به گزارش ایسنا، سعید نفر از جمله آزادگان تخریبچی دوران دفاع مقدس است. او روایت میکند: از سال دوم یا سوم اسارت به بعد هر چند وقت یکبار مقدار کمی میوه هم به ما میدادند. یک بار که سیبهای پا درختی که ریز و کال بودند و خیلی هم قابل خوردن نبود برایمان آوردند نگهبان عراقی ایستاده بود و در حالیکه بادی در غبغب انداخته بود گفت: «این سیب ها رو میبینید؟ بخورید اینها شرف عراق هستند! شماها تا حالا تو ایران از این سیبها خوردید؟»
در این حال یکی از اسرا در جواب آن نگهبان گفت: «نه ما تا حالا در ایران از این سیبها نخوردهایم چرا که ما این سیبها را به بزهایمان میدهیم.» صدای خنده آسایشگاه را برداشت و نگهبان عراقی که بد جور ضایع شده بود در حالی که زیر لب غرولند میکرد رفت.
هر چند وقت یکبار تعدادی هندوانه میآوردند مثلا برای هر آسایشگاه ۱۰۰ نفری ۷ تا ۸ عدد هندوانه متوسط میدادند. خوب یادمه دفعه اولی که هندوانه داده بودند پلنگی آمده بود و به خیال اینکه در ایران هندوانه نیست و ما تا حالا هندوانه نخوردهایم به ما میگفت: «این میوه رو باید از وسط نصف کنید و وسط اونو که قرمزه بخورید، پوست و تخمههایش هم خوردنی نیست.»
بچهها که در صف ایستاده بودند با شنیدن صحبتهای پلنگی سرشان را پایین انداخته بودند و یواشکی میخندیدند. به دلیل کم بودن هندوانهها مسئول تدارکات آسایشگاه هندوانهها را با قاشق خرد کرد و درون سطل بزرگی میریخت و بعد از افزودن مقداری شکر به آن تا بالای سطل به آن آب اضافه میکرد تا به این ترتیب تبدیل به فالوده شده و به همه نفری نصف لیوان از آن هندوانه برسد. مطلب جالب در اینجا این بود که پوستهای هندوانه هم که مقدار ناچیز و بسیار کمی گوشت داشت مشتریهای خاص خودش را داشت.
انتهای پیام
نظرات