. زماني كه خود را پشت صخره مخفي كردم و به سمت عراقي‌ها شليك كردم بچه‌ها در مدت 15دقيقه وارد كانال موجود در منطقه شدند و آنها را دور زدند. من هم در حاليكه عراقي‌ها به طرفم شليك مي‌كردند وارد كانال شدم. تا صبح در كانال صداي عراقي‌ها را مي‌شنيدم. در همين زمان بود كه ارتش ما هم با توپ و تانك به عراقي‌ها حمله مي‌كرد.

از كانال كه به بيرون نگاه مي‌كردم اجساد عراقي را كه روي زمين بود ديده مي‌شد. قسمتي از كانال شكسته بود عراقي‌ها روي من ديد داشتند با اين وجود من رد شدم همين زمان شنيدم كسي از پشت سرم گفت: من تير خوردم. نگاه كردم ديدم يك سرباز است. هر قدر گفتم بيا اين طرف نتوانست بيايد وسط همان كانال كه ايستاده بود. عراقي‌ها با گلوله بدن او را تكه تكه كردند. من هم تا به خودم آمدم چند تركش به دست و پايم خورده بود. زمين خوردم سربازي كه جلوي من روي زمين افتاده بود حدود پنج دقيقه طول كشيد تا جان داد.

كانال به صورت گرد بود بچه‌هايي كه پشت كانال بودند ما را نمي‌ديدند. عراقي‌ها بر من مسلط بودند. من روي زمين افتاده بودم. همرزم‌هايم فكر مي كردند كه من شهيد شدم. هيچ كس به داد من نمي‌رسيد،پنج،شش ساعت گذشت اما هيچ كس پيش من نيامد. مطمئن بودم كه همان جا خواهم مرد ولي بعد به اين فكر افتادم كه بايد خودم را نجات بدهم. با دست روي زخم‌هايم را فشار دادم تا خون بيشتري از بدنم نرود. حالت احتزار را در خود حس نمي‌كردم و اين باعث شد به زندگي اميد بيشتري پيدا كنم. به قمر بني‌هاشم (ع) متوسل شدم. هرگز فراموش نمي‌كنم در يك لحظه خود را در صحن و سراي حضرت ابوالفضل (ع) ديدم. يك حس غريب به من گفت: خودت را به طرف كانال كه خراب شده بكش.

وقتي به اين قسمت كانال رسيدم بچه‌ها كه روبروي من قرار داشتند متوجه شدند كه من زنده‌ام. تعدادي از آنها با آرپي‌جي به عراقي‌ها حمله كردند و دو سه نفرشان هم به كمك من آمدند. دست و پايم را گرفتند و بردند عقب، بعد هم سر پل ذهاب. و اينگونه شد كه من نجات پيدا كردم.

بار دومي كه مجروح شدم در عمليات فتح‌المبين بود. موج انفجار گرفتم. حدود 24 سال است به خاطر اين موضوع مشكل خواب دارم.

در عمليات والفجر 8 هم صبح اول وقت بود كه يك بمب بزرگ عراقي‌ها در نزديكي مسجد فاو به زمين اصابت كرد. بعد متوجه شديم بمب شيميايي است. من مسوول داروخانه منطقه بودم. 200-300 آمپول آتروپين بردم براي بچه‌هايي كه شيميايي شده بودند. رزمنده‌هاي مجروح ماموريت داشتند به عقب جبهه بروند. ولي من بايد به عمق منطقه شيميايي مي‌رفتم. وظيفه داشتم تا مجروحي در منطقه هست من هم باشم. با لطف خدا حداقل 120 نفر از مجروحان با تزريق آتروپين توانستند بين يك تا دو ساعت روي پاي خود بايستند و به عقب بروند.

در حال حاضر از نظر ريه خيلي مشكل دارم و به اين دليل در بيمارستان بستري هستم. فقط 20 درصد جانبازي دارم كه آن هم به خاطر مشكل دست و پاهايم است. براي تاييد شيميايي ريه و موج گرفتگي هنوز كميسيون تشكيل نداده‌اند. چند بار براي درخواست تشكيل كميسيون رفتم ولي از آنجايي كه مشكل اعصاب دارم ونمي‌توانم مكان هاي شلوغ را تحمل كنم برگشتم. از آنجايي كه مساله شيميايي باعث شد من سكته قلبي كنم و در بيمارستان بستري شوم مجبورم جديت به خرج دهم تا درصد جانبازي شيميايي‌ام را بگيرم. چند روزي است است كه بستري هستم بايد قلبم اسكن شود امكان دارد نياز باشد بالن بزنم. پزشك متخصص ريه نيز بايد مرا ببيند.

به خاطر خوردن قرص‌هاي متعدد مشكل اعصاب هم دارم. متخصص اعصاب هم بايد مرا ببيند. كه البته اين مسائل هم از عوارض شيميايي هستند كه بعد از مدتها به تازگي در حال بروز هستند. هزينه‌ها را تماما بنياد مي‌دهد خانواده هم فقط نگران و ناراحت وضعيت جسماني من هستند.

از روز اول جنگ خاطره‌اي دارم كه دوست دارم اينجا به آن اشاره كنم. پشت كاليبر 50 بودم هواپيمايي در ارتفاع خيلي پايين از بالاي سر من گذشت. به دوستان گفتم اين هواپيماي عراقي‌هاست كه هيچ كس قبول نكرد. گفتند هواپيماي خودي است. اين همان هواپيمايي بود كه رفت تهران و شهرك اكباتان را زد و برگشت. در واقع خلبان ما را فريب داد به قدري پايين پرواز مي‌كرد كه با تير و كمان مي‌شد آن را زد.

در مورد حفظ شان و منزلت جانبازان در جامعه بايد بگويم دوستان،اقوام و كساني كه مرا مي‌شناسند خيلي خوب برخورد مي‌كنند و تا آنجايي كه من مي‌بينم در اجتماع رعايت مي‌شود. در ادار‌ه‌ها هم براي اين قشر تسهيلاتي را قائل شدند.

در مجموع در محل كارم چون كادر پزشكي هستند و با مشكلات و بيماري‌هاي جانبازان بيشتر آشنا، بهتر پذيراي من هستند و مرا قبول مي‌كنند.

من در حال حاضر دانشجوي سال چهارم داروسازي دانشگاه تهران هستم البته بدون سهميه قبول شدم. چون جانباز 20 درصد سهميه ندارد.

انتهاي پيام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha