ايرج پارسينژاد استاد بازنشستهي دانشگاه توكيو و استاد پارهوقت دانشگاه يو سي ال اي است كه مجموعهي چندجلدي «تاريخ نقد ادبي» به كوشش او منتشر شده است.
پارسينژاد در گفتوگويي با بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كه در منزلش انجام شد، دربارهي تأليفهايش دربارهي نقد ادبي، به تأثيري كه نقد ايراني از روشهاي غربي گرفته است، اشاره كرد و گفت: واقعيت اين است كه نسل قديم محققان ما در دانشكدهي ادبيات، آدمهايي از نوع فاضل تفرشي، احمد بهمنيار، جلال همايي و بديعالزمان فروزانفر بودند. درست است كه اين افراد و شخصيتها بر فرهنگ ايران و همچنين اسلام تسلط داشتند؛ اما روش علمي اروپايي تحقيق را نميدانستند؛ زيرا تقريبا هيچكدام جز زبان عربي، زباني از فرهنگ غربي را نميدانستند و بر آن تسلط نداشتند. نخستين كسي كه از فضلاي ايران راهي انگليس شد، علامه محمد قزويني بود و روش تحقيق اروپايي را آنجا فراگرفت و به تصحيح «جهانگشاي جويني» دست زد و روشمندي اروپايي در كار تصحيح متون را آغاز كرد.
او افزود: بعد از علامه قزويني، شاگردان و يا پيروانش اين روش را ادامه دادند. نسل بعدي نويسندگان و محققان با يكي دو زبان اروپايي از جمله انگليسي و فرانسه آشنايي داشتند. از آن به بعد، تصحيح انتقادي متون اعتبار بيشتري پيدا كرد و ما ميبينيم كه با گذشت يكي چند نسل ديگر، تصحيح «منطقالطير» يا «اسرار التوحيد» توسط شفيعي كدكني با تصحيح سيدصادق گوهرين و ابوالقاسم تفضلي تفاوتهاي فراواني دارد و به خوبي ميبينيم شفيعي كدكني با چه دقت و تسلطي كه بر روش تصحيح انتقادي متون دارد، كار تصحيح را انجام داده است و ميبينيم كه تا چه اندازه هم در اين كار توفيق داشته است. پيش از نسل شفيعي كدكني، استاد ما پرويز ناتل خانلري بود، ايشان هم در كار تصحيح متون مانند «سمك عيار»، نگاه بسيار عالمانهاي داشته است.
اين پژوهشگر متذكر شد: در زمينهي نقد ادبي هم ما شاهد اين پيشرفت علمي هستيم. در گذشته، نقد ادبي يك نقد لفظي بوده است كه در حد حروف رَوي، قافيه و صورتهاي لفظي كلام به آن توجه ميشده و بس. نقد ادبي به آن معنا نبوده است كه در آن به مضمون و محتواي كلمه توجه و ارتباطهاي اجتماعياش سنجيده شود. نخستين كسي كه در اين زمينه كار كرد، ميرزافتحلي آخوندزاده بود. او در «رسالهي قرتيكا» يا «سروشيه»، بر قصيدهي سروش اصفهاني نقدي با روشهاي جديد نقد مينويسد و بنيانگذار نقد ادبي در ايران ميشود. در اين نقدش به مضمون و محتوا و تأثيرات اجتماع در نقد ادبي توجه ميكند؛ مسألهاي كه تا پيش از آن چندان توجهي به آن نميشد و در اين اثرش براي نخستينبار با ديد علمي و عيني همزمان به يك اثر ادبي نگاه ميكند. علتش هم اين است كه فتحعليزاده از ايران به تفليس سفر داشته و در حوزهي تأثير متفكران روسي قرار ميگيرد. تحت تأثير فرهنگ اروپايي و شخصيتهايي مانند ولتر و مولير قرار ميگيرد. بعد از او متفكراني مانند زينالعابدين مراغهاي، طالبوف تبريزي، ميرزا ملكمخان و شخصيتهاي ديگر در اين زمينهها شروع به فعاليت ميكنند. دربارهي اين منتقدها در كتاب « روشنفكران ايراني و نقد ادبي» بحث كردهام. به احمد كسروي و صادق هدايت هم در اين حوزه پرداختهام و علت اينكه به اين دو هم پرداختهام، به دليل افق فكري آنهاست كه با هم در يك راستا قرار ميگيرند و هدايت و كسروي هم مانند آن شخصيتها از نظر تعلق خاطر به تاريخ ايران باستان و تحليلي كه از فرهنگ اسلامي ميكنند، مشترك هستند.
او دربارهي اينكه فراز و فرودي را كه نقد ادبي در يكصد سال اخير داشته است، چطور ارزيابي ميكند، گفت: وقتي حركت نقد صورت ميگيرد، مقداري از آن در جهت اثبات يك اصل و نفي اصلي ديگر است. در كار نقد مسألهي نفي و اثبات است. هنگامي ميرزا فتحعلي آخوندزاده نقد لفاظي و كلامي را رد ميكند و در جهت نقد اجتماعي و اصلاحطلبانه قدم برميدارد. اينكه تبعات و تأثيراتش چه بوده و چه دستاوردي داشته است، بايد بگويم، بله اينها تأثيرگذار بوده است. اگر اين پيشگامان نبودند، همچنان در نقد كلمات و صورت و ساختار الفاظ بوديم. ما در جريان شكلگيري نقد معاصر ايران ساحتها و جنبههاي مختلف را ميبينيم. يكي نقد آكادميك و دانشگاهي است كه من بيشتر به آنها پرداختهام. ديگري هم نقد ژورناليستي است كه همه جاي دنيا وجود دارد. در ايران دههي 40، رضا براهني ميآيد در مجلهي «فردوسي» به پرخاش عليه شعر نادر نادرپور، ه. الف. سايه و سياوش كسرايي ميپردازد. اين جدلها گرچه خالي از ارزش نيست؛ اما نقد اصولي كه بتوان در تاريخ نقد ادبي از آن به عنوان نقدي ماندگار ياد كرد، نيست و يك فصل كوتاه را ميتوان به آن اختصاص داد.
او در ادامه يادآور شد: برخي از من ميپرسند، معيار شما در انتخاب افراد براي پرداختن به آنها چيست؟ چرا به احسان طبري ماركسيست پرداختهايد يا علي دشتي كه در خدمت سلطنت پهلوي بود؟ من در پاسخ ميگويم به فكر سياسي و وابستگي اجتماعي و طبقاتي اين افراد كاري نداشتهام. بيشتر به تأثير اينها در زمينهي نقد توجه كردهام. علي دشتي با نگارش در قلمرو سعدي، حافظ، صائب، خاقاني و ديگر شاعران كلاسيك ايران كه به وسيلهي فضلايي مانند بهار و قزويني چهرهي عبوسي از آنها به دست داده ميشود، آنها را به ميان طبقهي متوسط ايران ميآورد. دشتي با اينكه روشي ذوقي در نقد دارد، حقي هم به گردن نقد ادبي ما دارد و يا احسان طبري در دو دهه يعني از شهريور 20 به بعد در ذهن جوانهاي روشنفكر ما تأثير عميقي داشته است. آنهايي هم كه علاقهاي به چپ داشتهاند، از نقد ادبي طبري بيبهره نبوده و آثارش را ميخواندهاند.
پارسينژاد ادامه داد: بعد از فروپاشي ايدئولوژيها، ماركسيسم و چپ روسي است كه آثار طبري را بازنگري ميكنيم و متوجه ميشويم اين تقيد طبري به رئاليسم سوسياليستي درست نبوده است. از نظر احسان طبري، جيمز جويس، مارسل پروست و ويليام فاكنر جزو ادبيات بورژوازي بوده و مثلا شولوخوف و ماكسيم كورگي اوج شاهكار بودهاند. احسان طبري با همهي وابستگياش به ماركسيسم، تأثيرگذار بود. ضمن اين كه نگاهش به ادبيات را بايد در آن مقطع تاريخي مطالعه كرد. بعد از مردود شدن آن نوع تفكر است كه مخاطب اكنون آنگونه نقد را نميپسندد؛ از اينرو ضرورت دارد هر اثر ادبي را در متن تاريخياش مطالعه كرد.
اين استاد دانشگاه همچنين دربارهي شكلگيري جريان نقد ادبي كه مبتني بر آموزهها و نگرههاي ديني است، عنوان كرد: اين مسألهي تازهاي است. چنين جرياني قبل از انقلاب در نقد ادبي نبوده است؛ زيرا مطالب مربوط به مسائل ديني كمتر در ادبيات توليد ميشد. البته در نوشتههاي آدمهايي كه نسبت به شريعت بيتفاوت نبودهاند، اين مسأله ديده ميشود؛ اما چندان جدي نيست. مثلا در مقالههاي جماليهي سيدجمالالدين اسدآبادي اين مسأله هست. با اين حال، نگاهش به تجدد اروپايي است. بر آن اساس ميگفته نميشود دستاوردهاي اروپايي را ناديده گرفت. اما به اين صورتي كه آيتالله مطهري، حافظ را بررسي و تفسير كرده است كه تمام ابيات حافظ تفسير عرفاني دارد، به اين معنا، نقد در فضاي ادبيات ما تازگي داشته است.
اين نويسنده و پژوهشگر در ارزيابي فضاي نقد ادبي در سالهاي اخير، گفت: آنچه كه هست، يك نقد سطحي و ژروناليستي است كه در مطبوعات ايران و رسانههاست و كمتر يك نقد عالمانه است. به نظرم، جاي نقد دقيق عالمانه در نقد معاصر ايران خالي است. نقدهاي سراسر كودكانهاي درگرفته است كه جوانهايي به آن دامن ميزنند. هنوز سر از تخم درنياوردهاند، دربارهي شعر تئوريپرداز شدهاند و حالا ديگر نيما يوشيج را هم قبول ندارند. مثلا كساني ميآيند به عنوان منتقد ادبي اظهارنظر ميكنند كه زبان شعر بايد ساده باشد.
او در ادامه متذكر شد: البته اگر بخواهيم بيانصافي نكرده باشيم، ترجمهي كتابهاي منتقدان اروپايي در گسترش نقد ادبي بيتأثير نبوده است. علاقهمندان اين كتابها را خواندهاند و با تئوريهاي نقد ادبي جهان آشنا شدهاند. با ايرادهايي كه بر نسل جوان وارد است، نسبت به نسل ما در دهههاي 30 ـ 40 خيلي بهروزتر هستند. امروز جوانهايي جدي در اين حوزه هستند، كساني از شاگردان شفيعي كدكني كه دانشگاهي هستند، مثلا افرادي مانند مسعود جعفري، محمود فتوحي و محمد دهقاني. اينها شاگران شفيعي هستند كه با موازين نقد علمي اروپايي آشنا هستند و از مدرسان و استادان دانشگاه ايران هستند و نقد دانشگاهي را پيش بردهاند.
او سپس اظهار كرد: با انتقادهايي كه بر نقد ژورناليستي وارد هست، نميشود منكر نقد ژورناليستي شد. تنها هم در ايران نيست؛ بلكه در جهان هم ارزش و اعتبار چنداني ندارد؛ براي اينكه نقد ژورناليستي در زمان زندگي ميكند. چه بسا منتقداني كه كارشان را از رسانهها و روزنامهها شروع كردند و بعد آكادميك ادامه دادند. اين دو گونهي نقد جايگاه خودش را دارد و از آنجايي كه نقد ژورناليستي معيارهاي روشني ندارد، چندان ماندگار نيست.
ايرج پارسينژاد همچنين در اظهارنظري دربارهي وضعيت شعر به ايسنا گفت: شعر امروز را دوست دارم. در سال 1338 كه نيما مرد، مراسم نيما را در دانشگاه تهران برگزار كردم؛ اما شعرهاي سالهاي اخير را خود نيما هم قبول ندارد. نيما به وزن در شعر مقيد بوده است. شعر سپيد در حد شاملو را ميپذيرم و شاملو هم از نيما متأثر بوده است. ميپرسم آيا در شعر امروز چهرههايي مثل نيما و فروغ ميبينيد، در بين خروار خروار شعري كه در صفحههاي روزنامهها و مجلهها منتشر ميشود؟ اين سرودهها انديشههاي منسجمي ندارد و از هيچ نظام و ساختار و صناعتي بهره ندارد. از اين سرودهها كدام خطش در ذهن مخاطب مانده است؟ از اينها كه دعوي شاعري دارند، كدام سطر از شعرشان را در حافظه داريم؟ به نظرم، يكي از معيارهاي بررسي شعر خوب اين است كه شعر در حافظهي جمعي دوستداران شعر بر جاي بماند. اين فرآوردههايي كه به عنوان شعر در مجلههاي ايران عرضه ميشود، چون بركنار از هر نوع هنر و انديشه و حس هنري است، كماعتبار است. البته حكم صادر نميكنم. من چه كسي هستم كه بگويم اينها ابتذال ادبي است؟ با هيچ نوع ديكتاتوري ادبي موافق نيستم. همانطور كه موافق نيستم با اينكه ميگويند عمر غزل تمام شده است. البته معتقدم فرم غزل، فرم دلخواه شعر زمانهي ما نيست. ولي اگر كسي مانند محمدرضا شفيعي كدكني، هـ. الف. سايه و شاعراني در اين جايگاه حس و فكر زيباييشناسانهي هنرمندانهاي را در قالب غزل ارائه كنند، هيچ ايرادي ندارد. به اعتقاد من، هيچ تحكمي در هنر جايز نيست. شاعر نبايد محدود باشد كه در چه قالبي بنويسد؛ شاعر آزاد است. به قول فروغ، شعر خوب گفتن، كار سختي است. ميگويد گاهي وقتها به ستوه آمدهام و اين حرفها بيانكنندهي حسيات من نيست. من نميپسندم كه شاعر شعر آسان بگويد و شعر را تا حد فهم دختر و پسراني بيتوجه به ادبيات، تنزل بدهد؛ اين ديگر سادهانگاري است.
در ادامه از پارسينژاد دربارهي اينكه آيا در اين زمينهها كه گفت، نقدي متوجه منتقدان نيست، پرسيده شد، كه او هم در پاسخ گفت: ما هم ديگر احتياط ميكنيم كه وارد معركهي مجادلات روزنامهيي نشويم. البته ما هم بايد نقد كنيم و نظر خود را ارائه كنيم تا خوانندگان جوان روي اينها فكر كنند. اما نقد به فضاي باز و آزاد نياز دارد. نقدي كه محافظهكاري و پچپچ در گوشي باشد، هيچ رشدي نميكند. نقد بايد معترض باشد و زبان باز داشته باشد.
او همچنين دربارهي ارزيابياش از وضعيت داستان امروز اظهار كرد: داستان ايران جوان است؛ برخلاف شعر كه در ايران تاريخ هزارساله دارد، داستان تولدش از دوران مشروطه است. از محمدعلي جمالزاده شروع شده است و صادق هدايت و صادق چوبك به آن شكل دادهاند. در اين سالها هم آثار تأثيرگذار خوبي خلق شده است؛ اما به نسبت شعر، حجم كمتري از توليد ادبيات، داستان است. در اين زمينه زنان داستاننويس خوب كار ميكنند؛ مثلا من آثار گلي ترقي و زويا پيرزاد را ميخوانم و دوست دارم و از سويي، ادبيات داستاني ما از تنوع خوبي برخوردار است.
ايرج پارسينژاد در بخشي از اين گفتوگو در پاسخ به پرسشي دربارهي وضعيت ايرانشناسي و كرسيهاي پژوهشي دربارهي ادبيات و فرهنگ ايران و نقد ادبي، گفت: در دانشگاههاي خارج خيلي امكان انتخاب نداريد. رشتهي نقد ادبي بسيار تخصصي است. كتابي را كه در اين زمينه به انگليسي درآوردم، فقط براي دانشجوياني قابل استفاده است كه در دورهي فوق ليسانس در رشتههاي ايرانشناسي تحصيل ميكنند. اگر نه به صورت متوسط، بيشتر دانشجويان مقيم خارج ميخواهند اطلاعاتي كلي دربارهي ادبيات كهن، معاصر، زبان فارسي، زبان مكالمه و تفاوت زبان مكتوب با نوشتار به دست بياورند. آنهايي كه خيلي پيشرفت ميكنند و درجهي دكتري ميگيرند، در يك حوزهي ديگر صاحبنظر ميشوند. در ژاپن هم اينطور بود. آنها كه استعداد داشتند، در رشتههاي تخصصي دربارهي فرهنگ ايران در مقطع دكتري ادامه ميدادند. به طور كلي، دانششان از زبان و ادبيات فارسي مثل دانشجوي اهل زبان فارسي خيلي دقيق و عميق نيست.
او در پاسخ به اين سؤال كه علاقهمندي به مطالعهي فرهنگ و تاريخ و ادبيات ايران در نزد دانشجويان خارجي نيست يا اين امكان براي آنها فراهم نيست و ميسر نيست كه به تحقيق درباهي فرهنگ ايران بپردازند، اظهار كرد: ميدانيد به هر حال، فارسي زبان دوم دانشجويان اين رشته است و زبان مادريشان كه نيست. خيلي قابليت ذهني و توانايي فرهنگي ندارند كه بخواهند به طور جدي به اين مسأله بپردازند؛ يعني اگر من در رسالهاي در زمينهي نقد ادبي ايران با آنها كار كنم، شايد بتوانند از پسش بربيايند. بله مثلا در حوزهي تكنگاري ميشود كار كرد و من به آنها بگويم كه دربارهي ميرزا فتحعلي آخوندزاده، بنيانگذار نقد ادبي ايران، كار كنند. ميتوانند از عهدهي آن بربيايند؛ با توجه به اينكه بخش اصلي رسالهي تأليفي من در زبان انگليسي هم دربارهي ميرزا فتحعلي آخوندزاده، بنيانگذار نقد ادبي ايران، است.
او ادامه داد: من براي اين كار مجبور شدم به روسيه بروم. آن زمان روسيه از نظر امنيتي با ايران خيلي مشكل داشت؛ اما خب من آنجا رفتم در كتابخانهي باكو، زادگاه آخوندزاده، به مطالعه پرداختم. تمام آنجا را زير و رو و كتابها را بررسي كردم. يادداشتهاي آخوندزاده را ديدم. ميكروفيلمها را ديدم تا اين رساله به انجام رسيد. همانطور كه ميدانيد، تحصيل در مقطع دكتري در خارج از ايران كار آساني نيست. بايد يك كار اصيل و اوريجينال انجام داده و كشفي كرده باشيد تا مورد قبول واقع شود؛ از همينرو كار در عرصهي فرهنگ ايران براي دانشجويان خارجي دشوارتر ميشود، مثل اينجا نيست كه كلياتي را سر هم بندي كني و تمام.
پارسينژاد در پاسخ به اين سؤال كه آيا فضاي دانشگاههاي غربي فضايي نيست كه به فرهنگ و تمدن ايران توجه چنداني داشته باشد، توضيح داد: قبل از انقلاب، بخشهاي ايرانشناسي در خارج از ايران فعالتر بود. چرا؟ براي اينكه روابط فرهنگي مولود روابط سياسي و اقتصادي است. در انقلاب اسلامي، روابط اقتصادي و سياسي ايران با كشورهاي غربي، بخصوص آمريكا و انگليس محدود شد. دانشجوياني كه راهي ايران ميشدند يا برعكس، دانشجوياني كه براي تحصيل رشتههاي ايرانشناسي به اين كشورها ميرفتند، هنگامي كه برميگشتند، به عنوان متخصص جذب وزارت خارجه و نهادهاي مطالعاتي ميشدند و فعاليت ميكردند؛ اما اكنون اينطور نيست. پس از آن هم مطالعات پيرامون فرهنگ و تمدن ايران تحت تأثير روابط سياسي و اقتصادي محدود شد، طبعا دپارتمانهاي زبان و ادبيات فارسي و ايرانشناسي هم محدود شدند. قبل از آن، به گروهها و دپارتمانهاي ايرانشناسي كمكهاي مالي ميشد. كتاب و استاد ميفرستادند و فعاليت فرهنگي ميشد. اما بعد از انقلاب اسلامي، مسألهاي كه بعد از مدتي تعطيلي دانشگاهها بر آن تأكيد شد، اسلامشناسي و روابط اسلامي بود. رشتههاي ايرانشناسي در غرب جاي خودش را به تركشناسي و عبريشناسي داد و جاهايي مثل تركيه و اسراييل براي معرفي خود از فضاي پيشآمده استفاده كردند، رشتههاي ايرانشناسي محدود شد، استادهاي قديمي كه در كشورهاي اروپايي، بخصوص آلمان، انگليس و فرانسه در رشتههاي ايران قبل از اسلام فعال بودند، به سن بازنشستگي رسيدند و شاگردان شايستهاي تربيت نكردند. متأسفانه نفوذ فرهنگ و ادبيات ايران در غرب محدود شد و كشورهاي رقيب در خاورميانه جاي كرسيهاي ايرانشناسي را گرفتند.
او در پاسخ به اين سؤال كه يعني به اعتقاد شما، پيروزي انقلاب اسلامي سبب نشد كه توجه افكار عمومي و مردم جهان به ايران جلب شود و همين سبب بازخواني فرهنگ و تمدن ايران شود، خاطرنشان كرد: وقوع انقلاب اسلامي در ايران موجب شد كه توجه به مطالعات ايراني در حوزهي زبان و ادبيات فارسي و فرهنگ ايران در محافل آكادميك غربي، به مسائل سياسي ايران و مسائل مردمشناسي معطوف شود؛ يعني مردم جهان ميخواهند بدانند اين ملتي كه انقلاب كرده است و تا آن زمان هم ناشناخته بوده، چه كساني هستند و چه ميگويند. اين اسلامي كه مطرح ميكنند، چه هست و شيعه چه ميگويد. اين مباحث در غرب جايگزين مطالعهي فرهنگ و تاريخ و تمدن ايران ميشود. البته دانشجوياني هستند كه عليرغم تمام محدوديتها به فرهنگ ايران ميپردازند. اما به هر حال، آن رواجي كه در گذشته متوجه فرهنگ ايراني ميشد، ديگر نبود و بعد از انقلاب به مباحث ديگري پرداخته شد.
او در پاسخ به اين سؤال كه توجه به فرهنگ ايران در غرب از چه زماني شكل ميگيرد، گفت: از زمان مشروطه، توجه محافل آكادميك و شرقشناسان به ايران جلب ميشود و اين مسأله با حضور شرقشناسيهايي مانند ادوارد براون و شاگردش، نيكلسون، رونق بيشتري ميگيرد. در آلمان و ساير كشورها به ادبيات و تاريخ ايران توجه بسياري ميشد. پيش از مشروطه، اين توجه بسيار محدود و اندك بوده است. حضور شرقشناسان امكاني را فراهم ميآورد تا ميراث تمدني پيش از اسلام ايران را بشناسيم. حقيقتا ما فرهنگ پيش از اسلام و تمدن ايران باستان را نميشناختيم. اين ادعا كه مستشرقان جاسوس بودهاند و به قصد جاسوسي آمدهاند، اين حرف اگر در برخي موارد صحيح باشد، در مورد همهشان صادق نيست. مثلا آدمي انگليسي ميرود خطهاي ميخي را ميخواند و روايت درستي از آنها به دست ميدهد. ادوارد براون نخستين تاريخ ادبيات ايران را به شيوهي علمي و دانشگاهي تأليف ميكند يا فيتز جرالد خيام را ترجمه ميكند. اينها هيچكدام جاسوس غرب نبودند؛ ولي خب افرادي هم بودند كه به عنوان وابستهي سفارتخانهها به ايران ميآمدند. آنها يكسري وظايف سياسي هم برعهده داشتند؛ بنابراين ما نبايد مقولهي شرقشناسي را مطلقا با استعمار جاسوسي اينها درآميزيم.
ايرج پارسينژاد سال 1317 در آبادان به دنيا آمده و تحصيلات ابتدايياش را در همان شهر گذرانده است. تحصيلات متوسطه را در دبيرستان هدف يك تمام كرده و در سال 1338 وارد دانشكدهي ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران شده است. در رشتهي زبان و ادبيات فارسي تحصيل كرده است. در نخستين دورهي زبانشناسي همگاني و زبانهاي باستاني ايران پذيرفته شده و در سال 1344 فوق ليسانس گرفته است. بعد ضمن تحصيل دانشگاهي به عنوان ويراستار و مدير توليد مؤسسهي انتشاراتي فرانكلين كارش را دنبال كرده است. در سال 1343 در پي تأسيس بنياد فرهنگ ايران از جانب پرويز ناتل خانلري به عنوان پژوهشگر به همكاري دعوت شده و از سال 1347 با شروع فعاليت سازمان راديو تلويزيون ملي ايران، همكارياش را با توليد برنامههايي دربارهي ادبيات ايران آغاز كرده و از جمله برنامهي «شهر آفتاب» را در معرفي كتاب داشته است.
در سال 1352 براي ادامهي تحصيل راهي انگلستان شده و در سال 1354 در دورهي دكتري دانشگاه آكسفورد پذيرفته شده است. موضوع رسالهاش، «تاريخ نقد ادبي جديد و متفكران قرن نوزدهم ايران» بوده و در سال 1357 پس از پايان تحصيل، به ايران بازگشته است. در پي تعطيلي دانشگاهها، راهي دانشگاه بركلي در كاليفرنياي آمريكا شد. در سال 1363 به دعوت دانشگاه توكيو به عنوان استاد ميهمان به ژاپن مهاجرت كرد. پس از چهار سال تدريس به پيشنهاد رياست آن دانشگاه به استخدام رسمي دانشگاه توكيو درآمد و در سمت عضو هيأت علمي دانشگاه مشغول به كار شد.
پس از 17 سال كار در ژاپن در سال 1383 بازنشسته و مقيم شهر لسآنجلس آمريكا شد و در آنجا به صورت پارهوقت در دانشگاه UCLA در زمينهي ادبيات كلاسيك ايران و تاريخ و فرهنگ ايران به تحقيق و تدريس مشغول است.
گفتوگو از: خبرنگار ايسنا، حسن همايون
انتهاي پيام
نظرات