آزادگان سرافراز در دوران اسارت و در برخورد با وقايع مختلف،اصطلاحاتي به كار ميبردند كه نشاندهنده وضعيت اردوگاهها بود. سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) به نمونههايي از اين اصطلاحات اشاره ميكند.
گوجه
لقبي بود براي يکي از سربازان عراقي.
گوش بريده
يکي از سربازان بعثي به دليل نامعلومي، قسمتي از گوشش بريده شده بود و او نسبت به اين قضيّه حسّاسيت زيادي داشت. در نتيجه، اگر تصادفاً اسيري را در حال خنده ميديد، ميگفت تو به گوش من خنديدي، لذا تا سر حدّ مرگ آن اسير بيچاره را کتک ميزد. نام آن مزدور عبدالرحمن بود امّا بچّهها به او «گوش بريده» ميگفتند.
گوشت سگي
عراقيها هر چند وقت يک بار گوشت يخ زدهاي را به آشپزخانه ميآوردند و با آن غذا درست ميکردند که هر کس از آن ميخورد دچار ناراحتيهاي گوارشي ميشد، چون گوشت مزبور تاريخ بيست و پنج يا بيست و هفت سال پيش را داشت.
گيج ميري
لقبي بود که به سرباز يونس عراقي در اردوگاه موصل 3 داده شده بود. وي اخلاق متعادلي نداشت و آدم ساده و بي خيالي بود.
گيوه
رجوع شود به «ستون پنجم».
لانه جاسوسي
اتاقي که به اصطلاح درمانگاه بود و دکتر عراقي در آنجا مستقر بود ولي در اصل به منظور شکنجه و تبادل اطلاعات منافقين مورد استفاده قرار ميگرفت و بدين جهت به «لانه جاسوسي» مشهور بود.
لباس بيلرسوت
نوعي لباس بود که در اوايل اسارت بين اسرا توزيع شد. اين لباس يکسره شباهت به لباس مکانيکيها و يا به اصطلاح لباس خلباني داشت.
لبخند خلاصه
در شرايط بسيار سخت و بحراني اسارت، عراقيها حتي اجازه خنديدن نيز به اسرا نميدادند. در چنين شرايطي در يک لحظه همه با هم ولي پنهاني و آهسته و کوتاه ميخنديدند به آن «لبخند خلاصه» ميگفتند.
لفته سياه
اسم مستعار جندي لفته يکي از سربازان عراقي بود. جندي لفته عليرغم کم سوادي آدم باانصافي بود و اسرا را اذيت نميکرد و به افراد خائن و جاسوس نيز روي خوش نشان نميداد و از آنها متنفّر بود و به صورت مخفيانه آنها را به اسرا معرفي ميکرد.
ليوان بالشي
رجوع شود به «بالش شيشهاي».
ماء زمزم
به جيره آب روزانه «ماء زمزم» (آب زمزم) گفته ميشد.
مامان
اسرا اين عنوان را به مسئول حانوت داده بودند. چون او ضمن تهي? مايحتاج بسيار ساده و اندک سايرين از فروشگاه اردوگاه، مسئول درست کردن چاي نيز بود. در ضمن، هر صبح جمعه يا روزهايي که مراسم دعا برگزار ميشد، معجوني هم تهيه ميکرد و به ديگران ميداد، لذا اسرا به او «مامان» ميگفتند.
ماکو
"«ماکو» از اصطلاحات رايج دورات اسارت بود. چون هر چه از عراقيها درخواست ميکرديم فقط ميگفتند: ماکو!
مثل اينکه من ...
اين عبارت وقتي بکار ميرفت که يکي از اسرا متوجه انجام عمل مستحبّيِ يکي از برادران ميشد و از سر شوخي تحسين و تمجيد ميکرد. مثلاً اگر کسي در حال قدم زدن، ذکر و تسبيحات ميگفت و شخص ديگري متوجه ميشد، ميگفت ببينيد چه ذکري ميگويد و در اين لحظه شخص ذاکر به شوخي ميگفت: «مثل اينکه من روزه هم دارم.».
انتهاي پيام
نظرات