• شنبه / ۱۳ دی ۱۳۹۹ / ۱۰:۰۷
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 99101309087
  • خبرنگار : 71451

روایتی از مهربانی خدا در اسارت دشمن

روایتی از مهربانی خدا در اسارت دشمن

یکی از نگهبانان عراقی متوجه حال مریض شد و اصلاً باورش نمی‌شد از این که او تا لب مرگ فاصله‌ای نداشت چگونه خوب شد؟! فکر می‌کرد که ما دارو دزدیده‌ایم و به او دادیم!

به گزارش ایسنا، عبدالله نواب‌نژاد  از آزادگان دوران دفاع مقدس است. او روایت می‌کند: یکی از بچه‌های دزفول به نام محمدرضا محمدون مریضی سختی داشت. دکترهای عراقی می‌گفتند این زنده نمی‌ماند. من و یکی از بچه‌های مشهد به نام ذکریا قادری از مسئول آسایشگاه و از نگهبان‌های عراقی تقاضای کمک کردیم ولی آن‌ها چندان کمکی نکردند. ما می‌دانستیم که این برادر حالش خیلی بد است و بنابراین هر طور بود دستش را گرفتیم.

صبح‌ها من از یک طرف شانه‌اش را می‌گرفتم و آن طرف دیگر را ذکریا می‌گرفت برای راه بردن و توالت رفتنش و شب‌ها بعد از اعلام خواب مریض را داخل آسایشگاه راه می‌بردیم. روزی که برایمان خوراکی امثال شربت پرتقال و شربت خرما می‌آوردن با اینکه ما هم حالمان دست کمی از مریض نبود ولی دلمان اجازه خوردن اینها را نمی‌داد و با زور به او خوراکی می‌دادیم و روز به روز حالش رو به بهبودی رفت.

تا اینکه یکی از نگهبانان عراقی متوجه حال مریض شد و اصلاً باورش نمی‌شد از این که او تا لب مرگ فاصله‌ای نداشت چگونه خوب شد؟! فکر می‌کرد که ما دارو دزدیده‌ایم و به او دادیم!

من اینجا به این نتیجه رسیدم که واقعاً خدا چقدر مهربان است. ما حتی یک قرص هم نداشتیم مریض هم حالش خیلی خراب بود اما با روحیه که خودش داشت و کمک دوستان بهبودی کامل حاصل شد.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha