به گزارش ایسنا، کتاب «رهبر به روایت همسر شهید» از سلسله کتابهای «نیمه پنهان ماه» است که توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است. نویسنده این کتاب، ابوالفضل طاهرخانی، از نویسندگان و منتقدان ادبی است که تاکنون آثاری مانند شب نشینی با گرگ ها، در مسیر هدایت، در آرزوی وصال و ... را منتشر کرده، این کتاب را به رشته تحریر در آورده است.
در بخشی از کتاب آمده است: «شب قبل، کوله پشتی اش را شسته بودم. صبح که می خواست برود ماموریت، رفتم کوله پشتی را آوردم. وسایلی که همیشه همراهش می برد، گذاشتم توی کوله پشتی. یک دفترچه یادداشت، یک خودکار، یک چفیه سفید رنگ، شیشه عطر گل محمدی، تسبیح، مهر و قرآن با چند برگ کاغذ یادداشت. از اتاق که بیرون میرفت، طبق معمول، به ظاهر لبخند میزدم، اما با رفتنش در دلم چیزی را چنگ میزد. فاطمه خوابیده بود. ایستاد بالای سرش. بدون صدا برایش شکلک درآورد و بعد به آرامی زانو زد و صورتش را بوسید، طوری که بیدار نشود. دلش نمی آمد بیدارش کند، اما دلم می خواست بیدار می شد، گریه می کرد، به کمکم می آمد و نمی گذاشتیم از درِ اتاق بیرون برود، اما اینها همه در خیالم بود.
«فرهاد رهبر» برادر شهید غلامرضا رهبر که در زمان جنگ به عنوان عکاس همدوش برادرش در جبهه شرکت داشته است،میگوید:
«غلامرضا در سال ۱۳۳۶ مصادف با روز تولد حضرت رضا(ع) در آبادان به دنیا آمد. از همان کودکی علاقه خاصی نسبت به گویندگی داشت و برای اولین بار «برنامه کودک» رادیو نفت آبادان را در کودکی اجرا کرد. در آن زمان پدر ما به عنوان خبرنگار سیار روزنامه «اطلاعات » در استان خوزستان بود و چندین سال گویندگی برنامههای رادیو و تلویزیون آبادان را برعهده داشت اما «غلامرضا» از این موقعیت پدر استفاده نکرد چون استعداد خاصی در زمینه گویندگی و خبر داشت به طوری که در مسابقات گویندگی آموزشگاههای خوزستان در سال پنجم دبیرستان مقام اول را برای دومین سال به دست آورد و به عنوان گوینده برتر استان شناخته شد.
۲۱ دیماه سال ۶۵، ساعت هشت صبح وقتی که به اهواز رسیدم از صداوسیمای مرکز اهواز با من تماس گرفتند که غلامرضا در شلمچه و عملیات کربلای ۵ (کنار دریاچه ماهی» ترکش خورده است. به شلمچه رفتم و در آنجا به دنبال برادرم گشتم ولی اثری از جنازهاش نبود. یکی میگفت چون خبرنگار معروفی بوده برای درمان مجروحیتش به انگلستان برده شده؛ دیگری میگفت او را به مرز عراق بردند و خلاصه هر کسی چیزی میگفت. یک سال و نیم برای پیدا کردن جنازه برادرم، کل بیمارستانهای ایران و جاهایی که لازم بود را گشتم ولی نتوانستم پیدایش کنم.
بعد از شهادت برادرم، خدمت حضرت امام خمینی (ره ) رسیدیم و امام ما را دلداری دادند و از برادرم تقدیر کردند. حتی در مراسمی که با حضرت آیتالله العظمی خامنهای دیدار داشتیم، ایشان به خانواده ما نشان افتخار اهدا کردند.»
انتهای پیام
نظرات