*تا كربلاي 5* خاطرهاي از يك رزمنده حاضر در عمليات كربلاي 5: ترس عجيبي در وجود عراقيها رخنه كرده بود
در عمليات كربلاي 5 ترس عجيبي در وجود عراقيها بود چون منطقه برايشان ناآشنا بود. وقتي وارد منطقه ميشدند حالت گيجي داشتند و همه بچههاي كربلاي 5 شاهد اين قضيهاند.
سرهنگ رضا اسماعيلزاده،جانباز 25 درصد جنگ تحميلي و اهل چهارمحال و بختياري كه در عمليات كربلاي پنج به عنوان جانشين فرمانده گروهان شهيد بهشتي در گردان يا زهرا (س) حضور داشته است،در گفتوگو با خبرنگار سرويس«فرهنگ و حماسه» خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)،در بيان خاطرهاي از اين عمليات ميگويد:رزمندگان استان چهارمحال و بختياري در دو گردان يا زهرا (س) و يا سجاد (ع) سازماندهي شده بودند. افراد با تجربه و متخصص خوبي در اين دو گردان وجود داشت. طبق تجربهاي كه در عملياتهاي قبل به دست آورده بوديم اگر در عملياتي زخمي ميشديم خودمان امدادگر خودمان بوديم.
در عمليات كربلاي 5 پس از استقرار در نوني،كمي احساس خطر كردم. همراه با يكي از بچهها شروع به قدم زدن كرديم گمان كرديم شايد دشمن از پشت به ما حمله كند من اسلحه كلاشينكف داشتم و دوستم آرپيجي. همراه با هم به سمت چپ نوني شكل چهارم حركت كرديم. خودرو آتش گرفته عراقي اين منطقه را تا حدودي روشن كرده بود و به راحتي ميتوانستيم منطقه را زير نظر داشته باشيم پس از چند لحظه ستوني را ديديم كه به سمت ما حركت ميكنند فكر كرديم شايد از بچههاي خودمان باشند ولي پس از دقت بيشتر متوجه شديم كه چون ظاهرشان، نوع حركت و آرايش، كلاهها و اسلحههايشان به ظاهر بچههاي ما نميخورد همراه با دوستم بلافاصله موضع گرفته و به طرفشان شليك كرديم.
در حين تيراندازي از ناحيه پا زخمي شدم چند نارنجك همراه خودم داشتم جايي پناه گرفتم ونارنجكها را آماده پرتاب كردم. هر لحظه منتظر بودم كه عراقيها به سمتمان بيايند . خون زيادي از پايم جاري شده بود. پس از گذشت 4-5 دقيقه متوجه شدم كه از عراقيها خبري نيست و از جايي كه آمده بودند فرار كردهاند.
دوستم هم از ناحيه پا مجروح شده بود. بچهها كه صداي تيراندازي شنيده بودند سراغمان آمدند چند نفر را مامور محافظت از آن نقطه كردم و براي مداوا به محل خود برگشتم. به علت خونريزي توانم كم شده بود و ضعف زيادي داشتم. كنار خاكريز ها كه رسيدم ديدم 7-8 مجروح منتظر امدادگر نشستهاند زخم آنها را با كمك هم پانسمان كردم و همراه با هم به سمت عقب حركت كرديم. پس از طي چند كيلومتر پيادهروي ماشين PMP ما را به عقب انتقال داد. در همان حين برادر شهيدم بهروزاسماعيلزاده كه متوجه اوضاع من شده بود خواست به كمكم بيايد ولي من گفتم نه در عمليات به شما نياز بيشتري هست و اين آخرين خداحافظي وديداري بود كه با وي داشتم و 1-2 روز بعد از اين موضوع برادرم به شهادت رسيد.
با توجه به اين كه در چندين عمليات حضور داشتم از نواحي دست، پا، گوش، كمر وموج انفجار مجروحيت دارم. هنگام بازگشت از عمليات والفجر 8 يكي از بچهها كه تقريبا در همه عملياتها مجروح شده بود ولي در اين عمليات سالم مانده بود گله ميكرد كه اين عمليات تمام شد و من پيش خدا نرفتم و دارم سالم برميگردم. ناگهان خمپارهاي كنار ستوني كه ايستاده بود خورد و سر تا پاي ايشان پر از تركش شد و در حال حاضر جانباز هستند.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات