سیدعلی صالحی میگوید: من اگر داشته باشم، حتما مثل شاهزادهها زندگی میکنم، و اگر نداشته باشم، میروم کنار خیابان، واکسی میشوم. زندگی بلایی سرِ من آورده است که در هر دو شرایط، همچنان شاعرِ خوبی میمانم.
این شاعر در گفتوگو با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در پاسخ به اینکه آیا در حال حاضر امکان امرار معاش از راه ادبیات در ایران وجود دارد، گفت: فوقالعاده است این پرسش. از آن راه که همه میدانیم پاسخ چیست، اما باز مایلایم تن به تکرار آن بدهیم. چرا...!؟ آیا این تکرار نشانه نومیدی ماست؟ اتفاقا چنین نیست، دقیقا خبر از یک امید بزرگ در آینده میدهد، شاید روزی فرابرسد که ادبیات نانآورِ ما شود. اما فرمودهاید – در حال حاضر... - مطلقا و با صدای بلند باید گفت که در ایران، خاصه بعد از انقلاب مشروطیت به اینسو، ادبیات نه اینکه چارهساز امرار معاش نیست، حتا این سالها قادر به «امرار مرگ» هم نیست. بویژه در اقلیم شعر. کفن و دفن کلمات و آدمی یکی شده است: گران...!
او در ادامه درباره پیشینه این موضوع اظهار کرد: در گذشته که شعر – همواره – جریان غالب ادبی بود، معمولا امیران و سلاطین به جای اتلاف وقت خود – هنگام جشن چُرتها – شاعران را صله میدادند، وظیفه میدادند، حقوق میدادند تا تعلق و تملق خود را موزون کنند. ناصرخسرو قبادیانی علیه این جیرهخواری و سبد کالا و صدقه سلاطین قیام کرد. سیفالدین فرغانی هم. اما این اهل قلمِ مستقل از مواجبِ دربار مگر چند نفر بودهاند؟ همه شعرا از حکومتها مساعده میگرفتند. جالب اینجاست که چه رقابت و مسابقهای داشتند در تملق. مگر شمس تبریزی (فانوسبانِ بلوغِ مولانا) نگفته است: «غم نان اگر بگذارد، جامه نیز نو خواهیم کرد.» من عین جمله و عبارت شمس را آوردم که بگویم از شمس قهار تا شاملو، همه ... همین غم نان را داشتهاند.
صالحی همچنین در پاسخ به این سؤال که ضمن کار ادبی، امکان امرار معاش از چه راههایی میسر میشود، گفت: آیا مصلحان و آزادیخواهان از ادارهای حقوق و هزینه میگیرند؟! خیر...! عشق، آگاهی، امید و «دگردوستی» مزد این مردمان است. در جهانِ پیرامونی و امیدوارم: «در حال رشد»، شاعران، نویسندگان و ادیبان هم همیناند، قربانیان بیمزد و منت، طلایهداران هر نوع تحول! تازه گاهی «مزد» شان را هم کف دست مرگ میگذارند، میگویند برسد به دست فلانی! همه باید دقت کنند: در طول تاریخ فرهنگی، بیشترین شهدا به شاعران تعلق دارند. چه مزدی مفرحتر از این!؟ امرار معاش...، ای کاش... بیش از یک رویا بود!
او سپس درباره تأثیر نبود امکان امرار معاش از راه قلم بر آثار ادبی اظهار کرد: هستند طایفه خودآزاری که میگویند: سختیها آدم را میسازد. خیر...! سختیها آدم را به سازش وامیدارد، کدام ساختن!؟ یا آن شیخ شیرازی که گفته است، اندرون از طعام خالی دار... تا... چه!؟ گرسنگی طی سالها توهم میآورد. خورخه لوئیس بورخس هم در آمریکای لاتین معتقد بود که سانسور کودتاچیان (نظامیان)، خلاقیت میآورد (در ادبیات) واویلا...! چقدر پَرتوپَلا هست به این زاویه! وقتی که امکانِ نسبی امرار معاش نیست، جز خشونت دستاوردی نخواهید دید. در جهان تباهشده خشونت و فقر (دوقلوهای شیطان) اصلا تولید ادبیات ممکن نیست، اگر هم ممکن شد، رو به ادبیات سیاه خواهد داشت.
صالحی در بخش دیگری از صحبتهایش عنوان کرد: مثلا م. آزاد اگر امکان مالی خوبی میداشت، از شاملو بااستعدادتر بود.
او سپس افزود: تجربه کردن فقر تا کفن شدن در فقر تفاوت دارد. کم نیستند نوابغ کفنشده که «غم نان» قلم آنها را منزوی کرده است. البته فورا نباید مثال آورد که گابریل گارسیا مارکز هم شاهکار خود (صد سال تنهایی) را در فقر نوشت. مارکز در ایام خلق این اثر، روزنامهنگار بود ولااقل دستش به دهانش میرسید. مشکل مسکن و بهداشت و تغذیه نداشت. یادتان هست در دهه شصت خورشیدی، شادروان هوشنگ گلشیری از نبود و نداشت مسکن، وسایل خانهاش را در کوچه گذاشت و حتا عکس هم گرفت (گویا). این داستان را مترجم بزرگ معاصر خانم طاهری (فرزانه) و داستاننویس سنتشکن ما منیرو روانیپور بهتر از من میدانند. نه مارکز از دل گرسنگی به در میآید، نه حافظ از دل فقر. خلاقیت به تمرکز نیاز دارد. بدون تمرکز، زندگی مرتب نیشگون میگیرد، آن هم به زهر هلاهل! یادآوری میکنم، «استثناها» را جدا کنید!
صالحی در پاسخ به این پرسش که آیا راهکاری برای رفع این موانع میشناسد، اظهار کرد: بسیار میدانم، اما فعلا «خیر...»! مسأله «شرایط» است!
او همچنین درباره تجربه شخصیاش از شاعری و امرار معاش با سالها فعالیت پیگیر و مستمر ادبی، گفت: کار ابلهانهای است که همه عمر و هستی خود را بر سر کاری بگذاری که جز ویرانیِ عمیق، بیرحم و همهجانبه، هیچ دستاوردی برای تو و خانوادهات نیاورده است. من در آستانه شصتسالگی، خود را زنده به گور کلمات کردهام تا از دردِ زندگان بکاهم. به این معنا ما خود را قربانی تاریخ میکنیم... اما چه کار ابلهانه خوشایندی است. در اعصارِ باستان، برای بارش باران، انسان اولیه، جوانی را به درگاهِ خدایان خود قربانی میکرد. هنوز هم این آیین در جامعه بشری ادامه دارد، منتها با تغییر اندکی در شیوه کار. شاعران از جان و جهان خود میگذرند، شاید بارانِ آزادی بیاید.
صالحی اضافه کرد: زنهار، او که در ستایش فقر، داد سخن میگوید، خود فقر را عمیقا نچشیده است تا بداند چگونه کرامت انسانی را فحش میدهد. اما یک حرفِ مسالهساز؛ باید مراقب باشیم. کسانی هستند که شرایط آنها را زمین زده است، اما نتوانسته تحقیر کند. شاعرانی مثل احمد کسیلا، حسین منزوی و م. آزاد، هرگز به دلیل کاستیها در معاش، عظمت انسانی خود را از دست ندادند. سؤال شما خصوصی بوده من آن را در پاسخ، گسترش دادم. از خودم و امرار معاش من پرسیدید. من اگر داشته باشم، حتما مثل شاهزادهها زندگی میکنم، و اگر نداشته باشم، میروم کنار خیابان، واکسی میشوم. زندگی بلایی سرِ من آورده است که در هر دو شرایط، همچنان شاعرِ خوبی میمانم و تاثیر خاصی در خلاقیتم نخواهد داشت، چون از اساس میدانم این جهان چارهناپذیر تا چه پایه مزخرف است.
انتهای پیام
نظرات