این نویسنده به پرسشهای ایسنا درباره لزوم توجه به اقلیم و جغرافیا در ادبیات داستانی به صورت مکتوب پاسخ داده است که متن آن در پی میآید.
- برخی میگویند توجه به اقلیم و زیستبوم در ادبیات داستانی کمرنگ شده و به سمت ادبیات آپارتماننشینی پیش میرود. نظر شما در این زمینه چیست؟
- تا آنجا که من اطلاع دارم نویسندگان شهرستانی آپارتماننویس نیستند. در تهران هم همینطور. اکثر آثار منتشرشده نویسندگان آپارتمانی نیست. مکان داستان و یا رمان به تجربه زیسته نویسندگانش بستگی دارد. وقتی میگوئیم آپارتماننویسی منظورمان این است که بیشتر وقایع رمان در آپارتمان میگذرد و نویسنده دنیای تازهای به روی خواننده نمیگشاید. فضای آپارتمان بهانهای برای پر کردن صفحات داستان و رمان است. نسلهای قبل از کودکی تا جوانی اوقات فراغتشان را بیشتر در بیرون از خانه میگذراندند. بازی، محیط زندگی، دیدهها و شنیدهها به غنای تجربه زیستهشان قوام میداد. اینترنت و تلویزیون و ماهواره و موبایل و جاذبههای جدید نبود که آنها را در خانه ماندگار کند. طبیعی است که عدهای بخشی از تجربه زیستهشان حاصل زندگی آپارتمانی باشد. اگر روزی هم دست به قلم ببرند، فضای آثارشان بیشتر در آپارتمان میگذرد. این به هیچ وجه بد نیست. شیوه نوشتن، دیدگاه و آنچه نویسنده به خواننده عرضه کند مهم است.
منظور شما از ادبیات آپارتماننشینی محدودیت این آثار در فضای کوچکی چون آپارتمان است. در حالی که اثر داستانی حتی اگر از شروع تا پایانش در آپارتمان روایت شود، ذهنیت شخصیتها باید از دیوارها بگذرد و فضاهای بیرون را به اثر بکشاند و در قالب کلمات به خواننده منتقل کند. در زندگی آپارتمانی هم آدمها یکسان نیستند؛ شخصیتها هرکدام فردیت خاص خود را دارند. همین تفاوتهای فردی مانع یکسانسازی میشود، چون هر فردی جهان فکری و ذهنی و دیدگاه و باورداشتهای خودش را دارد که برساخته دنیای ذهنی و تجربه زیستهاش است.
اقلیم و زیستبوم در ادبیات داستانی کمرنگ نشده است، چون هر اثر داستانی مکانی دارد که ملزوماتش را با خودش وارد کار میکند. در میان داستاننویسان خوزستانی، نویسندگان آبادانی و مسجدسلیمانی با وجود آنکه در یک استان زندگی میکنند و هر دو تحت تأثیر انگلیسیها و اکتشاف نفت بودند، مکان آثارشان با فضای فرهنگی و ذهنی و باورداشتهای آدمها و شخصیتهایشان با هم متفاوتاند. همانطور که نویسندگان خوزستانی و بوشهری تفاوت دارند. آثار بهرام حیدری اقلیم خاص خود را دارد که با آثار صادق چوبک تفاوت دارد. آثار حیدری ضمن اینکه فضای اقلیمی را درمینوردد. ذهنیت، درون و برون مردمان بختیاری را به زیبایی روایت میکند و شخصیتهایش را به خوبی میسازد.
واژههای اقلیم و زیستبوم وقتی وارد ادبیات داستانی میشوند معنیشان نسبت به هم تغییر میکند. اقلیم تنها مکان و زیستبوم نیست، بلکه ذهنیت و جهان فکری شخصیتها هم در آن دخیل است. اقلیم «ترس و لرز» ساعدی در پیوند با فضای متافیزیکی و قضاقدری و ذهنیت رشدنیافته شخصیتهایش ساخته میشود. ما وقتی درباره اقلیم در ادبیات داستانی حرف میزنیم آن را از موضوعیت خودش جدا میکنیم و به فضای اثر، صحنهها و شخصیتها گره میزنیم. اقلیم در بستر فرهنگی و ذهنی سرزمین و یا مکانی خاص است که تفاوت ایجاد میکند. اقلیم وقتی وارد ادبیات داستانی میشود معنای تازهای پیدا میکند، زیرا بدون حضور شخصیتهای داستانی وجود ندارد. اگر اسامی و نام مکانها را در «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز تغییر بدهیم و آن را به جنوب ایران بیاوریم برای خواننده ایرانی باورپذیر نیست. جنوب ایران ذهنیت، دنیای جادویی و باورداشتهای خودش را دارد که با آمریکای لاتین متفاوت است. ما برای اینکه درباره اقلیم و زیستبوم حرف بزنیم آن را از اثر داستانی جدا میکنیم، در حالی که رمان و داستان کوتاه ساختاری یکپارچه دارند و صحنههایشان در پیوند با یکدیگرند. صحنهها را کنش و واکنش، گفتوگو، حرکت، توصیف، فضاسازی، حال و هوا، زمان، مکان و اقلیم، زمینه و ذهنیت شخصیتها میسازد. در رمان «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز وقتی رمدیوس خوشگله میخواهد ملافه را تا بزند، نسیمی شروع به وزیدن میکند و او را با ملافه به آسمان میبرد. اگر نویسندهای فرانسوی این را مینوشت باورپذیر نمیشد چون با فضای ذهنی و باورداشتهای او همخوان نبود. تفکر منطقی و فضای غالب ادبی روشنفکرانه فرانسه آثاری به شیوه رمان نو را برمیسازد که از رمان ایدهآلیسمزدایی میکند.
رمان «تبر »۱ از وِست لِیک را نمیشود با تغییر نامها و مکانهایش به مصر و یا هند برد. رمانی چون «تبر» در نظام سرمایهداری آمریکا نوشته میشود؛ جایی که سهامداران، آدمهای درگیر در چرخدندههای کار را نمیبینند. آنها نگران سهامشاناند و از آن سود بیشتر میخواهند. برای همین است که در پی هر رکود اقتصادی صدها هزار نفر اخراج و بسیاریشان از هستی ساقط میشوند. برک دِوور راوی و شخصیت اصلی رمان «تبر» یکی از این افراد است. حتی این رمان را نمیشود با تغییر نام و مکان، سوئدیاش کرد. نظام سرمایهداری سوئد مبتنی بر سوسیال دموکراسی و سیستم تأمین اجتماعی فراگیری است. تأمین اجتماعی، سوئدیها را در هر شرایطی زیر پوشش خود دارد. «بوف کور» را هم علیرغم جهان غریب بورخس، نمیتوان آرژانتینیاش کرد.
توجه به زیستبوم در آثار کلاسیک قرن نوزدهم اروپا با توصیف مکان متجلی میشد. با وصفهای ایستای چندصفحهای که در شروع رمانهایی مثل «بابا گوریو» از بالزاک و «سرخ و سیاه» از استاندال، مکان (در بابا گوریو پانسیون مادام ووکر و در سرخ و سیاه روستای وریر) را به تفصیل توصیف میکردند و بعد به ماجرای رمان میپرداختند. در قرن بیستم با نشر آثار مدرن این شیوه جایش را به توصیف در حرکت و از دریچه چشم شخصیتها داد.
باید بین اقلیم و بومینویسی آثار داستانی به شکلی که در دهه ۴۰، به ویژه آثاری که در مجلات ادبی به چاپ میرسید تفاوت بگذاریم. این آثار با زیرنویسهای مکرر در سیر خواندن وقفه ایجاد میکردند و دامنه تأثیرشان در بسیاری از موارد محدود بود. در بومینویسی تکیه نویسنده بر محلینویسی بود. در کتاب ارزشمند «فرهنگ نو در آمریکای لاتین »۲ جین فرانکو از شیوه محلینویسی سالها پیش در آمریکای لاتین مینویسد که اگر داستانی در شمال آرژانتین نوشته میشد جنوبیها نمیتوانستند بخوانند. آنها به ناچار توافق کردند به شیوهای بنویسند که آثار داستانی منتشرشده در هر یک از کشورهای آمریکای لاتین، در همه سرزمینهای اسپانیاییزبان بیدشواری خوانده شود.
تأثیر شخصیتهای داستانی بر اقلیم آنچنان زیاد است که حتی در جایی که به آنها تعلق ندارد، آن را صاحب میشوند. در رمان «ژلوزی» از آلن روب گرییه، سه شخصیت فرانسوی رمان در کشوری آفریقایی ارباب و صاحب زمینهای کشاورزیاند. چینش و انتخاب و کشت درختهای باغ و نوع گیاه کشتزارها و وسعتشان به سلیقه و خواست آنهاست. فضای رمان با وجود صدای آواز سیاهها و حضور گاهگاهیشان، اقلیم را به نفع فرانسویها مصادره میکند.
- کمتوجهی به اقلیم و زیستبوم چه تأثیری بر ادبیات داستانی ما خواهد داشت؟
- اصلاً امکان ندارد اثر داستانی خارج از اقلیم و زیستبوم پابگیرد و نوشته شود. اقلیم بر بستر مکان و جغرافیا شکل میگیرد. اثر داستانی بیمکان نیست. بدون اقلیم و زیستبوم و بستر مکانیاش هیچ اثری شکل نمیگیرد و نوشته نمیشود. اقلیم، جغرافیا و مکان به اضافه باورداشتها، چه خرافی و غیرخرافی و دیدگاه شخصیتها به جهان اطرافشان است.
ایرادی که میتوان به نویسنده ایرانی گرفت این است که کمتر به معضلات زیستبومی پرداخته است. منظورم نوشتن اشارهوار نیست. جای رودخانه خشک زایندهرود و وضعیت فاجعهبار دریاچههای ارومیه و هامون و … در ادبیات داستانی ما خالی است.
- جایگاه این موضوع در ادبیات داستانی ما چیست و نویسندههای ما چقدر به این موضوع توجه میکنند؟
- چطور ممکن است رمان و یا داستانی نوشته شود که فاقد مکان و جغرافیا و زبان و لحن باشد. ما وقتی نام احمد محمود به ذهنمان میرسد اهواز و جنوب را به یاد میآوریم. هوشنگ گلشیری در بیشتر آثارش اصفهان، صادق چوبک بوشهر و شیراز، نسیم خاکسار آبادان، بهرام حیدری مسجدسلیمان و قوم بختیاری، محمود دولتآبادی سبزوار و روستاهای خراسان، محمد محمدعلی و امیرحسن چهلتن تهران، شهریار مندنیپور و ابوتراب خسروی شیراز، محمدرضا صفدری و علی صالحی و منیرو روانیپور بوشهر، حسین آتشپرور مشهد، غلامرضا رضایی مسجدسلیمان، محمد بهارلو آبادان و کورش اسدی آبادان و تهران را به یاد ما میآورند.
نوشتن اثر داستانیِ بدون اقلیم امکان ندارد. چون ادبیات داستانی در خلأ نوشته نمیشود.
۱- تبر، دانلد ای. وِست لِیک، ترجمه محمد حیاتی، انتشارات نیلوفر، پاییز ۱۳۹۷
۲- فرهنگ نو در آمریکای لاتین، جین فرانکو، ترجمه مهین دانشور، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۱
انتهای پیام
نظرات