به گزارش ایسنا، نویسنده «کتاب سیاه» و «نام من سرخ» اخیرا به مناسبت انتشار رمان جدیدش، گفتوگویی با مجله آنلاین «اسلیت» انجام داده که بخش نخست آن را در اینجا خواندید. ادامه این پرسش و پاسخ را میتوانید در زیر بخوانید و در پایان به فایل صوتی مصاحبه «پاموک» گوش کنید.
آیا اردوغان به عنوان یک شخصیت داستانی برایتان جالب است؟
نه، نه، نه. من به این سمت نمیروم. بیایید درباره کتاب حرف بزنیم.
خب، میتوانم از کتابهای قبلیتان بپرسم؟
آره، هر سوالی که دوست داشتید. بله.
نقل قولی قدیمی از شما در کتاب «برف» خواندم. یکی از شخصیتها میگوید: «هر کس که اندکی هم غربی باشد نمیتواند راحت در این کشور نفس بکشد، مگر اینکه یک لشکر از سکولارها از او حفاظت کنند. و هیچکس بیشتر از روشنفکرها، که فکر میکنند از همه بهترند و از بالا به مردم نگاه میکنند، به این لشکر نیاز ندارد.»
آره (میخندد).
«اگر به خاطر آن لشکر نبود، متعصبان خنجرهای عریانشان را به سمت بسیاری از آنها و زنهای بَزَکشدهشان میگرفتند و آنها را تکهتکه میکردند.» الان که این را میشنوید، چه حسی دارید؟
خب، اول از همه اینکه، آن کتاب از زبان یک مأمور از سازمانی شبیه FBI روایت میشد.
بله، یک شخصیت است.
او فردی است که به چپهای جوان میگوید: به خاطر اینکه با اسلامیستهای سیاسی بد برخورد میشود، از دولت انتقاد نکنید. اما فراموش نکنید، آن فرد یک ارتشی شبیه مأموران FBI است که دنبال تکتک آدمهای مخالف است و به همه آنها میگوید با دولت رودررو نشوند.
میبینید که، مسائل خیلی پیچیده هستند. نمیشود به سادگی فهمید حق با کدام طرف است. غریزه من به من میگوید: کتابت را بنویس، به کتاب خودت بپرداز، مشغول کتابهای خودت باش و از کتابهای خودت و دوستانت یا آزادی بیان همه دفاع کن. این آرمانشهر من است، این سبک زندگی من است. بیشتر از این نمیخواهم. میدانید، از من تحلیلهای سیاسی نخواهید. تحلیل من، نوشتن کتاب و دفاع از آزادی بیان و آزادی بیان دوستانم، دیگران و مسلما آزادی بیان خودم است.
با تغییراتی که کشورتان با گذر زمان داشته، پروژههای شما هم به عنوان نویسنده دستخوش تغییر شده است؟
سوال خوبی بود!
اوه، ممنونم. بالاخره!
به عنوان یک نویسنده من مدام در حال تغییر هستم، اما عزم من برای نوشتن یا عشق من به نوشتن، یا شیفتگیام نسبت به هر آنچه به هنر داستاننویسی مرتبط است، همچنان سرجایش هست. در سالهای ابتدایی، بیشتر مثل سرودن شعر، داستان مینوشتم؛ فکر میکردم هر خط، هر کلمه و هر جمله، جمله نهایی است. علاوه بر این تلاش میکردم خیلی تجربی، پستمدرن، مدرن یا هرچه، تجربی باشم.
همچنین در رمانهای اولم بیشتر درباره فرهنگم، مردمم، طبقه متوسط، متوسط رو به بالا، سکولارها، غربیشدهها، اروپاییها و ترکهای استانبول نوشتم. این جایی است که در آن بزرگ شدم و آن چیزی است که دربارهاش مینوشتم. حتی این کتاب «زن موقرمز» تا حدودی درباره آنهاست و تا حدودی هم نه ـ دایره بزرگتر، کل ترکیه است. شروع کردم بیشتر و بیشتر درباره دایره دوم قلم زدن. نه تنها استانبول سکولار و بورژوایم، بلکه استانبول بزرگتر و محبوبی که در «شوری در سر» دربارهاش نوشتم. این رمان اثری درباره تغییر و تحولات ۴۰ ساله شهر استانبول است. این کتاب جدید (زن موقرمز)، رمانی کوتاه است اما باز هم درباره تغییر، یک تغییر شاعرانه و همچنین درباره نسلها، پدران و پسران. در واقع این کتاب در ۲۰۰ صفحه به سه نسل میپردازد.
شما با «آرتور میلر» و «هارولد پینتر» یک مأموریت حقیقتیابی برای مرکز «پن» انجام دادید، درست است؟ در دهه ۸۰؟
بله. در سال ۱۹۸۵ یک کودتای نظامی موفق صورت گرفت و بسیاری از نویسندهها، فعالان حقوق بشر و چپها به زندان افتادند. مرکز «پن» بینالمللی، «پن» آمریکا، نگهبان هلسینکی و نهادهای بینالمللی کنترل آزادی بیان، «آرتور میلر» و «هارولد پینتر» را به ترکیه فرستادند. از آنجا که انگلیسی من حدودا روان بود و یک نویسنده جوان و آیندهدار بودم، آنها من را راهنمای خودشان کردند. خیلی لذتبخش بود که چهار روز دوستشان بودم. در حالی که افراد بسیاری باز هم در زندان هستند، من آن روزها را با لذتی بزرگ به یاد میآورم.
هنوز هم همان حس را دارید؟
همان حس و حتی بدتر. چرا؟ چون در عین حال نوری انتهای تونل میدیدیم. از ما برای کودتاهای نظامی استفاده شد، اما آن دفعه آزادی بیشتری داشتیم و برگشتیم. این هرگز در زندگیام اتفاق نیفتاد. پنج سال پیش، هشت سال پیش، ترکیه بهترین وضعیت آزادی بیان در تاریخ خود را داشت و من از این بابت خوشحال بودم. مشکلاتی با دولت داشتم، اما برایم مهم نبود. خوشبین بودم چون آینده را میدیدم، اما الان هنوز نمیتوانم آینده را ببینم و از همین بابت ناراحتم. اما خیلی نگران من نباشید، کتابهایم را مینویسم. نگران من نباشید.
باور کنید نگران شما نیستم. وقتی به آمریکا میآیید، یا به اروپا میروید، تدریس یا هر کار دیگری انجام میدهید، همان تغییری را که غرب در ترکیه میبیند، حس میکنید؟ آیا مردم واکنشهای متفاوتی به شما نشان میدهند یا به نوع متفاوتی درباره ترکیه صحبت میکنند؟
خب خیلی پیچیده است. زمانی که من سال ۱۹۸۵ برای اولینبار به آمریکا آمدم، وقتی همسر سابقم داشت دکتری میخواند، زمانی که در نیویورک بودم، و وقتی یکسری اتفاقات در داخل رخ میداد، «نیویورک تایمز» خبری خیلی خیلی کوتاه در صفحه دوازدهمش درباره زلزلهای در ترکیه نوشت. ترکهای ساکن نیویورک به هم میگفتند: «خبر ترکیه را در نیویورک تایمز دیدی؟» و خیلی احساس غرور میکردند. امروزه و یا طی سه سال اخیر، هر روز خبری درباره ترکیه منتشر میشود.
ابتدا ترکیه بیشتر دیده شد اما این هم یک تغییر بود. اوایل جذاب بود چون ترکیه هم اسلام بود، هم دموکراسی و هم مدرن به نظر میرسید. ترکیه به سمت اروپا میرفت و این خوب بود. اما در سه سال اخیر، این روند برعکس این جریان و به سمت استبداد پیش میرود، روزنامهنگارها و نویسندهها به زندان میافتند و دموکراسی محدود و محدودتر میشود. آزادیخواهان واقعا غمگین هستند و ما داریم فکر میکنیم «اتفاق بعدی چیست؟» حال و هوا همین است. در واقع، به خاطر همه اینها، من بیشتر از همیشه کار میکنم و مینویسم؛ چون تنها ماندن با این اخبار خیلی افسردهکننده است.
خب، برای اینکه در آخر به نقطه شروع برگردیم، میپرسم: وقتی در محل کارتان ـ یا هر چیزی که اسم این خانه ساحلی را میگذارید - هستید، اینترنت را چک نمیکنید؟ در احاطه کامل داستانها هستید؟ هدفتان چیست؟
من در یک خانه تابستانی هستم، که مسلما و خوشبختانه در آن به اینترنت دسترسی دارم. با تعداد زیادی دیویدی و کتابهایی که میخواهم ببینم و بخوانم به اینجا آمدهام. بنابراین تمام وقت با کتابها، فیلمها و کارهایم احساس بینظیر خوشبختی و سعادتمندی دارم. این کاری است که تمام مدت انجام میدهم. وقتی فقط با کتابها و فیلمها خوشحالی و مینویسی، از اینکه چنین اتفاقات وحشتناکی در کشورت در حال رخ دادن است، احساس عذاب وجدان میکنی. انسانهای بیگناهی به روشی قراردادی به حبس افتادهاند. غیرممکن است عذاب وجدان نداشته باشی و راهحل من، نوشتن مدام و تلاش برای کمک به دیگران است. راه دیگری وجود ندارد.
به شنوندگان ما بگویید چه کتابها و فیلمهایی میبینید و میخوانید. مطمئنم دوست دارند بدانند.
(میخندد) اوه. میدانید «برهنه» مایک لی. چندین سال آن را تماشا نکرده بودم. همیشه میگفتم: «اوه! تو این فیلم را ندیدی؟ میخواهم ببینمش.» علاوه بر این «لوکینو ویسکونتی» کارگردان ایتالیایی خیلی سال پیش فیلمی ساخت به نام «پلنگ» براساس...
«لامپه دوزا» درست است؟
براساس رمان «لامپه دوزا». حالا آنها میخواهند جایزه «لامپه دوزا» را به من بدهند. به پالرمو میرویم. بنابراین دارم این فیلم را دوباره تماشا میکنم. این فیلمی بزرگ براساس رمانی بزرگ است. علاوه بر این «برت لنکستر»، «کلودیا کاردیناله» و «آلن دلون» در آن بازی میکنند. اما فراموش نکنید که رمانها بهتر از فیلمها هستند. حرفم را اشتباه برداشت نکنید.
هیچ مثال نقضی وجود ندارد؟ هیچ فیلمی نیست که بهتر از رمانش باشد؟
(میخندد) چرا چندتایی هست.
پدرخوانده.
حرف زدن با شما لذتبخش است.
صحبت کردن با شما هم همینطور. از شنا لذت ببرید.
باشه. خیلی ممنون. خداحافظ.
فایل صوتی مصاحبه «اورهان پاموک»:
ترجمه: مهری محمدی مقدم ـ ایسنا
انتهای پیام
نظرات