ساعت حوالی ۹ و نیم صبح است که از گیت بازرسی حرم میگذرم؛ از شلوغی غیرمعمول حرم میتوان متوجه شد پس از گذشت قرنها ذرهای از ارادت مردم به این بانوی بزرگوار کاسته نشده است.
ورودم به حرم با جمعیت زیادی از دختربچههای دبستانی که با معلمین خود به حرم آمدند همراه میشود. سر و صدا و شور و شوقشان توجهم را جلب میکند، چند دقیقهای محو تماشایشان میشوم؛ علیرغم منظم بودن افرادی که اول صف ایستادند برخیشان آخر صف شیطنت میکنند، به اطراف میدوند خوراکی میخورند یا به سمت آبخوریهای حرم میروند، انگار اینجا را امن میدانند و خود را آزاد اما زمان ورود به حرم همهشان مرتب میایستند حتی برخیشان چادر و مقنعه خود را مرتب میکنند تا مطمئن شوند با نظم کامل وارد مکان مقدس میشوند.
در راه با جمعیت بیشتری از دانشآموزان در سنین مختلف روبهرو میشوم که برای عرض تسلیت به حرم آمدند. با چند نفریشان صحبت میکنم از حال و هوای این لحظهشان میپرسم؛ از ارادتشان میگویند برخی که کوچکترند حتی از دعاهای کودکانهشان میگویند.
پرچمها، ستونها و حتی چوبپرهای این حرم نیز امروز سیاهپوش و در این غم بزرگ شریک شدهاند.
ورودی صحن میایستم؛ تماشای ورود زائران همیشه برایم جالب بوده است، هر کسی به روش خودش عرض ارادت میکند؛ پسرجوانی را میبینم که به در اولی ورود به صحن که میرسد دست به سینه میگذارد و پس از ادای احترام در را میبوسد، کفشهایش را در میآورد، به سجده میرود و عاشقانه بر خاک حرم یار بوسه میزند.
مرد و زن، پیر و جوان با ورود به حرم مانند کودکی که به آغوش مادر میرسد بغضشان میترکد آری اینجا بغض مجالی برای ماندن در گلو پیدا نمیکند و چشمها از خیسشدن ابایی ندارند.
به سمت ضریح میروم، هرچه نزدیکتر میشوم چشمها اشکبارتر میشوند گویی اینجا عطر حضور یار بیشتر حس میشود. جمعیت گرد ضریح نیز انگار تأییدکننده حرف من هستند؛ اگر عطر حضورش احساس نمیشد این جمعیت اینجا چه میکردند؟ با وجود آن جمعیت، تنها دیداری از دور نصیبم میشد اما برای عاشق دیدار معشوق از دور هم مرهمی بر دل تنگش است.
پس از دقایقی وارد صحن امام رضا (ع) که به ایوان آینه معروف است میشوم. تصویر بینظیری است. جمعیت سیاهپوش در آینهکاریهای ایوان دو برابر شدند. سر خم میکنم و باز هم سلام میدهم.
صدای دستههای عزاداری فضای صحن را پر کرده است. هرجای صحن را که مینگری کسی در حال عزاداری است اما به شیوه خودش؛ یک قسمت را دسته عزاداری کوچکی اشغال کردند و سینه میزنند. برخی رو به قبله نشستهاند و زیارتنامه میخوانند برخی هم فارغ از تمام دنیا برای دقایقی قبله خود را به گنبد و ضریح تغییر دادند و با چشمان اشکبار با معشوق خود نجوا میکنند.
به سمت دیگر صحن که محل ورودی دستهها است میروم؛ یکی از دستهها جمعی از مردان میانسال با لباس عربی است که به زبان خود عزاداری میکنند و چنان از غم این روز اشک ریخته و بر سر و سینه میزنند گویی این بانو را دختر و خواهر خود میدانند.
کمی میایستم و تماشایشان میکنم. صدای اذان بلند میشود. دستههای عزاداری سکوت میکنند و نوای دلانگیز اذان ظهر صحن را پر میکند. چشمانم را میبندم و به اذان گوش میدهم. چشم باز میکنم همه کار خود را رها کردند و به سمت صف نماز میروند من هم با جمعیت همراه میشوم تا نماز ظهر را در محضر بانویی بخوانم که برای عرض ادب به بارگاهش آمدم.
انتهای پیام
دلنوشته ای از یک روز ماتم زده در حرم کریمه اهل بیت(س)
ایسنا/قم ورودی صحن میایستم؛ تماشای ورود زائران همیشه برایم جالب بوده است، هر کسی به روش خودش عرض ارادت میکند؛ پسرجوانی را میبینم که به در اولی ورود به صحن که میرسد دست به سینه میگذارد و پس از ادای احترام در را میبوسد، کفشهایش را در میآورد، به سجده میرود و عاشقانه بر خاک حرم یار بوسه میزند.
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات