سرهنگ ستاد قاسم اکبریمقدم پژوهشگر سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده،مراحل شکست حصر سوسنگرد در سال ۱۳۵۹ را با بهرهگیری از خاطرات امیر سرتیپ دوم زرهی غلامرضا قاسمی نو واکاوی کرده است.
در این یادداشت میخوانیم:
شهر سوسنگرد بهعنوان یکی از اهداف واسطه و فرعی در تلاش اصلی دشمن متجاوز برای اشغال شهر اهواز بهعنوان هدف اصلی در نظر گرفتهشده بود.
ستاد عملیاتی لشکر ۹۲ زرهی در اهواز با حضور نماینده امام در شورای عالی دفاع (مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی))، رئیس ستاد مشترک ارتش(شهید سرلشکر فلاحی)، فرمانده نیروی زمینی ارتش(مرحوم سرلشکر ظهیرنژاد)، استاندار وقت خوزستان(مهندس محمد غرضی) و فرمانده لشکر ۹۲ (مرحوم سرتیپدوم غلامرضا قاسمینو) تشکیل شد. نتیجه جلسه این بود که گروه رزمی ۱۴۸ از لشکر ۷۷ خراسان و یک گروهان از تیپ۳ لشکر۹۲ بهعنوان احتیاط در محور حمیدیه ـ سوسنگرد مستقر و سپس تیپ۲ لشکر ۹۲ زرهی مستقر در دزفول از خط عبور کند و سوسنگرد را از محاصره و اشغال دشمن برهاند؛ تهیه و نوشتن طرح عملیاتی نیز به عهده سرهنگ غلامرضا قاسمی نو گذاشته شد.
مرحوم سرتیپ دوم قاسمی نو در خاطرات خود میگوید: من حضرت آیتالله خامنهای را از طریق رادیو و تلویزیون میشناختم. یادم میآید که کاغذی روی درب اتاق ایشان در اهواز زده بودند که کسی بدون اجازه وارد اتاق جنگ نشود. ایشان به من فرمودند که بگویید این را بردارند و بنویسند به دستور شما وارد شوند. ایشان در ستاد لشکر با من صحبت کردند و به نیروها روحیه دادند. اولین ارتباطم در اهواز با ایشان اینگونه بود. تمام جلساتی که در ستاد و مهمانسرای اهواز تشکیل میشد، با حضور ایشان بود. من در همه آن جلسات شرکت داشتم. ایشان با من روابط گرم و صمیمانهای داشتند؛ تا زمانی که واقعه سوسنگرد رخ داد.
در جریان عملیات سوسنگرد، حضرت آیتالله خامنهای با من تلفنی صحبت کردند و پرسیدند:« چهکار میکنی؟» من، قبل از ایشان به مرحوم ظهیرنژاد زنگزده بودم که تیپ۲ زرهی دزفول از لشکر اهواز را که در احتیاط خودت[نیروی زمینی] قرار دادهای، به ما پس بده تا عراقیها را از سوسنگرد بیرون کنیم. اگر ما به دشمن اجازه بدهیم مواضعشان را مستحکم کنند، دیگر نخواهیم توانست آنها را بیرون کنیم. موافقت نشد. حضرت آیتالله خامنهای نتیجه را تلفنی از من پرسیدند.
گفتم تیپ۲ را نمیدهند و من، غیر از آن واحدی ندارم که بتوانم کاری کنم. فرمودند تیپ را میگیریم و به تو میدهیم. مجدداً تماس گرفتند و فرمودند که آقای ظهیرنژاد دو دقیقه دیگر تماس میگیرد و تیپ را در اختیار یگان تو میگذارد؛ همینطور هم شد.
تیپ۲ در دقاقله؛ یعنی در ۶۰ کیلومتری اهواز مستقر بود. اگر میخواستیم از حمیدیه به سوسنگرد برویم، ۴۰ کیلومتر باید طی میکردیم. ایشان دوباره به من زنگ زدند. ضمن اینکه نامهای هم برای من فرستاده بودند.
سرانجام پس از رؤیت نامه بود که تیپ ۲ را در اختیار من گذاشتند، حضرت آیتالله خامنهای به من تلفن کردند.
گفتم: شما فردا ساعت ۱۲:۰۰ ظهر به سوسنگرد تشریف بیاورید؛ سوسنگرد آزاد است. با همین اطمینان گفتم. ایشان فرمودند: «با همین اطمینان» گفتم که بله قربان؛ با همین اطمینان!» بعد گفتم که دیگر کسی مرا اینجا پیدا نمیکند، اگر خواستید با من تماس بگیرید، باید با بیسیم تماس بگیرید. بیسیم را برداشتم و همراه رکن سوم و رکن دوم با جیپ به دقاقله رفتیم.
فرماندهان گردانهای تانک(۲۱۷-۲۰۷-۲۵۶) و پیاده زرهی(۱۰۵) و توپخانه و سایر ارکان لشکر را خواستم. دستور عملیات را در دو صفحه، خودم نوشته بودم چون وقت نداشتیم که رکن سوم طرح و دستور را بنویسد. دستور این بود:
«تیپ۲زرهی از محل فعلی آماده حرکت باشد، تحت فرماندهی من و سرهنگ شهبازی تیپ را حرکت میدهیم و به حمیدیه میرویم. حمیدیه منطقه تجمع است. بعد آنجا به شما دستور خواهم داد که از خط عبور کنید، یک گردان پیاده[۱۴۸] در آنجا مستقر است؛ آن گردان پیاده را زیر امر بگیرید و دشمن را سرکوب کنید.» ضمنا نوشته بودم که هیچ تانکی(تانکها از گروه «چیفتن» بودند) حق ندارد بایستد و تیراندازی کند. باید در حال حرکت تیراندازی میکردند.
تعدادی از آن تانکها را سوار تانکبر کردم و تعدادی دیگر را روی شنی سوار کردم و با خود آوردم ساعت ۰۴:۰۰ به منطقه تجمع رسیدیم. همه کارکنان را جمع کرده، گفتم که تنها نیم ساعت وقت دارید استراحت کنید و بخوابید.
بعد از نیم ساعت دستور میدهم که سوار تانکهایتان شوید. همه مهمات گرفته بودیم، ساعت ۰۴:۰۰ از خط و آن گردان پیاده عبور کردیم. سرهنگ امرالله شهبازی، فرمانده تیپ، آن گردان را زیر امر گرفت. من همپشت سر آنها میرفتم. بههرحال، به دشمن حمله کردیم و ساعت ۹:۰۰ سوسنگرد آزاد شد. از نیروهای دیگر هم استفاده کرده بودم. نیروهای شهید چمران در پشت سر من، بهعنوان نیروی احتیاط بودند.
نیروهای سپاه پاسداران با مسئولیت آقای علی شمخانی در سمت راست من بودند و مراقب بودند دشمن از جناح بغل شبیخون نزند که آنها هم کارشان را خوب انجام دادند. استوار «غیور اصلی» که بعدها سرگرد شد به نیروهای سپاه آموزش میداد و حفظ جناح چپ تیپ۲ را به عهده داشتند. تا اینکه ساعت ۹:۰۰ سوسنگرد آزاد شد.
ضمناً یک تانک نفربر روی جاده گذاشتم و گفتم به هیچکس اجازه ندهید از روی جاده عبور کند و گفتم که هیچکس حق ندارد تفنگی، فشنگی، مهماتی و… با خودش همراه ببرد. حدود ۱۰۰ دستگاه تانک، ۱۰۰ نفربر «پیامپی۱ » بهاضافه ۱۰ جامهدان موشکانداز «مالیوتکا» از عراقیها گرفتیم. من با غنائم سوسنگرد، سازمان شش گردان مکانیزه را تکمیل کردم. لشکر ۹۲ زرهی سهم بسزایی در جنگ ایفا کرده است. من هم یکی از اجزای همان لشکر۹۲ زرهی بودم.»
در شب آزادسازی سوسنگرد چه گذشت؟
مقام معظم رهبری و فرماندهی کل قوا (مدظلهالعالی) شب قبل از عملیات آزادسازی سوسنگرد را چنین تشریح مینمایند:
« شب قبل از فتح سوسنگرد خیلی شب پرحادثه و خاطره انگیزی بود و بالاخره نشستیم تا ساعت مثلاً۱۱ الی ۱۲ صحبتهایمان را کردیم و بعد رفتیم بخوابیم که صبح برای حرکت آماده باشیم. من رفتم خوابیدم. تازه خوابم برده بود که دیدم شهید چمران آمده پشت در اتاق من و محکم میزند که فلانی بلند شو، گفتم چه شده است؟ گفت: طرح به هم خورد. پرسیدم چه طور؟ گفت: بله از دزفول خبر دادند که ما تیپ ۲ لشکر ۹۲ را لازم داریم و نمیتوانیم در اختیار شما بگذاریم و این بدین معنا بود که وقتی نیروی حملهور اصلی گرفته شود، دیگر حمله به کلی تعطیل خواهد شد؛ لذا من خیلی بر آشفته شدم که اینها چرا این کار را میکنند و اصلاً معنای این حرکت چیست؟ و این چیزی جز اذیت کردن و ضربه زدن نخواهد بود؛ بههرحال، بلند شدم و به اتاق آمدم، گفتم به فرمانده نیروی دزفول تلفن بکنم، آنوقت تیمسار ظهیرنژاد بود. وقتی به ایشان تلفن کردم که چرا این دستور را دادید و چرا گفتید این تیپ فردا نیاید و وارد عملیات نشود، ایشان گفتند: دستور آقای بنیصدر است و علتش هم این است که این تیپ را ما برای کار دیگری میخواهیم و برای آن کار به اهواز آوردیم؛ ما نمیتوانیم این تیپ را وارد عملیات فردا بکنیم مگر به امر؛ یعنی اینکه از سوی فرماندهی یک دستور ویژهای بیاید که برو.
من گفتم این نمیشود؛ بهعلاوه شما این را برای چهکاری میخواهید که از سوسنگرد مهمتر باشد؛ وانگهی اگر این تیپ نیاید، عملیات سوسنگرد قطعاً انجام نخواهد گرفت و نیامدن تیپ به معنی تعطیل کردن این عملیات است؛ لذا به هر تقدیری هست بیاید. شما خبر کنید و به آقای بنیصدر هم بگویید دستور را لغو کند تا این تیپ بیاید.»
در کنار همه اینها یکچیز که قویاً به کمک ما آمد، پیغام مرحوم اشراقی ]داماد امام(ره)[ بود که اوایل همان شب از تهران با من تلفنی تماس گرفت و گفت: امام(ره) فرمودند: بپرسید خبرها چیست؟ من گفتم: خبر این است که قرار بر این است که فردا عملیاتی انجام بگیرد و ظاهراً من یک اظهار تردیدی کرده بودم که دغدغه دارم و ممکن است نشود؛ مگر اینکه امام(ره) دستوری بدهند. ایشان رفت با امام(ره) تماس گرفت و آمد و گفت:
امام(ره) فرمودهاند: «تا فردا باید سوسنگرد آزاد شود و تیمسار فلاحی هم خودش باید مباشر عملیات باشد.»
وقتی این مسئله پیش آمد، دیدم حالا وقت آن است که این پیغام را برسانم؛ لذا نشستم دوتا نامه نوشتم؛ یکی ۰۱:۱۰ بعد از نیمهشب و یکی دیگر هم ساعت ۲ بامداد، به آقای سرهنگ قاسمی فرمانده لشگر ۹۲ اهوازنوشتم که داماد حضرت امام(ره) از قول حضرت امام(ره) پیغام دادند که فردا باید حصر سوسنگرد شکسته شود و راه سوسنگرد باز شود؛ بنابراین اگر تیپ ۲ نباشد، این کار عملی نخواهد شد و نامه ساعت ۲ را هم به تیمسار فلاحی نوشتم و برای او هم همین تفصیل و پیغام را از قول امام(ره) ذکر کردم. بعد هر دو نامه را به شهید چمران دادم، گفتم: شما هم یکچیزی ضمیمه آنها بنویسید تا نظر هر دو ما باشد.
ایشان هم پای هرکدام یک شرح دردمندانهای نوشت؛ اما دغدغه داشتیم، چون بارها اتفاق افتاده بود که کار تا لحظات آخر به یکجایی میرسید؛ اما به دلیلی دستور توقف آن داده میشد و برای همین بود که دغدغه داشتیم؛ بههرحال صبح زود که از خواب بلند شدم برای نماز، درصدد برآمدم ببینم وضع چه طور است و شنیدم ساعت ۵، تیپ ۲ از خط عبور کرده، معلوم بود همان نامهای که نوشته شد، اینها مشغول شده بودند؛ یعنی ساعت ۵بامداد تیپ ۲ از خط عبور کرده بود و اگر چنانچه بنا به امر میخواستند کار کنند، تا وقتی آن آقا{بنیصدر} از خواب بیدار شود و به او بگویند و او بخواهد مشورت کند، بالاخره آن امر ساعت ۹ صادر میشد که هرگز انجام عملیات موفق نبود. الحمدالله... ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر بچههای ما مظفر و پیروز وارد سوسنگرد شدند.»
آخرین دیدار باولایت
سرهنگ قاسمینو در خاطرات خود از نحوه تقدیم اصل نامه فرماندهی معظم کل قوا(مدظلهالعالی) به ایشان اشاره مینماید:«
در مراسم گوناگونی مقام معظم رهبری را از دور میدیدم ولی در روزهای پایانی سال ۱۳۹۰ در بیت رهبری حضور یافتم. مقام معظم رهبری اشارهای کردند و بنده خود را معرفی کردم. تا گفتم «سرهنگ زرهی ستاد، قاسمی»، فرمودند: «فرمانده لشکر ۹۲ اهواز! خوشآمدی به مجلس ما». در همان مجلس اصل نامهای را که مقام معظم رهبری در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۵۹ به من داده بودند، به ایشان تقدیم کردم.»
فرماندهی معظم کل قوا(مدظلهالعالی)، بهپاس رشادتها و دلاورمردیهای این قهرمان دوران دفاع مقدس علیرغم گذشت چند سال از بازنشستگی ایشان و بنا بر پیشنهاد ارتش و ریاست ستاد کل نیروهای مسلح، با اعطای درجه سرتیپ دومی به ایشان از زحمات بیبدیل آن بزرگمرد دفاع مقدس تقدیر کردند.
لازم به ذکر است مرحوم امیر سرتیپ دوم غلامرضا قاسمی نو در روز جمعه یکم اردیبهشتماه ۱۳۹۱ پس از سالها دوری از همرزمانش به دیار باقی شتافت و پیکرش در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.
انتهای پیام
نظرات