غزل «داشتن سر عجب است!»
عبدالجواد جودیخراسانی
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!...
تیغ بارد اگر آنجا که بود جلوۀ دوست
تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است
تشنهلب، جان به لب آب سپردن سهل است
تشنۀ وصل کند یاد ز کوثر عجب است
تنِ بیسر عجبی نیست گر افتد روی خاک
سرِ سرباز ره عشق به پیکر عجب است
عبدالجواد جودیخراسانی متخلّص به «میرزای جودی» از شاعران شیعه و مرثیهسرای قرن سیزدهم بود. او در شعرهایش متأثر از سعدی و حافظ بود. جودیخراسانی مدتی در شهر عنبران از توابع طرقبه مشهد ساکن بود و مرثیههای او در مردم خراسان شور و هیجانی به پا میکرد و مداحان اهل بیت نیز شعرهای او را در مجالس حسینی میخواندند. اشتغال جودی به مرثیهسرایی و عامهپسند بودن شعرهایش باعث شد که فضلا و خواص به شعر او تمایلی نداشته باشند، چنان که عبدالجواد ادیب نیشابوری درباره او گفته است که شهرت مرثیهسرایی جودی، مقام ادبی او را تحتالشعاع قرار داده بود. از او دیوانی به جا مانده است.
عبدالجواد جودیخراسانی در ۱۳۰۱ یا ۱۳۰۲ درگذشت و در حرم امام رضا (ع) به خاک سپرده شد.
انتهای پیام
نظرات