این داستاننویس در گفتوگو با ایسنا، درباره رمان تاریخی و توجه به این گونه نوشتاری در ادبیات داستانی اظهار کرد: نیم قرن پیش رمان تاریخی به صورت پاورقی البته نه با مضامین عمیق و درخشان بلکه بیشتر به صورت نوشتههای جذاب در مطبوعات آن دوره منتشر میشد. پاورقینویسها عموما در مطبوعات مستقل و در هر شماره داستانی تخیلی و تاریخی که حجم قابل توجهی هم داشت، منتشر میکردند. این داستانها به خاطر سلسله حوادثی که داشت خیلی جذاب بود. از طرف دیگر با قدرت نوشته میشد به طوری که خواننده راغب بود هر شماره مجله را بخرد و بخواند تا ببیند حوادث داستان به کجا میکشد. پارهای از داستانها نیز به صورت کتاب منتشر میشد، مانند «دلشاد خاتون» و «ده نفر قزلباش».
او با اشاره به نکات مثبت و منفی این پاورقیهای تاریخی، افزود: این داستانها از تخیل شگرفی برخوردار بودند که خواننده را به خواندن داستان تشویق میکردند و حتی برخی مشتاق میشدند و سراغ متون دیگر میرفتند. اغلب نویسندگان خوب ما از همین داستانها متأثر و بعدها به صورت نویسندههای جدی در عرصه ادبیات مطرح شدند. نقطه ضعف این داستانها این بود که به مضامین عمیق توجه کمتری داشتند، در حالی که «شاهنامه» داستانهایی دارد که از مضامین غنی و پربار برخوردارند یا داستانهایی که نظامی گنجوی، سعدی و مولوی نوشتهاند.
یاقوتی سپس بیان کرد: اینکه چرا نویسندههای ما در دهههای اخیر سراغ رمان تخیلی - تاریخی نرفتهاند جای پرسش دارد و جامعهشناسان باید به این پرسش پاسخ دهند، زیرا آنها سیر تاریخی و فراز و فرودهای یک ملت را انتخاب و بر روی آنها کار میکنند. بنابراین باید برسی کنند که چرا با وجود منابع درخشان و پشتوانه غنی، در این زمینه ضعف مشهودی وجود دارد.
او با بیان اینکه رویکردی به نوشتن درباره تاریخ در میان نویسندهها وجود ندارد، خاطرنشان کرد: به همین دلیل کانالهای انحرافی در ادبیات به وجود آمده است مانند «آپارتماننویسی»؛ نویسندههای این ژانر دور از واقعیتهای تاریخی و اجتماعی جامعه خود زندگی میکنند و خود را به آپارتمان محدود کردهاند و ارتباطی با تاریخ و جغرافیای غنی کشور خود که سرشار از زیبایی است و میتواند صحنههای ماندگاری به وجود آورد، ندارند. نویسندههای ما به سمت آپارتمانها رانده شده و خود را منزوی کردهاند و چیزهایی ارائه میدهند که مورد استقبال قرار نمیگیرد و خوانده نمیشود. این معادله باید به هم بریزد و نویسندهها جلو بیایند و تجربهای داشته باشند.
این نویسنده درباره محدودیتها و موانعی که برای نوشتن رمان تاریخی وجود دارد، بیان کرد: نوشتن درباره تاریخ محدودیتهای زیادی دارد و کار کردن در این زمینه سخت است؛ مثلا اگر بخواهید درباره موضوعی در ۱۰ قرن پیش بنویسید باید در این فضا قرار بگیرید. برای قرار گرفتن در آن فضا نیز نویسنده به منابع معتبر نیاز دارد، باید این امکان را داشته باشد که به موزهها حتی موزههای کشورهای دیگر سر بزند و ابزار جنگی، لباس و ظروف آن دوران را ببیند.
یاقوتی در ادامه گفت: بخش دیگری از سختی کار به سانسور برمیگردد. سانسور باید چشمان خود را باز کند و با واقعیت روبهرو شود، به طور مثال شرابخواری در دوران ساسانی موضوعی معمولی بوده و برای آن منع قانونی وجود نداشته است؛ نویسنده اگر بخواهد این پدیده را در داستان بیاورد چه کار باید کند؟ اگر ننویسد به تاریخ وفادار نبوده و اگر بنویسد با سانسور روبهرو میشود. ممیزها باید در دیدگاهشان تجدیدنظر کنند و واقعیتهای اعصار گوناگون را دریایند، زیرا نویسنده باید به واقعیت وفادار باشد. یا درباره رقص؛ در گذشته قبل از شروع جنگ زنها و مردها برای آمادگی رزمی میرقصیدند، رقص برای آمادگی رزمی بوده و نه برای عشرتطلبی. پس نویسنده نمیتواند خارج از واقعیت عصر حرکت کند و قلم بزند؛ اثر اگر خارج از واقعیت باشد پوشالی است و خوانندهها داستان را ترک میکنند. خواننده امروز با گوشی همراه خود و با سرانگشتانش با تاریخ جهان ارتباط برقرار میکند.
او با اشاره به نوشتههای خود در زمینه رمان تاریخی از اتمام «حماسه بابک» خبر داد و گفت: دو سال پیش رمانی دویستصفحهای درباره یزگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی نوشتم که منتشر نشد. چندباری تلاش کردم اما با مانع سانسور برخورد کرد، البته کتاب به ارشاد نرفت، در همان کانال ناشر ماند و از همانجا برگشت خورد. با اینکه کارم در خانه خوابید مأیوس نشدم، سراغ زمینه تاریخی دیگری رفتم و در این زمینه پژوهش کردم. دو سال درباره «بابک خرمدین» پژوهش کردم و چندروزی است نوشتن کتابی را با عنوان «حماسه بابک» تمام کردهام. درست است که درباره بابک خرمدین چند نفر نوشتهاند اما آثاری که درباره او منتشر شده بیشتر گزارش است نه رمان. مثلا نادعلی همدانی که درباره خرمدین نوشته کارش بیشتر گزارش است و حتی در آخر کتاب منابع ذکر شده، که آوردن منابع در رمان معنا ندارد. یا نویسندهای از آذربایجان درباره بابک خرمدین نوشته که نوشتههایش مستندنگاری است و در آن از تخیل استفاده نشده است.
این نویسنده همچنین درباره تقسیمبندیهایی مانند ادبیات روستایی و شهری اظهار کرد: این موضوع مبحث غلطی است که جایگاهی در ادبیات جهان ندارد و بیشتر یک بحث انحرافی است که به دلیل نبود نقد ادبی در ادبیات است. «دن آرام» نوشته میخائیل شولوخوف در روستا میگذرد، برای اینکه بستر حوادث در روستا است. داستان به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ مربوط است که فئودالها در برابر انقلابیون میایستند زیرا منافعشان به خطر افتاده است. جنگی شکل میگیرد که بسترش روستا است. آیا شولوخوف باید بستر داستان را به صورت مصنوعی به شهر بیاورد؟ او تابع واقعیتهای جامعه خود است. ادبیات شهری و روستایی برچسبهای نادرستی است و اگر نقد ادبی در مفهوم واقعی وجود داشت بسیاری از این پارامترها را دور میریخت.
انتهای پیام
نظرات