بعد از آنکه خودم را به عنوان خبرنگار معرفی میکنم، شروع به درد دل میکند، اما هنگامی که متوجه ریکوردر میشود سعی میکند آن را از دستم بگیرد. بعد از مدتی کلنجار رفتن، زور او میچربد و ریکوردر را از دستم میقاپد و با صدای بلند به اینکه صدایش را ضبط میکردم اعتراض میکند و مدعی میشود که وارد حریم خصوصیاش شدهام!
حتا یک لحظه هم سکوت نمیکند تا من هم بتوانم صحبت یا حداقل از خودم دفاع کنم. همین طور که ریکوردر در دستش است، به سمت تلفن مغازه میرود تا با پلیس 110 تماس بگیرد! در حالی که من به محض ورود به مغازه خودم را به عنوان خبرنگار معرفی کرده و گفتم به چه قصدی وارد فروشگاه او شدهام؛ به نظر کار غیرقانونی انجام ندادهام.
به گزارش خبرنگار صنایع دستی ایسنا، سعی کردم صدایم را به اندازه او بالا ببرم تا متوجهاش کنم قصدم کمک به اوست، اما بیان میکند: شماها همیشه کار را خراب کردهاید. چه کمکی میتوانید به ما کنید؟ وقتی هر روز پای یک رانت در میان است و یک روز تعزیرات حکومتی جلوی کارمان را میگیرد و یک روز دیگر سازمان اقتصاد و دارایی، چه کمکی از دستتان بر میآید؟ صنایع دستی نابود شده است.
او ادامه میدهد: شما بدون میکروفون و دوربین وارد مغازه من شدید. اصلا شما چه خبرنگاری هستید؟! برایش توضیح میدهم کسانی را که فقط در تلویزیون میبینید که خبرنگار نیستند و گروه دیگری از خبرنگاران در روزنامهها و خبرگزاریها کار میکنند که اصلا دوربین و میکروفون ندارند.
از من میخواست تا صدایش را پاک کنم، اما برای پس دادن ریکوردرم تردید میکرد. من هم پذیرفتم که فایل مربوط به صدایش را پاک کنم. اما او ادامه میداد: مگر میشود صدایی که ضبط کردی را پاک کنی؟!!! چرا دروغ میگویی؟ بعد از اینکه کار با ریکوردرم را به او یاد دادم و صدای ضبط شدهاش را شنید، آن را پاک کردم. اما او اصرار داشت که فایلهای صوتی قبل و بعد را هم چک کند. بعد از آنکه مطمئن شد فایل صدایش پاک شده، شروع به درد و دل کرد.
صاحب فروشگاه بعد از اینکه سعی میکند با زبان نرمتری صحبت کند، میگوید: سالهاست پدرم در اصفهان میناکاری انجام میدهد و من هم طلاساز بودم و زمانی که به تهران آمدم، چون پول کافی برای راهاندازی یک طلاسازی نداشتم، فروشگاه صنایع دستی باز کردم و حالا از این کار پشیمانم. اگر سوپرمارکت باز میکردم، وضعام بهتر از حالا بود. تمام فروش امروز من از صبح تا عصر تنها 15 هزار تومان بوده است.
او اضافه میکند: سال گذشته 10 میلیون تومان مالیات پرداخت کردم و قطعا پرداختی امسال هم بیشتر خواهد بود. هنگامی که به مُمیز مالیاتی اعتراض میکنم که چرا وقتی فروش نداشتم باید چنین مالیات سنگینی بپردازم، جواب میدهد: «من هم یک کارمند هستم و بخشی از حقوقم را برای مالیات میپردازم. بین من و تو چه فرقی وجود دارد؟». ممیز مالیاتی چای مجانی میخورد و پشت میز دولت مینشیند، اما من از زمانی که برق مغازه را روشن میکنم، کنتور برق فاکتور میاندازد.
این فروشنده اظهار میکند: ارگانهای دولتی حواله فروش صنایع دستی به کارمندانشان میدهند و آنها هم با حوالهشان به مغازه میآیند و درخواست میکنند به جای صنایع دستی، پولش را بدهم؟! برخی دیگر هم که برای نوروز صنایع دستی هدیه گرفتهاند، آن را برای فروش میآورند.
صاحب این فروشگاه در خیابان ویلا ادامه میدهد: برخی از مسئولانِ خرید شرکتها که برای خرید هدیه میآیند، پیشنهاد میدهند برای تابلویی که یک میلیون تومان قیمت دارد، فاکتور یک میلیون و 300 هزار تومانی صادر کنم!!! اگر میخواستم این طوری نان در بیاورم وضعام این چنین نمیشد. اینجا هرچه بیشتر دست و پا بزنی، بیشتر فرو میروی و برای آنکه پایین نروی باید دستت را به یک شاخه درخت بگیری.
او بیان میکند: مشتری یک ساعتدیواری از جنس خاتم را بعد از دو سال پس آورده و میگوید آن را از من بخر! مگر فروشگاههای صنایع دستی سمساری هستند؟! چند وقت پیش تصمیم داشتم مغازه را به آجیلفروشی تبدیل کنم تا مشتری یک کیسه تخمه بخرد و همین که آن را میخورد و کیسه تخمه تمام میشود تا به انتهای خیابان ویلا نرسیده، دوباره برگردد و بخرد. مگر شما صنایع دستی را مثل شیر و ماست میخرید؟ پس وضعیت صنایع دستی هم حق دارد که این طور باشد.
این فروشنده صنایعدستی با بیان اینکه "به همه بدبین هستم" میگوید. هربار کسی آمد باری از دوش ما بردارد، یک بار دیگر هم روی دوش ما انداخت. هیچکس نمیتواند هیچ کمکی به ما بکند. من حتا یک روز هم در تعطیلات نوروز مغازهام را باز نکردم، چون بیشتر از آنچه که بفروشم باید پول برق و گاز و هزینههای جانبی را پرداخت کنم.
جنس صحبتهای بیشتر فروشندگان خیابانی که شاید بتوان آن را بلندترین خیابان هنری تهران دانست، از جنس درد و دلهای تامل برانگیز همین فروشنده است که معتقدند هیچکس جز دولت نمیتواند کاری برای آنها انجام دهد. آنها حتا برای بیان طرح مشکلاتشان با یک خبرنگار مقاومت نشان میدهند و فکر میکنند بیان دغدغههایشان هیچ دردی از آنها دوا نمیکند.
با این حال هیچکدام از فروشندگان خیابان ویلا دوست ندارند درباره مشکلاتشان در این زمینه صحبت کنند و به بهانه اینکه مسوولیتی در فروشگاه ندارند، تمایلی به صحبت کردن نشان نمیدهند و ترجیح میدهند فوتبال ببینند تا درباره دغدغه هایشان صحبت کنند.
چند نفری هم که حاضر به گفتوگو میشوند، دلشان نمیخواهد صدایشان ضبط یا اسمی از آنها آورده شود. اما وقتی هم که سفره دلشان پهن میشود، دل پُر دردی دارند و از مالیات و تعزیرات و اتحادیه گلایه میکنند که هر روز یک سازی برای آنها می زنند.
گزارش از خبرنگار ایسنا: کبریا حسینزاده
انتهای پیام
نظرات