شهروز مُلک آرایی ـ دوبلور باسابقه کشورمان ـ ساعاتی پیش در بیمارستان بهمن از دنیا رفت. از نقش گوییهای برجسته و محبوب وی میتوان از شخصیت کاپیتان لینچ در کارتون ماجراهای گالیور، جان کوچولو در رابین هود و آقای ووپی در کارتون تنسی تاکسیدو نام برد.
«امیر عفاف» در یادداشتی که بهمن ماه ۱۴۰۰ برای انتشار در اختیار ایسنا قرار داده بود، ضمن ادای دین به هفتادسال، هنرمندی صداپیشهای که ایران با صدای او خاطره دارد، چنین نوشت:
««گالیور نقشه رو رد کن بیاد». این جمله، کلید آشنایی با «شهروز مُلک آرایی» برای اغلب آنهایی است که بینندگان عزیزِ توی خانه محسوب می شدند و حالا چهل سال و بیشترش عمر کرده اند. آنهایی که همیشه اتاقشان ریخت و پاش بوده و با شلختگی کمدِ آقای ووپی در تنسی تاکسیدو عشق کرده اند.
مُلک آرایی برای کودکان و نوجوانان آن روزگار یعنی؛ آقای ببر که در کارتون دهکده حیوانات آهنگری می کرد تا کاپیتان لیچ و ناخدا اسماج و جان کوچولو که برای هر عمل سلحشورانه ای پایه رابین هود بود.
شناسنامه، می گفت که قد کشیده ایم؛ شناسنامه با زبانِ خاموش، لبخند معناداری می زد و تکرار می کرد: «تو رو خدا، منو توی کلوپ اجاره فیلم گرو بذار!». نوارِ بتاماکس با همه کوچکی در خانه ها بزرگی می کرد. صدای شهروز را در دوبله فیلم های آلفرد هیچکاک یاد گرفتیم و روی نوار حافظه جای دادیم؛ ربه کا، طلسم شده، مرد عوضی، بیگانگان در ترن و سپس خوشه های خشمِ جان فورد. نوارِ «وی اچ اس» سه سانتی متر از نوارِ بتاماکس بلندتر بود، اما زیر پیراهنمان جا می شد.
قاچاقِ دوست داشتنی که معاصر ما بود و روی آسانسور ویدئو که سوار می شد کولاک می کرد. در پلان های «کازابلانکا» دنبال عشق گمشده می گشتیم که ژنرال اشتراسر با صدای شهروز از قوانین نازی ها گفت و با شلیک قهرمان، سوراخ شد. مُلک آرایی در تلویزیون هم می درخشید؛ گویندگی او در سریال های سال های دور از خانه، داستان زندگی، ناوارو، قصه های جزیره و بادبان های برافراشته را به خاطر بیاورید.
بیست سال پیش با عوامل برنامه صداهای دیدنی برای ضبط تلویزیونی به خانه اش رفتیم. تعطیلات نوروز بود و گوینده رئیس موپالمو در سریال افسانه جومونگ و پهلوان فرصت در انیمیشن شکرستان با گرمی و رفاقت پذیرایمان شد. از رُل های کمدی و موزیکال و مشکلات صنفی دوبله گفت و با لبخند بدرقه شدیم.
در این سال ها پیگیر کارهایشان بودم و به احترام صداپیشگی در نقش هایی مانند جاسوسِ روس در پل جاسوسان ایستادم و تشویق کردم. چند سال پیش تشخیص اشتباه پزشک روی حنجره او زخم و آسیب گذاشت و صدایش کمی تغییر کرد، اما همچنان خاطره ساز ماند.
هفته پیش(زمستان ۱۴۰۰) ، آیین رونمایی از مستند «مُلکِ شهروز» به کارگردانی ابوالفضل توکلی از تولیدات شبکه مستند سیما در فرهنگسرای ارسباران تهران برگزار شد. اما مراسم پاسداشتِ هفتاد سال دورانِ هنرمندانه این پیشکسوت عرصه دوبله، بدون رد و نشان و حضور اعضای هیئت مدیره انجمن سراسری گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم برپا شد و تعداد انگشت شماری از همکاران وی که سال ها را پشت میکروفن های دوبله سپری کرده اند به مراسم آمده بودند.
عکس های منتشر شده از مراسم، سوت و کور و غریبانه و خلوت بودند. درست است که شیوع کرونا همه را خانه نشین کرده و ماسک، لبخندهای دوستانه را پنهان می کند، اما روزگار مجال نمی شناسد و شاید فرصت جبران نباشد (زبانم لال).
به دقایق ابتدای مستند «مُلکِ شهروز» اشاره می کنم؛ مُلک آرایی گفت که به مرگ نزدیک است و تنها زندگی می کند و کلید را از پشت در برمی دارد تا اگر رفت و صبح را ندید، بچه هایش بتوانند وارد شوند. این اشاره تلخِ استاد یعنی بخش مهمی از خاطرات ما لباس سیاه بپوشد و طولانی اشک بریزد. اینجاست که انجمن سراسری گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم برای دسته گُل و قدردانی از صندوق هزینه می کنند و افسوس می خورند.
آن روزِ تاریک، دیگر هیچ وزیری نیست که با صدای شوخ، کفش بلورین را به پای سیندرلا اندازه بگیرد و با «بله قربان» های متعددش در تایید پادشاه به خنده مان بیاندازد. یک هفته است که این جملات تلخ و تاریک را مرور می کنم و زخم می خورم."»
انتهای پیام
نظرات