سرودن دربارهي حضرت امام خميني (ره) و در سوگ ايشان، در شعر معاصر كشورمان نمود گستردهاي دارد.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در حال و هواي اين روزهاي چهاردهم خردادي سال 1368، با شعرهايي از محمدعلي بهمني، محمدكاظم كاظمي، فاطمه راكعي، قيصر امينپور و مهرداد اوستا يادي ميكنيم از بنيانگذار كبير جمهوري اسلامي ايران.
*«هفت پشت عطش براي امام خميني (ره)»
زندهتر از تو كسي نيست، چرا گريه كنيم؟
مرگمان باد و مبادا آنكه تو را گريه كنيم
هفت پشت عطش از نام زلالت لرزيد
ما كه باشيم كه در سوگ شما گريه كنيم؟
رفتنت آينهي آمدنت بود، ببخش
شب ميلاد تو تلخ است كه ما گريه كنيم
ما به جسم شهدا گريه نكرديم، مگر
ميتوانيم به جان شهدا گريه كنيم؟
گوش جان باز به فتواي تو داريم، بگو
با چنين حال بميريم و يا گريه كنيم؟
اي تو با لهجهي خورشيد سرايندهي ما
ما تو را با چه زباني به خدا گريه كنيم؟
آسمانا! همه ابريم گرهخورده به هم
سر به دامان كدام عقدهگشا گريه كنيم؟
باغبانا! از تو و چشم تو آموختهايم
كه به جانتشنگي باغچهها گريه كنيم
محمدعلي بهمني
*«در سوگ آينه»
امشب خبر كنيد تمام قبيله را
بر شانه ميبرند امام قبيله را
اي كاش ميگرفت بهجاي تو دست مرگ
جان تمام قوم، تمام قبيله را
برگرد اي بهار شكفتن كه سالهاست
سنجيدهايم با تو مقام قبيله را
بعد از تو، بعد رفتن تو، گرچه نابجاست
باور نميكنيم دوام قبيله را
تا انتهاي جاده نماندي كه بسپري
فردا به دست دوست، زمام قبيله را
زخميم، خنجر يمني را بياوريد
زنجيرهاي سينهزني را بياوريد
اي خفته در نگاه تو صد كشور آينه
شد مدتي نگاه نكردي در آينه
رفتي و روزگار سيه شد بر آينه
رفتي و كرد خاك جهان بر سر آينه
رفتي و شد ز شعلهبرانگيزي جنون
در خشكسال چشم تو خاكستر آينه
چون رنگ تا پريدي از اين خاكخورده باغ
خون ميخورد به حسرت بال و پر آينه
دردا فتاده كار دل ما به دست چرخ
يعني كه دادهاند به آهنگر آينه
در سنگخيز حادثه تنها نشاندياش
اي سرنوشت رحم نكردي بر آينه
امشب در آستان ندامت عجيب نيست
اي مرگ اگر ز شرم بميري هر آينه
اي سنگدل دگر به دلم نيشتر مزن
بسيار زخمها زدهاي، بيشتر مزن
محمدكاظم كاظمي
*«شعرهاي تو» (با ياد امام خميني (ره))
تو باز حرف بزن، حرفهاي تو خوب است
و مثل لحن نوازش، صداي تو خوب است
ز عمق غربت خوبي، در اين زمانهي بد
سخن بگو، سخن آشناي تو خوب است
دلم هواي تو دارد، چهقدر بيتابم!
چهقدر بال زدن در هواي تو خوب است
نگاه كن به جماران و جاي خالي خود
كنون كه پيش خدايي و جاي تو خوب است
پس از تو شعر تو را عاشقانه ميخوانم
چهقدر مثل خودت شعرهاي تو خوب است
فاطمه راكعي
*«خلاصهي خوبيها»
لبخند تو خلاصهي خوبيهاست
لختي بخند، خندهي گل زيباست
پيشانيات تنفس يك صبح است
صبحي كه انتهاي شب يلداست
در چشمت از حضور كبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست
رنگينكمان عشق اهورايي
از پشت شيشهي دل تو پيداست
تو امتداد كوثر جوشاني
سرچشمهي تو سورهي اعطيناست
فرياد تو تلاطم يك توفان
آرامشت تلاوت يك درياست
با ما بدون فاصله صحبت كن
اي آنكه ارتفاع تو دور از ماست
قيصر امينپور
*«خورشيد تابان جهاد اسلامي»
فري اي جهان زير شهپر گرفته
هماي ز گردون فراتر گرفته
ز دامان آخر زمان بردميده
جهان را چو خورشيد انور گرفته
بتان را سرير خدايي ز سر بر
به منشور الله اكبر گرفته
خميني امام اي كه داد ولايت
به توفيق دادار داور گرفته
لواي ولايت به توقيع حيدر
به فر ولاي پيمبر گرفته
به درياي خون بادبانها گشوده
به توفان درون هر دو لنگر گرفته
ز توحيد، رايت به گردون كشيده
ز سر، شرك را تاج و افسر گرفته
به حكمت خدايي، به گوهر الهي
درفش رسالت، به سر بر گرفته
زهي رق منشور نصر منالله
بر ايوان نه توي اخضر گرفته
برآورده بر چرخ، دامان خرگه
همه باختر تا به خاور گرفته
به ناورد طاغوت جهل و اسارت
درخشنده شمشير حيدر گرفته
بت آذري را خليل خدايي
بر آتش كشيده بر آذر گرفته
تو خون شهيدي، تو اشك يتيمي
تو خشم خدايي، شرر در گرفته
تو فرياد انصاف صد قرن رنجي
به داد دل خلق منبر گرفته
ابرقدرتان جهان را سراسر
ز سنگر گذشته، به سنگر گرفته
فري آذرخشي كه جهل و ستم را
به خرمنگه كفر اندر گرفته
شرار جهانسوز شمشير حمرا
فلك را به دامان احمر گرفته
ز افريقيه تا بدخشان و برمه
به لشكر شكسته، به كشور گرفته
ز شعب ابيطالب و دير ياسين
ز فيضيه تا تل زعتر گرفته
ز خون شهيدان چو دامان گردون
سراپاي گيتي به گوهر گرفته
همه نغمهي نايي نينوايي
به ني تا نواي نواگر گرفته
همه فر الاهي، همه ره خدايي
جهان راو از كفر كيفر گرفته
تو اشك فقيري، تو آه اسيري
به دامان آخر زمان در گرفته
همه داد مستضعفان زمانه
ز عفريت زور و بت زر گرفته
هم انصاف آوارگان فلسطين
از اين شوم بيدادگستر گرفته
به ويراني كشور جهل بسته
ميان را و سالار كشور گرفته
خدايي كمالت، الاهي خصالت
به گوهر كشيده، به زيور گرفته
به حكمت لواي ز گردون گذشته
به همت ولاي بر اختر گرفته
ز فقه و ز حكمت، ز اشراق و عرفان
فراتر پريده، فراتر گرفته
ز بهرام تيغ و ز ناهيد مرمر
حمايل ز دوش دو پيكر گرفته
ز بس آسماني، ز بس كبريايي
به پاكي روان مصور گرفته
به ناورد دجال، روحاللهي بين
پرند آور از مهر انور گرفته
به فر نگين رسالت جهان را
درفشان لواي پيمبر گرفته
شب مردمي را تو شبگير عدلي
به ايمان و آن ايزدي فر گرفته
به يك حمله از ملك خاقان گذشته
به يك لمحه تا مرز قيصر گرفته
به خلق خدايي چه كافر، چه مؤمن
برابر نهاده، برادر گرفته
به همت ز اورنگ دارا گذشته
به دولت سرير سكندر گرفته
از اين دين به مردان صهيون و قطبي
ز رخ پردههاي مزور گرفته
به يك جلوه تومار شوم «سيا» را
همه در نوشته همه در گرفته
روان را به ايمان جهان را به بينش
سراپا بريده سراسر گرفته
ز توفان برافراشته بادبانها
بدين ورطه، سكان و محور گرفته
ز بالا بتان را سپه در شكسته
ز سر بر شهان را كله بر گرفته
ز فر تو خورشيدها بر دميده
به ظلمات «عدل مظفر» گرفته
خرد حكمتت را به مدرس نشسته
هنر محضرت را به زيور گرفته
اگر عقل را مانده آبي و رنگي
ز آب كلام تو جوهر گرفته
به كاخ سپيد اندرون اهرمن را
حجاب از جنايات بي مر گرفته
همه پيروانت به دين و مروت
ره و رسم سلمان و بوذر گرفته
نه ناورد سفيانيان زمانه
ره حمزه و راي جعفر گرفته
چو زينب زناني به رغم اسارت
ره دخت زهراي اطهر گرفته
فري دختراني به پاكي و عصمت
كه گوهر از آن پاكمادر گرفته
به اشراف راي تو، آفاق حكمت
بهاري است سرسبزي از سر گرفته
به اثبات حق ذوالفقار قلم را
هماره به آيين حيدر گرفته
مديح تو مدح شرف بود و تقوا
كه از تو هنر شوكت و فر گرفته
مهرداد اوستا
انتهاي پيام
نظرات