• یکشنبه / ۲۰ خرداد ۱۳۸۶ / ۰۹:۵۰
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 8603-10260
  • منبع : نمایندگی کرمان

*ايثارگران درپيچ‌وخم زندگي* 23 خرداد را به خاطر بسپاريد اما همين امروز هم دير است؛ خس‌خس سينه‌ يك جانباز دوران دفاع‌مقدس فقط با پنج ميليون تومان آرام مي‌گيرد

*ايثارگران درپيچ‌وخم زندگي*
23 خرداد را به خاطر بسپاريد اما همين امروز هم دير است؛ 
خس‌خس سينه‌ يك جانباز دوران دفاع‌مقدس فقط با پنج ميليون تومان آرام مي‌گيرد
عليرضا يزدان‌پناه 13 سال داشت و دانش‌آموز سال دوم راهنمايي بود،او نيز در زمان جنگ تحميلي، مشتاق دفاع از خاك ايران اسلامي بود و اگرچه جثه‌اش كوچك اما اعتقاد و ايمانش به وسعت درياي بي‌كران بود و مانند همه نوجوانان آرزوهاي زيادي در ذهن داشت. به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، منطقه كوير،عشق به ميهن،عليرضا را به سوي جبهه‌هاي غرب مي‌كشاند و در اين سن كم با چند نفر ديگر عهده‌دار رساندن مهمات به دست رزمندگان مي‌شود اما يك روز پس از رساندن مهمات در راه برگشت ناگهان خمپاره دشمن، او و جعبه هاي خالي را هدف مي‌گيرد. او اكنون فقط 15 سال از بهار زندگي‌اش مي‌گذرد اما نه با 15 آرزو،نه با 15 همكلاسي،نه با 15 كتاب، بلكه در آن لحظه با بيش از 15 تركش قرارداد بلندمدت مي‌بندد و جانباز 55 درصد اعصاب و روان مي‌شود اما باز هم جبهه را رها نمي‌كند و دوباره پس از اندكي بهبودي پا به اين وادي مي‌نهد. عليرضا پس از جنگ به خواستگاري جنت خالقي،خواهر شهيد داود خالقي كه دو برادر ديگرش نيز آزاده و جانباز 8 سال دفاع مقدس هستند،مي‌رود. جنت قبل از ازدواج با اين جانباز و شهادت برادرش، شبي خواب مي‌بيند امام خميني(ره)با يك هلي كوپتر به منزل آنها آمده‌اند،هلي‌كوپتر روي زمين مي‌نشيند و وقتي كه قصد بلند شدن از زمين را دارد برادرش داود خود را به هلي‌كوپتر مي‌رساند جنت هم فقط دستش را به لبه هلي‌كوپتر مي‌گيرد و به همراه آنها از زمين برمي‌خيزد. پس از چندي،خواب جنت تعبير مي‌شود و برادرش داود به درجه شهادت مي‌رسد و عليرضا به خواستگاري او مي‌آيد و چون او دوست داشت كه در زمان جنگ خدمتي به ميهن بكند اما موفق به انجام اين كار نمي‌شود بنابراين ازدواج با يك يادگار جنگ تحميلي را فرصت مناسبي براي رسيدن به اين هدف مي‌داند. سفره عقد عليرضا و جنت پهن مي‌شود و آن دو با دلي سرشار از عشق و اميد به آينده پاي سفره مي‌نشينند تا با هم پيوند ببندند كه در تمام لحظات درد،غم،غصه و جور زمانه با هم يكدل شوند و آشيانه‌اي از مهر و صفا براي خود برپا كنند. جنت پاي سفره عقد چشمهايش را مي‌بندد و از خداي خود مي‌خواهد تا به او صبر و توان عطا كند تا بتواند با آه، ناله و درد يك شهيد زنده كه جانباز جنگ تحميلي است انس بگيرد و بتواند با تمام وجود از او پرستاري و از حق و حقوقش دفاع كند و با قدرت و علاقه كامل به او بله مي‌گويد. حاصل اين ازدواج سميرا و محمد است و عليرضا كه ناراحتي اعصاب و روان دارد،مرتباً تحت درمان و بيشتر روزهاي سال بيمارستان ميزبان او و قرص و دارو خوراك هميشگي‌اش است. عليرضا دست دو فرزندش را مي‌گيرد و فرياد مي‌كشد الله‌اكبر،خمپاره زدند،پناه بگيريد،از سنگر بيرون نياييد و آنها را زير تخت پنهان مي‌كند و دائم حال و هواي جنگ در ذهن او تداعي مي‌شود. جنت، همسر اين جانباز كه خداوند دعايش را پاي سفره عقد برآورده كرده و به او صبر فراوان عنايت كرده فرزندانش را در آغوش مي‌گيرد و همسرش را از اين بيمارستان به آن بيمارستان مي‌برد و براي شفا و زنده ماندن او نماز و دعا مي‌خواند و سميرا و محمد را هم به صبر دعوت مي‌كند. به گزارش ايسنا،سال گذشته(مهرماه 85)همزمان با ماه رمضان،ناگهان عليرضا حالش وخيم مي‌شود و جنت مثل هميشه با اضطراب فراوان، چشم گريان و دست تنها او را به بيمارستان مي‌رساند. اما اين بار فرق مي‌كند.همه دكترها از او قطع اميد مي‌كنند،ضريب هوشي او به يك مي‌رسد و به كما مي‌رود،پزشكان مي‌گويند به احتمال زياد دچار مرگ مغزي مي‌شود و 24 روز تمام،اين دلاورمرد 15 ساله كه امروز 37 ساله شده است آرام و بي‌صدا روي تخت دراز كشيده، نه سخن مي‌گويد، نه پلك مي زند و نه ... . جنت بي‌قرار پشت در ICU تسبيح در دست اشك مي‌ريزد، دعاي جوشن كبير و گنج‌العرش مي‌خواند او نمي‌خواهد فرزندانش را يتيم بزرگ كند.عليرضايش، همسرش و اميد زندگي‌اش را از دست دهد و حالا تنها سلاحش التماس و زاري به درگاه پروردگار است. اما پس از 24 روز در حالي كه ديگر هيچ اميدي به زنده ماندنش نبود ناگهان عليرضا دوباره متولد مي شود و آنچه را كه در حالت كما بر او گذشته به زبان جاري مي‌كند. عليرضا به خبرنگار ايسنا مي‌گويد: وقتي كه در حالت كما بودم، روحم در فضا حركت مي‌كرد و جسمم را بر روي تخت بيمارستان مي‌ديدم. با خود مي‌گفتم اي كاش همسرم جنت اينجا بود و شكايت كساني كه مرا اذيت مي‌كنند به او مي‌گفتم. وقتي كه در كما بودم من و چند نفر ديگر را با هم به مكان ديگري منتقل كردند،در آنجا افرادي را ديدم با ناخن‌هاي بسيار بلند،بيني‌هاي كشيده و اشكال بسيار زشت. قيافه آنها واقعاً ترسناك بود،همه را اذيت مي‌كردند و با ناخن‌هاي بلندشان به كمر افراد مي‌كشيدند. آن روز خيلي گرم بود و هرچه انتظار مي‌كشيدم عصر نمي‌شد. در اين هنگام، سواري از دور نزديك شد همه به او تعظيم كردند سوار به من اشاره كرد وگفت:جلو بيا.مي‌ترسيدم از بين اين افراد رد شوم، بالاخره از بين آنها عبور كردم و نزديك سوار ايستادم. سوار گفت: تو بايد برگردي هنوز خيلي كار داري. بعد به من گفت: دو مرتبه بگو " آب". گفتم:" آب". دوباره گفت:اين لوله‌ها را كه در دهانت است، در بياور اين كار را هم كردم. سوار به من گفت: اين ماه عظمت زيادي دارد و مرد بزرگي در اين ماه(ماه رمضان) به شهادت رسيده است.به سوار گفتم:دستت را به من بده تا برخيزم،در پاسخ گفت:من دست ندارم،عبايش كنار رفت و من آن را به وضوح ديدم. بعد به نهر علقمه رفتيم و در آنجا دست‌هايم را شستم و آبي به صورتم زدم، نهر خروشان و سرخ بود. در آنجا هيات‌ها عزاداري مي‌كردند و همه‌ كفن پوشيده بودند اما چهره هيچ كدام از آنها معلوم نمي‌شد. جنت همسر عليرضا هم مي‌گويد: ناگهان پزشكان سراسيمه به داخل اتاق عليرضا آمدند و با ناباوري علائم حياتي بيماري كه مي‌بايست دچار مرگ مغزي شود و 24 روز در كما بوده، برمي‌گردد و با دست خود و به اذن حضرت عباس (ع) لوله‌هايي كه در دهانش بوده بيرون مي‌آورد و شفا مي‌يابد. و حالا 17 خردادماه 86 است،تقريباً 9 ماه پس از شفاي اين جانباز شيميايي اعصاب و روان. عليرضا كه در روزهاي اخير از ناراحتي ريه رنج مي‌برد، با صداي سنگين و خس‌خس مي‌گويد:چند روز است كه دوباره حالم بد شده،نفسم بالا نمي‌آيد، احساس خفگي مي‌كنم، نفس كشيدن برايم مشكل شده است،دكتر گفته بايد عمل كنم،هزينه عمل ريه‌هايم در يكي از بيمارستان‌هاي تهران تقريباً پنج ميليون تومان مي‌شود، هزينه زيادي است،در كرمان عمل مي‌كنم. جنت، اين زن صبور و با ايمان مي‌گريد و مي‌گويد: عليرضا خيلي مظلوم است، من او را دوست دارم، زندگي با يك جانباز خيلي سخت است، اما كسي درك نمي‌كند، از خدا سپاسگذارم كه تا به امروز خيلي به ما كمك كرده و هر چه از او خواسته ام به من داده است. جنت، با زجر روزگار، سختي زمانه الفت گرفته و همچون كوه استوار و مقاوم است. با خوشحالي توام با گريه از شفاي همسرش در رمضان سال 85 ابراز خرسندي و از عمل ريه هاي او احساس نگراني مي‌كند. پنج ميليون تومان مبلغ زيادي نيست براي جانبازي كه چند سال پيش خالصانه و بي‌ريا به دفاع از ميهن پرداخت و با 17 تركش در چشمش و سه تا در كمرش و... قرارداد بست و از آن زمان به بعد بينايي يكي از چشمهايش را از دست مي‌دهد و دچار ناراحتي‌هاي عصبي مي‌شود و نفس كشيدن به خاطر مشكلات ريوي برايش سخت مي‌شود. اگرچه عليرضا بدون هيچ تقاضا و منتي گفت: پنج ميليون تومان براي عمل ريه‌هايم در تهران زياد است بنابراين در كرمان عمل مي‌كنم. اما جاي تفكر دارد، آيا اين مبلغ در برابر فردي كه به بهاي سلامتي‌اش لباس رزم به تن كرده و به استقبال شهادت رفته است تا نگذارد وجبي از خاك وطن به تصرف دشمن درآيد مبلغ هنگفتي است؟! عليرضاي 38 ساله اسوه صبر و جوانمردي، چهارشنبه 23 خردادماه سال جاري براي جراحي ريه‌هايش در بيمارستان حضرت زهرا(س) بستري مي‌شود و نيازمند دعاي ماست اما نه، ما نيازمند دعاي عليرضا هستيم تا در فرداي قيامت در حالي كه در كنار علمدار كربلا ايستاده است ما را،شفاعت كند. عليرضا، برادر دلاور و جوانمرد و جنت، خواهر صبور و استوار. "التماس دعا" انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha