به گزاررش ایسنا، کورش فاتحی از خلبانان بازنشسته و از رزمندگان دفاع مقدس در کتاب «ما هم در جنگ بودیم» با بیان خاطرهای از عید نوروز و تکمیل سفره هفتسین در جبهه روایت میکند:
»عملیات فتحالمبین در ۱ فروردین ۱۳۶۱، یعنی در روز عید نوروز انجام شد. آنطور که ما در منطقه شنیدیم، قرار بود این عملیات در اسفندماه برگزار شود که تاریخ آن را چند روز تغییر دادند.
یک هفته قبل از عملیات فتح المبین، من به همراه تعدادی از هلی کوپترها و نیروهای هوانیروز، جهت شناسایی به منطقه جنوب رفتم. تخصص اصلی پرواز من با هلی کوپتر شناسایی ۲۰۶ بود.
چند روز بیشتر به عید نمانده بود. با اینکه میدانستیم که مثل نوروز سالهای قبل، عید را در جبهه هستیم، بازهم با نزدیک شدن به عید و سال تحویل، شورونشاط و حالت خاصی در چهرههای بچهها مشاهده میشد و دقیقهشماری برای تحویل سال میکردند.
کمتر از یک ساعت به تحویل سال مانده بود. نشسته بودیم و گوش به رادیو سپرده بودیم. مجری داشت درباره عید نوروز و آداب و رسوم عید میگفت که یکی از بچهها با خنده و شوخی گفت: مگه ما آدم نیستیم، دل نداریم؟ درسته که در جبههایم و امکانات نداریم؛ اما بیاین ما هم هفتسین درست کنیم و دور اون بشینیم.
بچهها با نگاه به او سگرمه هایشان به هم رفت و یکی گفت: تو این بیابون خدا، سیر و سمنو و سنجد و سنبل از کجا پیدا کنیم؟ تو هم حال و حوصله داری؟
شخصی که پیشنهاد را داده بود، فوری گفت: مگه حتماً باید سیر و سرکه و سمنو باشه. به جاشون چیزای دیگه ای می ذاریم. حرفش هنوز تمام نشده بود که سرهنگ حسین پور لبه یقهاش را برگرداند و با درآوردن یک سنجاققفلی و گذاشتن آن روی پتو، گفت: این یه سین، سهم من. چراغ دوم رو کی روشن می کنه؟
حرکت حسین پور باعث تلنگری شد که به ذهن بقیه هم زده شود. در همان موقع اسماعیل مشایخ که با نخ و سوزن در حال دوختن سوراخ جورابش بود و کارش تمام شده بود، با نگاه به سنجاق و خندهای آنچنانی، سوزن و تکه نخی که هنوز به آن وصل بود، در کنار سنجاق گذاشت و گفت: اینم سهم من، شد دو سین.
سوزن مشایخ باعث شد که بقیه هم بیاختیار به تکاپو بیفتند. دانیالی با نگاه به اطراف سنگر، یکباره دست دراز کرد به گوشه سنگر و با برداشتن یک سیب پلاسیده که باقیمانده از میوههای اهدایی سه روز قبل مردم بود و گذاشتن در کنار سوزن و سنجاق، با قهقهه گفت: اینم سین سوم. فقط ببخشید اگه موجی شده.
در حال نگاه کردن به اطراف و در و دیوار سنگر و سر و روی یکدیگر برای انتخاب سین چهارم بودیم که داریوش محمودی با گذاشتن یک سرنیزه در کنار سه سین و گفتن الهی به دل و جیگر صدام بخوره، سین چهارم را هم تکمیل کرد.
خسرو شمسیان میخواست سینی پلاستیکی را به سین پنجم بگذارد که با مخالفت بچهها روبرو شد. خسرو شمسیان روی تکهای کاغذ کلمهای نوشت و آن را در کنار چهار سین گذاشت و گفت: اینم سین من. جرئت دارین قبول نکنین. کاغذ را برداشتیم و نگاه کردیم، کلمه سنگر را روی آن نوشته بود. نگاهی به یکدیگر کردیم و بی مخالفت در کنار بقیه گذاشته شد.
چنددقیقهای به سال تحویل نمانده بود و دو سین کم داشتیم. دو نفر سنگ و سیگار آوردند که سیگار قبول نشد. اما سنگ را از ناچاری کنار آنها گذاشتیم؛ چون دو دقیقه بیشتر وقت نداشتیم. کار به چایی رسید که بچهها شروع به زیر و رو کردن وسایل سنگر و بیرون ریختن وسایل داخل جیبهایشان برای یافتن سین هفتم کردند.
دو دقیقه هم تبدیل به یک دقیقه شد و مجری در حال شمارش ثانیههای عبور سال قبل بود که یکباره فریاد رحمت جباری با اشاره به گوشه سنگر بلند شد: یافتم. اونجاس! سوسک ک ک...
به مسیر چشمها و جهت انگشتش که نگاه کردیم، یک سوسک گنده را دیدیم که تند تند از کنار سنگر و درز پتو در حال دویدن است. رحمت که آن را دیده بود، با نوک خودکار مسیرش را طوری تنظیم می کردکه به سمت شش سین دیگر برود. همزمان با رسیدن سوسک به سینهای دیگر، یکباره صدای غرش توپ سالتحویل هم از رادیو بلند شد و غریو خنده بچهها به هوا رفت.
منبع:
سلطانی، مرتضی، ما هم در جنگ بودیم، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حمزه هنری استان اصفهان، تهران ۱۴۰۱، صص ۸۶، ۸۷، ۸۸
انتهای پیام
نظرات