• سه‌شنبه / ۱۱ مرداد ۱۳۹۰ / ۱۲:۱۹
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 9005-06488
  • منبع : مطبوعات

*رمضان در جبهه* روزه‌داري در گرماي سوزان شلمچه و شهادت در شب قدر

*رمضان در جبهه*
روزه‌داري در گرماي سوزان شلمچه و شهادت در شب قدر
«بشير آريامنش» از رزمندگان دفاع‌مقدس در خاطره‌اي از حال و هواي رمضان در جبهه‌ها گفت. به گزارش سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)،آريا منش اظهار كرد: در سال 1365 و در بحبوحه جنگ به عنوان پاسدار وظيفه وارد سپاه شده و پس از طي دوره آموزش به منطقه شملچه(يگاه ويژه 22 بعثت سپاه) اعزام شدم و ضمن انجام وظيفه مثل ساير برادران،‌ مسووليت پست و نامه‌رساني يگان به من واگذار شد. وي افزود: پس از سه ماه خدمت‌، حدود 30 نفر رزمنده بسيجي به يگان ما پيوستند كه بيشترشان از محروم‌ترين نقاط كشور بودند. در بين آنان برادري به نام سيدمحمود بود كه علي‌رغم بي‌سوادي و ناآشنايي به اوضاع كشور، درياي ايمان‌، صداقت و تقوي و خلوص نيت بود و گويا آن طوري كه يكي از همشهريانش نقل مي‌كرد‌، نسل به نسل از سادات بودند. سيدمحمود از بدو آشنايي‌اش با من از صميم دل مرا به دوستي انتخاب كرده بود و چون هيچگونه سواد خواندن و نوشتن نداشت تمام نامه‌هايش را من مي‌نوشتم و به دنباعل نگارش نامه‌هاي مختلف‌اش نهايتا با اسرار خانوادگي وي نيز آشنا شدم. در تمام نامه‌هايش كه به خانواده و برادر بزرگش مي‌فرستاد كمال معرفت و اخلاص موج مي‌زد؛ چون يتيم بود. هميشه مادرش را به صبر و شكيبايي و تحمل دوري خود دعوت مي‌كرد و گاه گاهي از روي شوخي و صرفا براي تامين روحيه معنوي و صفاي رواني مادرش، از ازدواج و خواستگاري فلان دختر سخن مي‌گفت. آريامنش ادامه داد: محمود قبل از شروع هرگونه عمليات جنگي كه احتمال مجروح شدن، اسيري و يا شهادت مي‌رفت تمام اسرار ناگفته‌اش را به طور محرمانه برايم بازگو مي‌كرد. فردي كم‌حرف و خجالتي بود و به زحمت با كسي به طور عميق انس مي‌گرفت. رازدار و تودار بود و كسي در طول 14 ماه خدمتش نتوانست از اوضاع خانوادگي وي چيزي بفهمد. وي گفت: در سال 1366 كه جنگ در اوج شدت بود ماه مبارك رمضان تقريبا مصادف با ارديبهشت ماه بود ولي مطابق فتواي امام (ره) و به دليل مصلحت جنگ، رزمندگان از گرفتن روزه معاف بودند ولي سيد محمود با وجود اذن امام و عذرشرعي‌، و در آن گرماي سوزان شلمچه هيچ وقت روزه خود را ترك نكرد. شب روز دوم ماه رمضان محمود حدود 10 شب به طور غيرمعمول و سراسيمه به سنگرم آمد (از ساعت 8 شب معمولا كسي به سنگر ديگري نمي‌رفت). و پس از احوالپرسي از من خواست كه دو تا نامه برايش بنويسيم. نامه اول مثل نامه‌هاي قبلي خطاب به برادرش بود و در آن مطالب معمولي نوشته شد. سپس سيد محمود گفت كه نامه دومش را به عنوان مادرش و تحت عنوان «وصيت نامه سيدمحمود » بنويسم. آريا منش در ادامه خاطره‌اش اظهار كرد: چون جنگ و عملياتي در پيش نبود سعي كردم خواسته وي را قبول نكنم ولي او گفت كه برايم از غيب الهام شده كه در شب قدر شهيد خواهم شد و چون آخرين رمضان است كه در جبهه هستم يقينا ظرف همين 20 روز از پيش شما خواهم رفت( شهيد خواهم شد) و به اين دليل ضرورت دارد كه وصيت‌نامه‌ام را تنظيم كنم. اصرار من در ننوشتن وصيتنامه به خاطر اين بود كه مطمئنا مادرش از دريافت آن دچار نگراني شديد مي‌شد و آسيب‌هاي روحي مي‌ديد ولي چون نتوانستم سيد محمود را از اين امر منصرف كنم ناچارا وصيت‌نامه‌اش را نوشتم ولي علي‌رغم نامه‌هاي قبلي كه امضا نمي‌كرد‌، پس از پايان مطالب آن را با دست خود امضا كرد و اثر انگشت زد. وي بيان كرد: به دليل رعايت مصلحت خانوادگي سيد محمود،‌ وصيت‌نامه را به نشاني مادرش پست نكردم و فقط نامه اولي را ارسال كردم و وصيتنامه را در صندوق شخصي خود به رسم امانت نگه داشتم. در شب قدر مطابق رسم جبهه رزمندگان در مسجد جبهه جمع شده بودند و مراسم احيا را اجرا كردند و سيد محمود نيز در جمع بچه‌ها بود. حدود ساعت 10 شب بود كه فرمانده واحد از بچه‌ها خواست تا به سنگرهاي خود بروند وهمه پراكنده شدند. سيد محمود چون در سنگري دور از انبار مهمات نگهبان بود،‌ براي برداشتن مهمات به انبار رفته بود ولي موقع برگشت به سنگرش متاسفانه آماج خمپاره دشمن قرار گرفت و چون تركش خمپاره به مغزش اصابت كرده بود بدون كوچكترين صدايي به جمع شهدا پيوست.من در سنگرم بودم كه صداي آمبولانس را شنيدم و چون علت را جويا شدم معلوم شد سيد محمود به ملاقات معبود شتافته است! آريامنش ادامه داد: به خاطر مسووليت كوچكي كه در واحد داشتم وبه دليل رفاقتي كه بين سيد محمود و من ايجاد شده بود از طرف فرمانده واحد و حفاظت اطلاعات مامور شدم تا قبل از هر چيزي به همراه يكي از همشهريان سيدمحمود به نمايندگي از طرف يگان جهت عرض تسليت و انجام تشريفات ديگر به زادگاهش رفته و با رعايت تمام جوانب امنيتي و احتياط، زمينه نشر خبر شهادت وي را به نحو مقتضي به اطلاع اهالي برسانم. به روستاي زادگاه سيد محمود رفتم و تازه وارد روستا شده بودم كه مادرش از آمدن ما خبردار شد و براي كسب خبر از فرزندش به خانه علي آمد. علي گفت كه سيد محمود سلام رساند. حالش خوب است و جاي نگراني نيست ولي پيرزن كه خودش از سادات علوي بود خنده سردي كرد و گفت:«سيد محمود شهيد شده است». تلاش مصلحتي ما هيچگونه تاثيري در تغيير يقين غيبي مادر نكرد و پرسيد: اين آقا (يعني من) كيست؟ علي گفت كه از دوستان من است ولي پيرزن گفت دروغ مي‌گويي اين آقا دوست محمود است كه هميشه برايش نامه مي‌نوشت. به ناچار موضوع را با شوراي اسلامي روستا مطرح كرديم و طبق صلاح ديد شورا مقرر شد كه واقعيت مادر و برادرش بيان شود. روز دوم بود كه جنازه سيد محمود در بين حزن و اندوه اهالي به خاك سپرده شد. وصيت نامه‌اش را تحويل مادرش دادم و شخصا و محرمانه برايش قرائت كردم. روحش شاد و روانش جاودانه باد. انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha