به گزارش ایسنا، سید رسول حسینی در جریان عملیات محرم بعد از گذشتن از میدان مین بر اثر مجروحیت شدید از ناحیه هر دو پا از ادامه مسیر باز میماند و به اسارت نیروهای بعثی در میآید و بعد از هشت سال اسارت در «اردوگاه عنبر»، روز ۲۹ مرداد سال ۶۹ به همراه دیگر آزادگان همیشه سرافراز با افتخار به آغوش وطن بازگشت.
این آزاده روایت می کند: «پس از اینکه در گردان تخریبچی قرار گرفتم و بعد از گذراندن آموزشهای مختصر ما را از تیپ امام حسین(ع) جدا کردند و در شهرکی در نزدیکی اندیمشک اسکان دادند که به منطقه عملیات نزدیکتر باشیم و بچه ها برای شناسایی منطقه مسافت کمتری را طی کنند.
چند روز پیش از شروع عملیات ما را به محلی در نزدیکی «دشت عباس» منتقل کردند و از آنجا به بچهها ملحق شدیم. در شب عملیات باران شدیدی شروع به باریدن کرد. خیس آب بودیم. با این حال ۱۵ کیلومتر در باران پیاده روی کردیم تا به منطقه عملیات رسیدیم. به آنجا که رسیدیم همه حیران ماندند، چون در عرض یک شبانه روز آب رودخانهای که در شب قبل عملیات که بچهها برای شناسایی آمده بودند حدود ۱۰ سانتی متر بود یک شبه به دو متر ارتفاع در عرض ۳۰ تا ۴۰ متر رسیده بود قدرت آب به حدی بود که هر چیزی که بر سر راه داشت با خود میبرد به گونهای که از گردان ۳۰۰ نفره شاید کمتر از ۳۰ نفر به آن طرف رودخانه میرسید.
به آن طرف رودخانه که رسیدم دیگر از اسلحه و مهمات خبری نبود ما بودیم با جسمی نیمه جان و دستان خالی. خودم را از کانالی که آنجا بود رد کردم در آنجا با چند تا از بچهها رو به رو شدم که گفتند: «معبر را گم کردیم.» از کانال بالا پریدم و از سه حلقه سیمی که بالای کانال بود رد شدم و وارد میدان مین شدم شروع به پاکسازی میدان مین کردم. در همین حال دستور عقب نشینی داده بودند. خواستم به عقب برگردم که تیر به هر دو پایم برخورد کرد و مجروح شدم. خون زیادی از دست داده بودم ولی خودم را کشان کشان به کنارهای کشیدم. دیگر خونی در بدنم باقی نمانده بود و از هوش رفته بودم.
نزدیکهای صبح بود که بههوش آمدم به اطراف نگاه کردم دیدم چند نفر از بچهها هم آنجا هستند گفتم: «چرا به عقب بر نمیگردید، الان هوا روشن میشه؟» بچهها گفتند: «وسط میدان مین گیر افتادیم.» به آنها گفتم که پشت سر من بیایند با همان خونریزی شدید شروع به پاکسازی قسمتی از میدان مین کردم. بالاخره بعد از مدتی راه باز شد. به سیم خاردارهای لب کانال که رسیدیم نیروهای بعثی با تیر بار به طرف مان تیراندازی کردند.
به بچهها گفتم: «شما سالم هستید خود را نجات دهید اگه خدا بخواهد من در امان میمانم.» بچهها که از من دور شدن از هوش رفتم. وقتی چشمباز کردم خود را در محاصرهی چند سرباز بعثی دیدم. در آنجا یک سرباز شیعه من را بر روی دوش انداخت و عقب آورد. بعد من را با دیگر اسرای مجروح به بیمارستان «الاماره» انتقال دادند. چند روزی در آنجا بودیم و بعد به پایگاه نیرو هوایی عراق در «تموز» منتقل شدیم و بعد از کمی مداوا ما را به اردوگاه عنبر منتقل کردند. دو روز بعد از ورود ما به آنجا صلیب سرخ برای شناسایی آمد. در مدت هشت سال اسارتم در اردوگاه عنبر اسیر بودم تا اینکه در ۲۹ مرداد سال ۶۹ از بند اسارت رها شدم و با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین که هر روز در نظرم می گذرد به وطن بازگشتم.»
انتهای پیام
نظرات