موشی بود که نمیتوانست به سوراخ برود. جارویی هم به دم خود بست آمد به سوراخ برود اما دُمش کنده شد. موش رفت پیش دولدوز و گفت:«دولدوز دم مرا بدوز»
دولدوز گفت:« برو از جولا نخ بگیر و برای من بیاور تا دم تو را بدوزم»
موش نزد جولا رفت. جولا به موش گفت:«برو برای من تخم مرغ بیاور» موش نزد مرغ رفت. مرغ گفت: «برو از علاف برایم ارزن بگیر تا بخورم و به تو تخم بدهم». موش نزد علاف رفت. علاف گفت: «برو از کولی غربیل بگیر». موش رفت نزد کولی. کولی گفت:« برو از بز روده بگیر تا غربیل درست کنم». موش نزد بز رفت. بز گفت:«برو از زمین علف بگیر». موش نزد زمین رفت. زمین گفت:«برو از میراب آب بگیر». موش رفت سر جو. دیدی یک قورباغه توی آب بالا و پایین میپرد و غور غور میکند. به گمان اینکه قورباغه میراب است. گفت: «قورباغه آب بده». قورباغه جوابی نداد و فقط غور غور کرد و بالا و پایین پرید. موش هم اوقاتش تلخ شد و پرید روی قورباغه و آب او را برد.
نمونهای از نثر به لهجه تهرانی
زمین گفت: «برو آب از میراب بگیر بمن بده تا علف بدم.»
موشه رفت سر جوب دید قورباغه توی آب بالا و پایین میره، به گمون اینکه قورباغه میرابه گفت:« میراب آبی ده، آبی زمین ده، زمین علف ده، علف بزی ده، بزی روده ده، روده کولی ده، کولی غربیل ده، غربیل علاف ده، علاف ارزن ده، ارزن توتو ده، توتو نخی ده، نخی جولا ده، جولا نخی ده، نخی دولدوز ده، دولدوز دمب منو درز وا درز ده.»
قرباغه جوابی نداد، هی غوری کرد رفت بالا، رفت پایین، موشه اوقاتش تلخ شد، جست زد رو قورباغه، آب بردش.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونهاش نرسید.
علیاشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی در توضیح این افسانه که در کتاب «فرهنگ افسانههای مردم ایران»، نشر ماهریس درج شده، نوشتهاند: آقا موشه از متلهای فارسی است که به لهجه تهرانی در نوشتههای پراکنده صادق هدایت آمده است. در این قصه همکاری موجودات (از انسان گرفته تا حیوان) باعث میشود تا گرفتاری آقا موشه حل شود. سلسله روابطی منطقی و منسجم این همکاری و تعاون را امکانپذیر میسازد. روایتهای گوناگونی در فرهنگ عامیانه سایر نقاط ایران از این متل وجود دارد.
انتهای پیام
نظرات