• شنبه / ۹ مهر ۱۳۸۴ / ۱۵:۳۹
  • دسته‌بندی: رسانه
  • کد خبر: 8407-04410
  • خبرنگار : 90047

وداع خانواده ايسنا با مدير عامل، جدايي ما از دكتر فاتح همان جدايي ني است از نيستان

وداع خانواده ايسنا با مدير عامل،
جدايي ما از دكتر فاتح همان جدايي ني است از نيستان

با تغيير مدير عامل ايسنا دست‌اندركاران و خبرنگاران اين رسانه با قلبي آكنده از اندوه و دل‌هايي اميدوار به آينده با  ابوالفضل فاتح، مدير عامل اين خبرگزاري وداع كرده و براي  موفقيت و اعتلاي اين رسانه در آينده بيش از آن چه كه تا امروز بوده است، هم پيمان شدند. آنچه كه در پي مي‌آيد درد دل‌هاي جمعي از خبرنگاران خبرگزاري دانشجويان ايران است كه صيميمانه و به دور از قيدوبندهاي خبري در وبلاگ‌هايشان قرار گرفته و از سوي سرويس وبلاگ‌هاي ايسنا منعكس مي‌شود.

دكتر فاتح  رفت

او بالاخره رفت؛
فاتح ما را تنها گذاشت؛
هنگامي كه داشت ما را ترك مي‌كرد، گونه‌هايش نمناك بود. نمي‌خواست اشك‌هايش را ببينيم؛ ما نيز از از او شرم مي‌كرديم كه اشك بريزيم.

به گزارش ايسنا بلاگر  econews.persianblog.com آورده است: اما بغض‌ها تركيد و اشك‌ها جاري شد. انگار همه با چشم‌هاي گريان خود از او مي‌خواستند كه زود بازگردد. دكتر فاتح به راستي فاتح قلوب بوده و هست.
بعد از بدرقه او به اتاق كارم كه برگشتم چندين‌بار اين ترانه را كه بالاي سرم به روي ديوار چسبانده بودم خواندم.
آه اي عشق و اميد اي فاتح. فتح كن قلعه فولاد دلم، دلم از كينه و نفرت پوسيد،برس اي عشق به فرياد دلم
خدانگهدارش باد!

 وداع خانواده ايسنا با دكتر فاتح

بلاگر http://iranmehre.persianblog.com/ نيز نوشته است: اگر بگويم كه شب گذشته و امروز تلخ‌ترين روز من و خانواده ايسنا بوده است، اغراق نگفته‌ام. هر چه مي‌خواهم باور كنم اما نمي‌شود. مگر مي‌توان انديشيد كه دكتر فاتح دوست‌داشتني ايسنا با آن شخصيت كاريزمايي خود از ميان ما رخت بربسته است؟ نه نمي‌شود. اين حقيقتي است تلخ كه حتي براي يك لحظه هم نمي‌توان به آن فكر كرد. اما رفتن دكتر حقيقتي است تلخ كه اكنون بوي واقعيت به خود گرفته است. حتي تا آخرين لحظات كه در درب ورودي ايسنا در آغوش هم فرو رفتيم و سير گريه كرديم. باز هم باورم نمي‌شد. اما زماني كه دكتر به احترام ايسنا خم شد و پاي درب ايسنا سپس در بالاي سر خود قرآن را بوسيد، ديگر باورم شد.

اما چه فايده؟ تنها چيري كه داشتيم تا ثابت كنيم دكتر اميد اول و آخر ماست، سيل اشك‌هايي بود كه از چشم خانواده ايسنا به زمين مي‌ريخت. خود دكتر نيز چه ديروز و چه امروز به طور عجيبي در خود فرو رفته بود و حالش دست كمي از بچه‌هاي ايسنا نداشت. ديروز دكتر هم گريه كرد. در اين لحظات آخر هم هر چند كه خواست خود را كنترل كند. اما باز هم نتوانست و گريه كرد. سوگند مي‌خورم كه اين اشك‌ها مطهرترين عناصر طبيعتند كه در فراغ دوستان و عزيزاني كه پس از سال‌ها از هم جدا مي‌شوند، بر زمين و گونه‌ها ريخته مي‌شوند.

دكتر براي ما تنها مدير عامل نبود. او دوست و همكار و برادر بزرگي بود كه هر چه مي‌خواستيم برايمان فراهم مي‌كرد و ما هر چه داريم از او داريم. دستيابي به معرفت رسانه، بزرگ منشي و ايثار چيزي بود كه ما از فاتح آموختيم.

فاتح در اين چند سال ثابت كرد كه مي‌توان الگويي از مديريت انساني را در سازمان‌ها پياده كرد كه موقع رفتن مدير كاركنان پايكوبي نكنند و اگر شما هم ديروز و امروز اينجا بوديد و نحوه‌ي خداحافظي دكتر فاتح و خانواده ايسنا را مي‌ديديد، آن گاه تصديق مي‌كرديد كه اين خداحافظي چونان جدا كردن يك عضو از اندام و كالبد يك انسان است.

جدايي ما از دكتر فاتح، همان جدايي ني است از نيستان و اكنون ما مانده‌ايم و غم هجري كه بايد براي سال‌ها در دل ما ريشه بدواند.

بشنو از ني چون حكايت مي‌كند

از جدايي‌ها شكايت مي‌كند

كز نيستان تا مرا ببريده‌اند

از نفيرم مرد و زن ناليده‌اند

هر كسي از ظن خود شد يار من

از درون من نجست اسرار من

سينه خواهم شرحه شرحه از فراغ

تا بگويم شرح درد و اشتياق

هر كسي كو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش...

و اكنون كه به گذشته باز مي‌گردم سيل خاطراتي است كه در جلوي چشم‌هايم رژه مي‌روند. اما به راستي آيا دكتر فاتح رفت؟ هنوز باورمان نمي‌شود. اما برايش دعا مي‌كنيم و او را به خداي بزرگ مي‌سپاريم و مي‌خوانيم: هر كجا هست خدايا به سلامت مي‌دارش.

فاتح رفت

بلاگر وبلاگ http://www.paberehne.blogfa.com نوشته است: دكتر ابوالفضل فاتح ايسنا رو به خاطر ادامه‌ي تحصيل ترك كرد.

اين سياه ترين خبريه كه هر ايسنايي ممكنه بشنوه؛ اين خبر دو سه سالي بود كه هميشه تشويش‌زا بود و بالاخره واقعيت پيدا كرد.

امروز كمتر ايسنايي بود كه اشك نريزه و اين در جامعه ما نامتعارفه كه يه مدير اين قد بين كارمندانش محبوبيت داشته باشه.

فاتح بهترين مدير و يكي از نمونه‌هاي انسانيت بود كه تو عمرم ديدم و هميشه به كار كردن تو زيرمجموعه‌اي كه اون مديرشه افتخار مي‌كردم.

امروز همه از خوبي‌هاي ايسنا و دكتر فاتح مي‌گن ولي ما كه خودمون تو مجموعه بوديم، مي‌دونيم كيا تا ديروز به ما سنگ مي‌زدن و كيا الان هم دارن ما رو مسخره مي‌كنن.

بزرگترين خدمتي كه مي‌شه به دكتر فاتح كرد اينه كه ايسنا با تمام قدرت حركت كنه

يكي ديگر از خبرنگاران ايسنا در وبلاگ http://www.navaee.blogfa.com در اين باره نوشته است: فاتح از ايسنا رفت، اما با مديريت خوبش ده‌ها فاتح به جامعه رسانه‌اي تحويل داد. هرچند كه ايسنا بدون فاتح براي ما قابل تصور نيست، ولي بايد با واقعيت‌ها روبرو شويم. بالاخره يك روز فاتح بايد مي‌رفت ولي هر قدر فاتح بيشتر مي‌موند، تحمل رفتنش هم سخت‌تر مي‌شد. مديريت خوب فاتح در ايسنا غيرقابل انكار بود به طوري كه اين مجموعه كوچك دو طبقه و نيمه با كمترين بودجه به يكه‌تاز عرصه خبري ايران تبديل كرد.

امروز مراسم توديع فاتح برگزار شد، به ايسنا كه رفتم مراسم شروع شده بود. دلم نمي‌خواست خداحافظي نكرده برم، مي‌دونستم زماني كه برگردم فاتحي در كار نيست. ازش خواهش كردم بياد بيرون تا باهاش خداحافظي كنم. باز هم مثل هميشه با مهربوني خاصي درخواست منو قبول كرد و خداحافظي كرديم.

بعد از جلسه مجمع، در حالي كه نامه خداحافظي دكتر رو به هاشمي‌رفسنجاني مي‌دادم بهش گفتم، حاج آقا امروز دكتر فاتح از ايسنا خداحافظي مي‌كنه، سرش رو پايين انداخت و دوبار گفت؛ حيف شد، خيلي حيف شد.

وقتي به ايسنا برگشتم، ديگه ابوالفضل فاتح نبود. كاملا مي‌شد اينو حس كرد؛ وقتي عكس‌هاي بدرقه فاتح رو ديدم، از خودم پرسيدم بايد خوشحال باشم كه اشك‌هاي فاتح رو نديدم يا بايد ناراحت باشم كه نبودم.

ابوالفضل فاتح رفت؛ اما فكر، مشي و روشي از خودش به يادگار گذاشت كه اگه همه پايبندش باشيم، مي‌تونيم ايسنا رو پربارتر از امروز تحويلش بديم. امروز يك فاتح از بين ما خداحافظي كرد ولي توي اشك چشمش مي‌شد فهميد از اين كه ده‌ها فاتح تحويل جامعه داده، خوشحاله.

او همه‌ي قلب‌ها رو فتح كرد

بلاگر http://www.shogar.blogfa.com پيرامون مراسم توديع فاتح نوشته است: نمي‌تونستم قبول كنم كسي كه مدتي است باعث نگراني همه شده، همون شخصيه كه هميشه بهمون دلداري مي‌داد. او تحول ايجاد كرد، انحصار خبري رو شكست، به حركت اصلاحي مردم لبيك گفت، آرام و مهربان بود و به واقع فاتح قلب‌ها شده بود. ماجراي رفتنش همه رو شوكه كرد. موقع خداحافظي نتونستم به چهره‌اش نگاه كنم. توي دلم به سردار رسانه‌ها گفتم؛ با اميد بازگشت مجددت، يك بار ديگه بهت سلام مي‌كنيم.

اين سلام پاياني نبود

بلاگر http://www.angoshtejohari.blogfa.com/ نيز نوشته است: سلام ما به فاتح، سلامي بي‌انتها بود چون او را نه يك رييس و بالادست كه در كنار خود و همگام، همراه و همدل با خود مي‌ديديم. سلام ما به او سلامي بود بي‌انتها كه انتهاي آن به خيابان انقلاب، تاكسي و خانه رفتن نمي‌رسيد. به او كه به ما ياد داد ايستادن را، توانستن را و اميد به دانستن را؛ به او بزرگوارانه نگاهمان را به گوهر نهفته‌مان سوق داد. به او كه نورافكني كرد تا خود را ببينيم، به او كه ناگفتني‌ها از او بسيار است.

اين سلام را چگونه بايد تمام مي‌كرديم امتداد آن خداحافظي عاشقانه ما با پدري بود كه فرزندانش را مي‌گذاشت و مي‌رفت نمي‌دانم بگويم بيچاره ‌ما يا بي‌چاره او.

 يك وداع تلخ ديگر

يكي ديگر از خبرنگاران ايسنا در وبلاگ http://www.kamanearash.blogfa.com/ نوشته است:

بعد از رفتن خاتمي فكر نمي‌كردم ديگه وداع سختي و غمناكي با كس ديگري داشته باشم، ولي دست روزگار يك وداع تلخ ديگر را برام رقم زد. اگرچه همه ما مي‌دونستيم كه دكتر فاتح يك بورس تحصيلي دارد كه هر سال عقب مي‌اندازدش، ولي همه‌ مطمئن بوديم كه دكتر با اون همه علاقه‌اي كه به ايسنا داره، قطعا اين بورس را نمي‌پذيره. ولي تغيير دولت، تغييرات بسياري را به دنبال خود داشته و داره؛ اين بار هم قرعه فال به نام فاتح زدند. طي يك ماهي كه رفتن دكتر قطعي شده بود خيلي بيشتر از قبل به بچه‌ها در سرويس‌هاي مختلف سر مي‌زد و مثل هميشه با نگاه خاصي با بچه‌هاي سياسي حرف مي‌زد. هرچه به تاريخ عزيمت نزديكتر مي‌شديم، بيشتر مي‌ديدمش. به جز اوقاتي كه در دفترش جلسه داشت ديگه نمي‌شد توي اتاق پيداش كرد و بايد در تمام مجموعه دوطبقه و نصفي ايسنا دنبالش مي‌گشتيم. حزن نگاهش هم هر روز بيشتر مي‌شد و كلامش كوتاهتر؛ دكتر اين روزها بيشتر به تماشاي ايسنا و بچه‌ها مي‌ايستاد تا حرف زدن و بحث‌كردن با اون‌ها. شايد چون نمي‌خواست بغض‌اش بتركد و چهره‌ي مردانه‌اش بشكند! براي تك تك ما كه يك نفر مثل او را از دست مي‌دهيم اين جدايي سخت است چه رسد به او كه بايد با تمامي تعلقاتش خداحافظي كند و همچون يك تبعيدي همه را از پيش چشمان خود دور نگه دارد. گفت كه تمامي بچه‌هاي ايسنا را دوست داشته و دارد و الان هم ايسنا را به تمامي آنها مي‌سپارد تا نگهدارش. صداقت در اين گفتارش موج مي‌زد؛ همين امر سبب شد كه هر دو بي‌مهابا جلوي بغضمان را نگيريم و بگذاريم كه سرباز كند. به نيت او تفالي به حافظ زدم و اين شعر آمد:

ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم

جامه كس سيه و دلق خود از رق نكنيم

كار بد مصلحت آنست كه مطلق نكنيم

تكيه آن به كه بر اين بحر معلق نكنيم

 ايسنايي بودن يك افتخار است كه نصيب همه كس نمي‌شود

بلاگر http://tempericher.persianblog.com/ نوشته است: امروز بدجوري حالموم ابري و بارونيه. امروز بر و بچه‌هاي باصفاي ايسنا از انسان بزرگي خداحافظي كردند كه به وجودش تو ايسنا خيلي عادت كرده بودند؛ امروز نه راستي از يك هفته پيش تا حالا جو غمناكي بر ايسنا حاكم شده، بر و بچه‌هاي ايسنا دارند يه كسي را براي مدت 4 ساله از دست مي‌دهند.

ديشب و امروز لبخندها تبديل به اشك شد و گونه‌هاي جوناي ايسنايي رو نمناك كرد. امروز مدير عامل و مؤسس ايسنا نه راستي پدر ايسنا تركمون كرد و براي ادامه تحصيل راهي فرنگ شد. هنوز نرفته چقدر جاي خاليش احساس مي‌شه. هر روز صبح اول وقت سري به سرويس‌هاي ايسنا مي‌زد و با تك‌تك بچه‌ها سلام‌ و احوالپرسي مي‌كرد و بعد به اتاقش مي‌رفت.

اما...اما در اين چند سال دوري فقط خاطرات و حرف‌هاي زيبا و خنده‌هاي مهربونانش ما رو تا اومدنش سر پا نگه مي‌داره.

بچه‌هاي ايسنا به پدر خود قول دادند تا اومدنش خونرو سر پا نگه دارند و بيشتر از اين چند سال به اون برسند.

دكتر فاتح منتظر اومدنت هستيم و تا روز ورود دوبارت به ايسنا لحظه‌شماري مي‌كنيم.

انتهاي پيام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha