غزل شوت!
از جمشید عظیمینژاد
هنگامۀ «جام» است و «جهان» را المی نیست
جز شوت و گل و هند و پنالتی، سخنی نیست!
هرجا که روم صحبت گلهای «شیلاچی» است
گویی که بگلدسته دگر گلدهنی نیست!
در رود خروشندۀ جامی که جهانیست
صد تیره غریقند و یکی را بلمی نیست!
با توپ شده گرم سر اهل و عیالم
نلواسه ندارم که دمی هست و دمی نیست!
فکر «کامرون» برده زیادم که احاره
وقتی برسد موعد آن، جر زدنی نیست!
داور که خودش صاحب این خانۀ ما بود
از خانه برون کرد مرا، این که غمی نیست!
نان گرچه ندارم که دهم بر زن و فرزند
دلواپس «مصر»م که چرا گلزدنی نیست!
روی «مارادونا» چه خطاها که نکردند
محکمتر از این ساق، بدنیا قلمی نیست!
در رنج «گولیت»ام که چرا گل نتوان زد
بیچارگیم ورزشی است و شکمی نیست!
از کار شدم عاطل و بیکار، و لیکن
این غصۀ حذف «برزیل» درد کمی نیست!
من عاشق شوتم! بهمان شوت کشیده
سوگند که این فاصله هجده قدمی نیست!
«جمشید» منم گر چه مرا جام جمی نیست
تا «جام جهان» هست، مرا رنج و غمی نیست!
تهران - سرودهشده در وقت اضافه!
این شعر در نشریۀ «طنزهای جام ۹۰ ایتالیا» (مرداد ۶۹) که توسط جواد علیزاده در تهران منتشر میشد، به چاپ رسیده بود.
انتهای پیام
نظرات