«دستورالعملهای پرواز برای خدمه و خلبان» نام یک کتاب راهنما نیست که البته میتوان چنین نگاهی هم به آن داشت اما در واقع این نام یک نمایش است. نمایشی به کارگردانی یک گرافیست و با بازی و حضور هنرمندانی که هر کدام به تنهایی خودشان یک کارگردان هستند، خواه در ایران، خواه در هلند.
به گزارش ایسنا، این تئاتر به نویسندگی و کارگردانی فرهاد فزونی حاصل تمرین و تلاش دو سالهی گروهی است که در تماشاخانه «پالیز» روی صحنه رفته است. بازیگرانی که در این نمایش ایفای نقش میکنند و افرادی که در پشت صحنه این کار حضور دارند به گفته کارگردان این اثر هرکدام برای خودشان و در حوزه تخصصیشان مولف هستند. پگاه آهنگرانی، مارین ونهولک، فرشاد فزونی، نکیسا بهشتی از جمله بازیگران آن هستند و صابر ابر راوی این نمایش است.
پگاه آهنگرانی که بیشتر به عنوان یک چهره سینمایی شناخته میشود با حضورش در این نمایش مسیر جدیدی به زندگی هنری خود داده است. آهنگرانی در گفتگویی که با او داشتیم اظهار کرد که از زمانی، دیگر اِلِمانهای موفقیت برایش محدود به پول درآوردن، شهرت، جوایز و... نبوده و همه چیز برایش شخصیتر شده بود، به همین دلیل با پیشنهاد بازی در یک نمایشی که باید برای به اجرا رسیدن آن حداقل دو سال زمان میگذاشت، به اجرای این نمایش تمایل پیدا کرد.
فزونی کارگردان این اثر معتقد است مهمترین نکته در یک تئاتر، تمرین است آن هم نه یک تمرین معمولی بلکه تمرینی که گاه باید برای آن دو سال زمان گذاشت تا به آنچه دل خواه است رسید.
او در این نمایش بیش از آنکه بخواهد نمایشی متفاوت را بر روی صحنه ببرد خواسته از احساسات، ترسها و دغدغهها سخن بگوید.
وی معتقد است که این اجرا میخواهد اجازه ورود به درون آدمها را بگیرد و زمانی که این اجازه را گرفت آنها را با دغدغهها و ترسها و مرگ و زندگی مواجه کند.
همزمان با اجرای نمایش «دستورالعملهای پرواز برای خدمه و خلبان» فرهاد فزونی کارگردان این اثر و پگاه آهنگرانی از بازیگران این نمایش و همچنین مهرداد ذوالنور _گرافیست_ در نشستی با خبرنگاران ایسنا حاضر شدند و دربارهی این تئاتر سخن گفتند.
در ادامه مشروح این گفتوگو را میخوانید:
آقای فزونی حضور شما در تئاتر اتفاق تازهای است، شما پیش از این در حوزه گرافیک فعالیت داشتید و اکنون یک گروه تئاتری را کارگردانی میکنید. چه شد که به سمت تئاتر آمدید؟
فرهاد فزونی: در واقع اقدام به انجام این کار با یک پیش زمینهای در من شکل گرفته است و از علاقهای که از سالهای دانشگاه به حوزه تئاتر داشتم شروع شد. البته من به واسطه کارهای گرافیکی و طراحی پوسترهایی که برای تئاترها انجام میدادم و همچنین حضورم در کلاسهای تئاتر دانشگاه و همراهیام با تمرین بچههای تئاتری همیشه در فضای نمایش بودم. در دوره سالهای ۷۵ فضایی وجود داشت که مثلا از تئاترشهر گرفته تا تالار مولوی و حتی خانه کوچک نمایش که برای دانشگاه آزاد بود، فعالیتهای موثری در حوزه تئاتر داشتند و من مدام در زمانی که بازیگران در حال تمرین بودند در کنارشان حضور داشتم. فضایی که آن موقع از تئاتر میدیدم به نظرم میآمد که کاملا طبیعی است و چیزی به نام "تمرین" به معنای واقعی کلمهاش وجود داشت.
شما در صحبتهایتان اشاره کردید تئاتری را دوست دارید که در آن تمرین طولانی وجود داشته باشد بنابر این شما برای نمایش «دستورالعملهای پرواز برای خدمه و خلبان» دو سال تمرین کردید. این درحالی است که اکنون بیشتر نمایشهایی که روی صحنه میروند تمرینات طولانیای را پشتسر نمیگذارند. آیا این حوصله و وسواسی که به خرج دادهاید به خاطر گرافیست بودن شماست؟
همیشه در تئاتر خودِ تمرین برایم جذاب بود و فکر میکردم اگر قرار باشد خودم کارگردانی تئاتری را انجام دهم پروسه تمرین برایم بسیار مهمتر از اجرای نهایی نمایش خواهد بود و این بار که پس از سالها تصمیمم جدی شد و مقدمات ساخت یک نمایش را آماده میکردم این مسئله برایم اهمیت بیشتری پیدا کرد. بعد از آن هم که همه دور هم جمع شدیم و شروع کردیم به پرداختن موضوعات از همه چیز مهمتر برایم همان پروسه تمرین و زندگی کردن در کنار هم بود. ما میخواستیم بفهمیم در اعماق وجود هر کسی چه خبر است. بنابراین شاید یکی از دلایل طولانی شدن پروسه تمرین این نمایش همین اتفاق بود.
اصولا من در تمام کارهایم با وسواس و دقت عمل میکنم. این میخواهد طراحی کارت ویزیت باشد یا کارگردانی یک تئاتر. از طرفی هم این نمایش قسمتهای مختلفی داشت از نور، موسیقی، طراحی لباس و حرکت که همه اینها باید با هم یکپارچه میشدند و همچنین که این سبک نمایش ما اصلا قابل الگوبرداری نبود و نمیتوانستیم با دیدن چند تئاتر بگوییم که ما میخواهیم مانند این کار را انجام دهیم. بنابراین چون الگویی نداشتیم مجبور بودیم همه اینها را خودمان بسازیم و هماهنگ کردنشان بسیار سخت بود. این کار مانند بافتن تمام قسمتهای مختلف درهم بود که باید با دقت و ظرافت زیادی اتفاق میافتاد و در روزهای آخر نهایتا به این نتیجه رسیدیم که خواسته ما بالاخره اتفاق افتاده است.
مهرداد ذوالنور: فقط درباره داستان میشود گفت که برای این نمایش حدود هزار قصه روزانهای وجود داشت که فرهاد آنها را نوشته بود و باید از دل آنها کاراکترها درمیآمدند. خود این پروسه انتخاب کاراکترها از دل این داستانها کار بسیار زمانبر و سختی بود. فرهاد از بین همه این قصهها دغدغههای آدمها را بیان میکرد و در کنار آنها باید موسیقی، بازی، حرکت و... هم اضافه میشد. بنابراین در کنار هم قرار گرفتن همه اینها باعث ایجاد پیچیدگیهایی شده بود.
پس با این اوصاف نمایشنامه آمادهای از قبل وجود نداشت؟
فرونی: خیر، ما فقط یک پایهای داشتیم که شامل حدود ۸۰۰ قصهای بود که به صورت روزانه و سریالی آنها را نوشته بودم اما در ادامه این داستانها براساس تکتک بچهها و مسیری که تا به امروز طی کردیم بازنویسی شد.
انتخاب هواپیما برای بیان این قصه قطعا در یک پروسهای اتفاق افتاده است. این در حالی است که شما تماشاگر را از ابتدا آگاه نمیکنید که در چنین شرایطی قرار خواهد گرفت و از اواسط نمایش است که مخاطب حس میکند در یک هواپیما قرار گرفته و با آن همراه میشود. به نظر میرسد انتخاب سالن نمایش در این امر مهم بوده است.
بله همین طور بود. انتخاب سالن بر همین اساس هم انجام شد و سعی کردیم که این فضا علاوه بر آنکه باید دکورسازی میشد حس هواپیما را هم ایجاد کند.
بنابر این شما نمیخواستید پیش از نمایش به تماشاچی بگویید که مسافر یک هواپیماست؟
ما میترسیدیم که آدمها در مقابل چنین اتفاقی که به آنها بگوییم در یک هواپیما هستید، گارد بگیرند. ما میخواستیم که با مخاطب روانتر باشیم و بگوییم که شما محکوم نیستید که آنچه ما میگوییم باشید و فقط همان را حس کنید. بنابر این احساس مخاطب برایمان مهمتر از این بود که حتی یادش باشد که اینجا یک هواپیماست.
ما در قصهها میگشتیم تا احساسات را پیدا کنیم. این به نظرمان از هر چیزی مهمتر بود و تنها قصهای که از این داستانها بیرون آمده بود داستان مهسا است. این یک قصهای است که از پروازی روایت میشود که من از آن، جا میمانم و او میرود و من داستان کسی را نوشتهام که سفر میکند و در این سفر هوایی سقوط میکند. بنابراین پایه اصلی قصه ما این داستان بود و بعد داستانهای دیگر در کنار آن شکل گرفت.
اگر داستانهای «برج دریا» را خوانده باشید میبینید که قصه هواپیما مدام در داستانهای من حضور دارد زیرا من مدت زیادی در سفر بودهام و پرواز برایم خیلی مهم بود تا این حد که دوست دارم اگر قرار است بمیرم در سقوط یک هواپیما باشد. لحظههای تنهایی در سفرهایم باعث رشد عجیبی در من شد. همین که فضا را عوض میکنی و از چیزهایی که به آن تعلق داشتی جدا میشوی بسیار بر روی تو تاثیر گذار است. مثلا در زمانی که در حال پرواز هستی نمیدانی دقیقا کجایی و مرزها دیگر معنایی ندارد و این جدایی چیزی را به تو میدهد که باعث میشود تو به خودت فکر کنی.
پگاه آهنگرانی: ایده هواپیما چهار یا پنج ماه آخر مطرح شد و قبل از آن صحبتی از آن نبود. یعنی ما پیش از این داستانهای «برج دریا» که خود فرهاد نوشته بود را میخواندیم و به آنها فکر میکردیم تا بتوانیم با فضای داستانهای او آشنا شویم. این پروسه حدود یک سال طول کشید و سپس از یک جایی شروع کردیم به اتود زدن داستانها. به نظرم زمانی که فرهاد سفری به برلین کرد وقتی به ایران برگشت ایده هواپیما را هم با خود آورد. این جزء چیزهایی بود که به قصه اضافه شد و از آن زمان همه چیز چارچوب جدیدی به خود گرفت.
شما گفتید که تماشاخانه پالیز بهترین جا برای اجرای نمایش بود، آیا از ابتدا به آن فکر میکردید و گزینه دیگری نداشتید و یا مجبور شدید همین سالن و زمان اجرا را قبول کنید؟
من سعی کردم تمام سالنها را ببینم و امکاناتی که وجود داشت را بسنجم و در این یک سال و نیم بیشتر نمایشهای اجرا شده را دیدهایم. اما قطعی شدن ایده هواپیما مصادف شده بود با زمانی که اولین کارها در پالیز اجرا میشد.
من هم برای اجرای نمایشم جایی را میخواستم که تماشاخانه باشد اما خیلی هم سالن همیشگی و متداول تئاتر نباشد و البته این را هم نمیخواستم که از فضای تئاتر دور شود زیرا آن وقت باور پذیر نبود که ما یک نمایش اجرا میکنیم. بنابر این نزدیکترین سالن به شرایط ما پالیز بود که معماری آن هم طمطراق معمول سالنها را ندارد.
آیا کسانی که از ابتدا انتخاب کردید که در این پروژه حضور داشته باشند در تمام مدت این دو سال در کنار شما ماندند؟ از کجا مطمئن بودید که آنها در کنار شما خواهند ماند؟
بله همه در این مدت در کنار هم ماندیم اما یک شعار داشتیم که ما به هیچ چیزی مطمئن نیستیم و اینکه نمی خواستم کسی به گروه اضافه شود و بعد از مدتی به او بگوییم "برو"، در واقع اصلا "برو" در کار نبود به همین دلیل، پیش از آنکه فردی را برای ورود به گروه انتخاب کنم با او گپ و گفتهای بسیاری میکردم تا از حضور و مطمئن شوم.
خانم آهنگرانی شما پیش از این اشاره کرده بودید که میخواستید از سینما فاصله بگیرید، آیا پیشنهاد بازی در این تئاتر باعث شد شما بر تصمیم خود مصمم شوید؟
این دو اتفاق توأمان با هم رخ داد و به این شکل نبود که تصمیم جدی داشته باشم که از سینما فاصله بگیرم. در واقع در این چند سال حس میکردم از اتفاقاتی که میافتد خوشحال نیستم. پیشنهادهایی که به من میشد و مشغول آنها میشدم برایم رضایتبخش نبود و این فکر در ذهنم آمده بود که چرا باید سر کاری بروم که آن را دوست ندارم. چه اجباری وجود دارد که در فضای حرفهای باقی بمانم و کارهایی انجام دهم که برایم خوشحالکننده نیست. در واقع در همان زمان بود که فرهاد فزونی پیشنهاد بازی در این تئاتر را به من داد و در نهایت، بودنم در این گروه باعث شد که محکمتر روی تصمیم خودم بایستم و بدانم که لزومی ندارد کارهایی را انجام دهم که دوستشان ندارم.
اکنون بعد از گذشت دو سال آیا از انتخابی که کردید راضی هستید؟
بله. کاملا از این اتفاق و تصمیمی که گرفتم خوشحالم. درحقیقت از زمانی برایم المانهای موفقیت تغییر کرد. پول درآوردن، شهرت، جوایز و... دیگر برایم مهم نبود و همه چیز برایم شخصیتر شد. فکر میکنم که اگر من به بلوغی میرسیدم کاملا درونی، برایم اهمیت بیشتری داشت تا رسیدن به یک موقعیت بزرگ ولی کاملا بیرونی. بودنم در کنار افراد این گروه تمرین خوبی بود تا بتوانم از تمام تعلقاتی که داشتم جدا شوم و این تمرین را دائما با خودم انجام دهم که من قرار است دو سال از زندگیام را پای کاری بگذارم که نمیدانم نتیجهاش چه خواهد شد، زیرا آن زمان هنوز معلوم نبود که آیا این کار به اجرا خواهد رسید یا نه و کاملا جنبه جنگ با خودم و تمرینی درونی داشت. در این دو سال پیشنهادات سینمایی متعددی هم به من میشد و هر بار بین رفتن و نرفتن شک میکردم، زیرا رضایت کاملی از حضور در آن حوزه نداشتم. بنابراین هر بار که پیشنهادی به من میشد مبارزه میکردم و به خودم میگفتم من دو سال مانند کسی که به سربازی میرود باید مقاومت کنم و وارد آن فضا نشوم.
چند روز پیش کارگردانی که تئاتر ما را دیده بود بعد از پایان نمایش مرا دید و با وجود آنکه میگفت از تماشای این نمایش لذت برده است به من گفت؛ شما دو سال برای این کار تمرین کردید. من میتوانستم این نمایش را در یک ماه دربیاورم و قطعا کار با شما به دو سال زمان نیاز نداشت. چیزی که من باید بگویم این است که ما دو سال این کار را تمرین نمیکردیم بلکه دو سال تمرین کردیم که به این نتیجه برسیم. در واقع ما فقط حدود یک ماه و نیم تا دو ماه متن حاضر را تمرین کردیم. در ابتدا فرهاد فقط ایده کلی و آن فضایی که قرار است بسازد را در ذهن داشت و بقیه کارها را در طول این مدت طراحی شد.
در این مدت دو ساله ما با فضای ذهنی فرهاد آشنا شدیم. اتودهای مختلف را تجربه کردیم و شاید فقط یک دهم از آن چیزی که ما تمرین کردیم اکنون در نمایش حاضر وجود دارد و تمرینهای ما محدود به اجرایی که روی صحنه رفته نشده است.
فرهادفزونی: در حقیقت ما دو سال مسیری را رفتیم تا به این نمایشی که اکنون در حال اجراست برسیم.
آقای فزونی انتخاب خانم آهنگرانی برای بازی در این تئاتر به چه دلیل بود؟ این سوال را از این جهت بیان میکنم که این تفکر در تئاتر به وجود آمده است که چون ستاره سینما در یک نمایش حضور دارد بنابر این میتواند مخاطبان بیشتری هم داشته باشد اما به نظر میآید حضور خانم آهنگرانی در این نمایش به این دلیل نبوده است. با این حال اگر پگاه آهنگرانی به هر دلیلی قبول نمیکرد که در این پروژه حضور داشته باشد آیا کار شما سختتر میشد؟ و آیا اولین انتخاب شما پگاه بود؟
در واقع اولین کسی که به گروه اضافه شد، پگاه نبود. اما پاسخ به این سوال کمی پیچیده است زیرا مهم بود که پگاه، پگاه باشد نه به خاطر آنچه که در تئاتر امروزی معمول است بلکه وقتی من با پگاه آشنا شدم فهمیدم که او آدمی بسیار شبیه به من است، زیرا مسیری را رفته و حالا میخواهد راه دیگری را انتخاب کند و ما یک دغدغه مشابه داشتیم. البته هر کسی هم که به جای پگاه میآمد قطعا مسیرمان را تغییر میداد. با این حال حضور او در تمرینها به ما کمک بسیاری کرد. زیرا ما باید ایگوی خودمان را در این پروسه پیدا میکردیم و روی آن کار میکردیم. چیزی که در آخر میخواستیم نباید نشانی از تظاهر در خود به همراه داشت. تمام تلاش ما این بود که مخاطب با یک چیز صادقانه روبرو شود بنابراین در زمان تمرین همه اینها باید اتفاق میافتاد و حضور پگاه به عنوان کسی که میتوانست بزرگترین ایگو را داشته باشد بسیار موثر بود و اگر قرار بود که کسی حرفهایگری انجام دهد آن شخص پگاه بود.
پگاه آهنگرانی: این اتفاق برایم بخشی از تمرین بود. چیزهایی که به هنرپیشه بودن مخصوصا در سینما متصل است مثل اعتیاد میماند و اگر با آن قاطی شوی جدا شدن از آن بسیار سخت است. این تمرینی بود که من از چیزهایی که الزام بازیگری در سینما است، فاصله بگیرم و حتی من این تمرینات را برای رها شدن از آن، به شیوهای اغراقشدهتر از دیگر بچههای گروه، انجام میدادم و به خودم اجازه نمیدادم که دیر سر تمرینها حاضر شوم و یا اینکه زمانی باشد که تمرکز نداشته باشم بنابراین میخواستم بگویم که من مثل تک تک بچههایی هستم که اینجا حضور دارند. درواقع میتوانم بگویم تمام رفتارهایی که در بین بازیگران و سینماییها مرسوم است برایم چیزهایی چندش آور بود.
در بین بازیگران این نمایش نام مارین وَن هولک که یک بازیگر هلندی است هم به چشم میخورد. انتخاب بازیگر خارجی احتمالا برای شما، هم محدودیت هایی به همراه داشته است و هم میتواند اتفاق خوبی باشد. علت انتخاب او برای حضور در این پروژه چه بود؟
فرهاد فزونی: خوشبختانه مارین در ایران زندگی میکند و این کار را راحتتر میکرد. او زمانی که برای حضور در این تئاتر انتخاب شد هنوز این روند داستانی وجود نداشت. بنابر این من او را به خاطر خودش انتخاب کردم. در حقیقت من از قبل او را میشناختم و به نظرم میآمد بازیگر خوبی است. ما زمانی که خواستیم این پروژه را شروع کنیم او باردار بود به همین دلیل فکر میکردم نتواند با ما همکاری کند اما او گفت که من به هلند میروم و درست از زمانی که برگردم سر تمام تمرینها خواهم بود. و همین هم شد و دقیقا از زمانی که به ایران بازگشت با وجود اینکه بچهاش کوچک بود اما در تمام تمرینها حاضر میشد. نکته جالب اینجاست که وقتی به گروه پیوست بچهاش کوچک بود اما الان راه میرود.
افرادی که در این جمع هستند همه به نوعی خودشان مولفاند و از افراد موفق حوزههای خود هستند که حتی جوایزی بینالمللی هم در کارنامه کاری خود دارند. به طور مثال پگاه آهنگرانی خودش فیلمساز است، مارین کارگردان تئاتر است و به همین ترتیب تک تک آنها در ساختار خودشان آدمهای ویژهای هستند و من هم دنبال آدمهای خاص بودم. کسانی که دغدغههای درونی داشته باشند. به همین دلیل این پروسه انتخاب برایم بسیار سخت و جذاب شده بود. زیرا یک آدمی که دغدغه درونی داشته باشد اما هیچ ذهن خاصی نداشته باشد لازم نداشتیم. بنابر این به کسی نیاز بود که در همان مقطع زمانی مانند ما دغدغهمند باشد نه دیرتر و نه زودتر. ما نمیتوانستیم به کسی بگوییم و بعد در ادامه کار او را خارج کنیم. بنابر این از قبل با او در موقعیتهای مختلف گپ میزدیم تا بتوانیم این آزمون و خطا را پیش از شروع تمرینها انجام داده باشیم.
پگاه آهنگرانی: به نظرم در این کار بیشتر ویژگیهای شخصیتی آدمها مهم بود تا قابلیتهای بازیگریشان. یا حتی فکر میکنم که فرهاد در انتخاب عوامل پشت صحنه هم آنها را به خاطر ویژگیهای شخصیتیشان انتخاب کرده است زیرا باید میتوانستیم دو سال در کنار هم کار کنیم و طولانی و مستمر در کنار هم باشیم. بنابر این اگر شخص ناسازگار باشد کار بسیار سخت خواهد میشد.
در سینما یک فضایی وجود دارد که در مقابل کسانی که از حوزههای دیگر وارد فیلمسازی میشوند مقاومت میکنند. آیا به نظر شما در تئاتر هم همینطور است؟ شما هم از حوزه گرافیک به تئاتر آمدید، آیا این حس را داشتید؟
فرهاد فزونی: من خودم نمیتوانم این را بگویم که آیا مقاوتی بوده یا نه زیرا افراد رو در رو به آدم نمیگویند چرا این کار را انجام دادهای. اما آنهایی که مرا میشناسند من را لزوما به عنوان طراح گرافیک نمیشناسند و آنهایی هم که مرا نمیشناسند باید بیایند کار را ببینند بعد بگویند که خوب شده است یا نه. در حقیقت من خودم را بیشتر شاعر یا نویسنده میدانم که گاهی هم نمایشگاه نقاشی میگذارد و بنابر این در بین آدمهای حوزه خودم برایشان عجیب نیست که من تئاتر هم کار کردهام. در نهایت باید بگویم که من با یک دورخیزی که اول با شعر بعد با قصهها انجام دادم وارد تئاتر شدم.
دو سال تمرین کردید و این مسیر را تا به امروز ادامه دادید با این حال آیا قرار است این نمایش در شبهای اجرا هم بعد از برخوردش با تماشاچی تغییراتی داشته باشد و به نوعی تکمیل شود؟ یعنی شب اول اجرایتان با شب آخر آن تغییراتی خواهد داشت؟
فرهاد فزونی: چیزی که شب اول اجرا داشتیم از نظر همه ما آن چیزی بود که میخواستیم. اما هر چقدر که میگذرد ممکن است تغییرات جزئی در آن ایجاد شود. برنامهای برای تغییر آن نداریم و خیلی بعید است که بخواهد تغییرات زیادی در آن رخ دهد. چون اینقدر ما دقیق کار کردیم که آنچه میخواستیم شده است. بنابر این اگر قرار باشد اتفاق خاص و جدیدی رخ دهد شاید در کار بعدی ما باشد.
در این چند شب واکنش مردم بعد از دیدن نمایش شما چه بوده؟ اجرای شما در ماه رمضان هم قرار گرفته است. البته این امر قابل پیش بینی بوده. چقدر از این اتفاق راضی هستید؟
فرهاد فزونی: خوشبختانه تاکنون خلا تماشاچی نداشتهایم و بازخوردهایی هم که تاکنون گرفتهایم بسیار خوشحال کننده است و هر شب برای اجرای شب بعدی مان انرژی میگیرم.
با این شرایطی که شما میگویید باید در واقع ما دو سال دیگر صبر کنیم تا بتوانیم نمایش دیگری از شما ببینیم؟
فرهاد فزونی: ما شعاری در کل کار داشتیم که میگفتیم هیچ چیزی مشخص نیست بنابراین باید صبر کنیم، ببینیم که چه پیش خواهد آمد.
مهرداد ذوالنور: چیزی که من نهایتا به عنوان بیننده برایم جذاب بود این است که شما به مفهومی رسیدید که هر بار آن را میبینم شوک میشوم و آن هم خروج هر آدمی از ترسهای خودش است. اینکه این روند به چیزی منتج شده است که شامل حال همه آدمها میشود و هر کسی میتواند با آن ارتباط برقرار کند، به گمانم نقطه اوج این داستان است. تک تک کلماتی که در نمایش به آن اشاره میکنید دردهای خود من است مثل اینکه "اگر به کسی وابسته باشی و نگران از دست دادنش باشی انگار مردهای" و این حس عجیبی است. ما از قرار گرفتن در هر موقعیتی یک توقعی داریم و یک تاثیری روی ما میگذارد و این جمع بندی که در این دو سال اتفاق افتاده است و در نمایش روی صحنه رفته است به صورتی تاثیر گذار است که من به عنوان یک بیننده کاملا ضربه فنی شده از سالن خارج میشوم و با کلی سوالی که در ذهنم ایجاد شده است درگیر شوم. این یعنی شما درست توانستید از پس این نمایش بربیایید و نتیجهگیری دقیقی از دو سال تمرین و تلاش به دست آوردهاید.
فرهاد فزونی: این دقیقا همان چیزی است که ما مدام در تمرینهای خودمان به آن پرداختیم و از خودمان سوالات بسیاری پرسیدهایم و الان نیز همان احساسات را به مخاطب القا میکنیم و تا جایی که میتوانیم درست ودقیق و با حساسیت این کار را انجام میدهیم تا به صورت دقیقی به درون آدمها رسوخ کند.
خود شمایل این اجرا و جزییات ونوشته و بازیها مانند یک اسب تروا است که میخواهد اجازه ورود به درون آدمها را بگیرد و زمانی که این اجازه را گرفت آنچه که ما تمرین کردهایم از دغدغهها و ترسها و مرگ و زندگی و تاثیرات آنها، به مخاطب القا میشود. بنابر این ما میخواستیم این احساسات را به اشتراک بگذاریم و نه فقط تئاتر خاصی را به نمایش بگذاریم. ما دغدغه تظاهر در بازیها را نداشتیم.
شوکی که در این تئاتر وجود دارد این است که آدمها میآیند پگاه آهنگرانی ببینند ولی فقط پگاه را میبینند و این خودش ضربه مهمی است که ما موفق شدیم این را از درون آدمها به بیرون بکشیم و در نهایت ما از اجرای این نمایش قصد آموزش به بقیه را نداشتیم بلکه فقط میخواستیم بگوییم ما حواسمان هست در چه وضعیتی هستیم.
پگاه آهنگرانی: آن چیزی که به دل مینشنید و تماشاچی درگیر آن میشود این است که این نمایش مانیفست فرهاد نیست. درواقع این چیزی بود که همه ما باهم به آن رسیده بودیم و با هم آن را گذراندیم. این یک خطابه نیست بلکه چیزی است که ما آن را فهمیدیم و در آخر هم در کنار مخاطب قرار میگیریم و نه روبروی او و میگوییم که ببیند ما اینها را در طول دو سال از سر گذراندهایم و حالا به شما منتقل کردیم. این به اشتراک گذاشتن یک تجربه است و حالا شما به عنوان مخاطب آن را دریافت کردهاید.
من در این چند شب دیدهام که در ابتدا تماشاچی خیلی بی حال روی صندلی نشسته است اما آخر نمایش که من میآیم و کنار تماشاچی مینشینم، میبیبنم که چگونه با داستان همراه شده است و یک دفعه برایشان سوالهایی ایجاد میشود مخصوصا در دیالوگ آخر نمایش که میگوییم "کسی که زندگی نمیکند مرده است" اینها همه سوالهایی است که هر فردی را به چالش میکشاند.
به عنوان نکته پایانی اگر صحبتی با مخاطبان این نمایش دارید، بفرمایید.
فرهاد فزونی: ما آدمها را در این نمایش به درون خودمان دعوت میکنیم که کار بسیار دشواری هم هست و در نهایت هم خودشان را به درون خودشان میکشانیم.
پگاه آهنگرانی: چیزی که در این کار قابل دفاع است این است که در دوره ای که همه چیز در سینما کثیف است و معلوم نیست این سرمایهها از کجا میآیند و کارهایی که هیچ کس دغدغه آن را ندارد و کار برای کار اتفاق نمیافتد و همه خودشان را به آن راه میزنند که ما نمیدانیم این پولها از کجا آمده و البته که همه به خوبی میدانند، حُسن این پروژه این است که بسیار سالم است و همه به خاطر خود کار دور هم جمع شدهاند و به هیچ چیز دیگری شبیه نیست و شبیه کارگاههای نمایشی هستند و به همین دلیل بسیار کار ارزشمندی است.
انتهای پیام
نظرات