به گزارش ایسنا، این خواهر صبور در گفتگوی پیشرو از رنج دوری برادران، ارزش و جایگاه شهادت در مسیحیت و روحیه وطنپرستی مسیحیان سخن گفته است:
من، وایولت گورگیزیان هستم. در یک خانواده پرجمعت و شاد به دنیا آمدم. ما شش بچه بودیم، سه خواهر و سه برادر. پدرم، راننده تریلی بود. تمام سختیهای زندگی را با شادی در کنار هم بودن پشت سر گذاشتیم. همه ما ازدواج کردیم و به زندگی خود مشغول شدیم. همه چیز، عادی بود تا اینکه پدرم به سبب بیماری ناگزیر شد چشم خود را عمل کند. به یاد دارم آن زمان، دوره جنگ بود. پدرم به مناطق جنگی نیز بار حمل میکرد اما به خاطر عمل چشم، قادر به رانندگی نبود به همینسبب، دو برادرم -که هر دو کارمند بودند- در مواقع ضروری به او کمک میکردند. همین مسئله هم در نهایت، شهادتشان را رقم زد. قرار بود مهمات سپاه با ماشین پدرم به جبهه منتقل شود، برادرانم مرخصی گرفتند و برای تحویل بار، عازم سفر شدند؛ سفری که بازگشتی نداشت. امروز که ۳۴ سال از آن حادثه میگذرد، هنوز هم داغ این دو عزیز در دلم تازه است و همیشه همان چهره بشاش و لبهای خندانشان در خاطرم تداعی میشود. این حادثه برای ما خیلی سنگین بود، یکی از برادرانم، پسری دو ساله داشت و دیگری نیز همسرش باردار بود. بعد از این حادثه، پدر و مادرم به شدت افسرده شدند و دیگر خانهمان، شادی سابق را نیافت.
- از نحوه شهادت برادرانتان بگویید.
۱۵ اسفند سال ۱۳۶۳ بود. من به همراه همسر و فرزندانم در خانه بودم که زنگ تلفن بلند شد. گوشی را برداشتم، خواهرزادهام، «امیل» از آنسوی خط فریاد میکشید. پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده؟» صدای خواهرم را از آن طرف شنیدم که جیغ میزد: «روبن و چارلیس مردهاند.» خشکم زده بود و توان حرکت نداشتم. توصیف حال و روز من و خانوادهام در آن لحظات در قالب کلمات نمیگنجد.(گویا تسمه دو کانتینری که روی بار تریلی بوده، حوالی بندرعباس پاره شده و کانتینرها با اتاقک تریلی برخورد میکنند و متأسفانه، برادر بزرگترم در دم جان داده و برادر کوچکترم نیز قبل از رسیدن به بیمارستان، به شهادت میرسد. چند روز طول کشید تا پیکرهایشان را به تهران منتقل کنند و مراسم خاکسپاریشان را روز ۱۸ اسفند برگزار کردیم. جمعیت زیادی برای مراسم آمده بودند و آن دو عزیز را در آرامستان اسلامشهر به خاک سپردیم.
- از اینکه خواهر دو شهید هستید، چه احساسی دارید؟
به عنوان یک خواهر شهید، صددرصد سربلند هستم و به این مسئله افتخار میکنم ولی در قلبم همیشه جای خالی برادرانم را حس میکنم. درست است که ما یک اقلیت دینی هستیم، ولی پیش از این، من به عنوان یک ایرانی که دو برادرش شهید شدهاند، احساس عزت و افتخار دارم. مادران و خواهران شهدا، منظور مرا بهتر میفهمند.
- «شهادت» در جامعه مسیحیت چه معنایی دارد؟
ما هم دقیقاً کلمه «شهید» را در فرهنگ خود داریمو معتقدیم که شهدا جاودانهاند. شهادت با همین مفهوم رایج کنونی در ادبیات مسیحیان نیز وجود دارد. بزرگترین و بالاترین، واژهای که برای توصیف ایثارگران میتوان به کار گرفت، همین «شهادت» است. هر شهیدی در جایگاه خود، بزرگ و عظیم است. اکثر امامان و قدیسان شهید شدهاند و جایگاه شهدا نیز در جوار ایشان است.
- فرهنگ مبارزه و حقطلبی در برابر دشمن چه جایگاهی در میان مسیحیان دارد؟
هرچند در جامعه به ما [مسیحیان و پیروان دیگر ادیان الهی] عنوان «اقلیت» اطلاق میشود، اما خود ِ ما در درجه اول، خویشتن را «ایرانی» میدانیم و در مرحله بعد، مسیحی. با این نگاه، پیروان اقلیتهای دینی هم برای دفاع از آب و خاک خود به جنگ رفتهاند. حس تعلق خاطر به ایران در میان تمامی اقلیتها مشترک است، چون ایران برای ما خیلی مهم است و دوست نداریم یک وجب از خاک کشور خود را به بیگانگان بدهیم. مسلماً اگر –خدایناکرده- باز هم تجاوزی به این سرزمین شود، پسر، برادر، پدر و همه اطرافیان من، با آغوش باز برای دفاع، داوطلب خواهند شد. به جرئت میگویم، من به عنوان یک اقلیت مسیحی در این مملکت با حاکمیت نظام جمهوری اسلامی، کاملاً آزاد هستم؛ تمام مراسم دینی و آئینی و آداب و رسوم خود را با آزادی کامل انجام میدهم و خاک همین وطن، مرا زنده نگاه داشتهاست. اگر شهدایی مثل برادران من نبودند، نمیدانم امروز کجا بودم و چه میکردم.
- با حرکت امام حسین (ع) و قیام عاشورا آشنایی دارید؟
ما ایرانی هستیم و در اغلب برنامههای مسلمانان اعم از جشنها یا عزاداریها (به مناسبت شهادت ائمه (ع)، حضور داریم. قوم آشور، بیش از ۳۷۰۰ سال قدمت در ایران دارد و ما با اینگونه مراسم، آشنایی کامل داریم و با آنها بزرگ شدهایم. اکثر دوستان من مسلمان هستند و همراه آنها در این برنامهها، بهویژه سوگواری شهادت امامحسین (ع) شرکت میکنم. امام حسین (ع) به عنوان یک شهید مورد تکریم و احترام ماست. اساساً به عنوان یک ایرانی، وظیفه خود میدانم که به مقدسات دینی دوستان مسلمانم احترام بگذارم. تا جایی که من مطالعه کردم و اطلاع دارم، امامحسین (ع) یک جوانمرد بوده که با علم به اینکه کشته میشود، برای دفاع از حق، همراه با ۷۲ تن از یارانش تن به جنگ میدهد. ما باید از واقعه عاشورا درس جوانمردی و پایداری در راه حق بگیریم، حتی اگر لازم باشد به تنهایی در برابر یک لشکر بایستیم. بعد از پیروزی انقلاباسلامی و وقوع جنگ تحمیلی، تمام دنیا از ما روی برگرداند و میتوانم به جرئت بگویم که ما با همه دنیا جنگیدیم. ایران، تنها بود اما هر چه در توان داشت انجام داد تا یک وجب از خاک خود را به دست بیگانگان ندهد؛ این همان معنای جوانمردی است که امامحسین (ع) نیز اسوه کامل آن میباشد.
- شما سالهای قبل از انقلاب را نیز لمس کردهاید، به عنوان یک مسیحی آشوری از وضعیت زندگی خود در ایران، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی رضایت دارید؟
همان طور که پیشتر اشاره کردم، ما در نظام اسلامی، هیچ مشکلی نداریم؛ کلیساها و جشنهایمان برقرارند، مراسم عید کریسمس را در انجمنها برگزار میکنیم و برنامههای خاص خود را داریم. به هر حال، اگر مشکلاتی هم وجود دارد، فقط مختص اقلیتها نبوده و شامل حال همه ایرانیان است. تا به امروز موردی برای من به وجود نیامده که به خاطر اقلیتبودن از چیزی منع شده باشم و با وجود اینکه اکنون اغلب اعضای خانوادهام خارج از کشور هستند، باز هم اینجا را دوست دارم.
- از حال و هوای دههفجر در جامعه مسیحیت بگویید؟
مسیحیان نیز مانند دیگر ایرانیها، این روز ملی (۲۲ بهمن) را جشن میگیرند. مسیحیان آشوری همهساله در انجمن شهر زیبا، مراسمی برای جشن پیروزی انقلاب تدارک میبینند و در آن مشارکت میکنند. این پیروزی، متعلق به تمام ایرانیان است و ما هم که ایرانی هستیم، آن را گرامی میداریم.
- تا به حال خواب برادرانتان را دیدهاید؟ بهترین خاطرهتان از آنها چیست؟
بله، یک بار برادر کوچکم را در خواب دیدم که میگفت: «اگر میدانستم دنیا اینقدر بیارزش است، طور دیگری زندگی میکردم».من رابطه خیلی خوبی با برادرانم داشتم، با یکدیگر همبازی بودیم و شیطنتهای زیادی میکردیم. میتوانم بگویم که هر لحظه از زندگی با آنها برایم خاطره است. برادر کوچکم، قدری شیطانتر از بقیه بود. به یاد داریم یک سال به خاطر همین شیطنتها در دبیرستان، مردود شد. آن زمان، من ازدواج کرده بودم. او که از نتایج امتحاناتش خبر داشت، از من خواهش کرد کارنامهاش را بگیریم. من که اطمینان داشتم درسش خوب است، قبول کردم اما وقتی کارنامهاش را دیدم، بسیار تعجب کردم. گفتم: «چارلی! چه کار کردی؟» گفت: «خواهر! چرا ناراحتی؟ سال دیگر میخوانم و قبول میشوم».از برادر بزرگم هم خاطرهای درباره تولد فرزندش به یاد دارم. وقتی برای دیدن نوزاد به بیمارستان رفتم، هنوز به اتاقشان نرسیده بودم که نوزادی را در دست یک پرستار دیدم، به برادرم گفتم: «این فرزند توست» با تعجب پرسید: «از کجا فهمیدی؟» پاسخ دادم: «از قدش که مانند خودت بلند است». من خاطرات زیادی از برادرانم دارم که این روزها در ذهنم تداعی میشود.
- در پایان
از خدا میخواهم به خانوادههای شهدا صبر بدهد. این مسئله آنقدر برای من سنگین بود که بعد از گذشت ۳۴ سال، هنوز آن روز دلخراش را فراموش نمیکنم و صورت معصوم برادرانم، جلوی چشمم است. فقط میتوانم بگویم افتخار ما این است که آنها جان خود را در راه وطن فدا کردند. در پایان میخواهم به نقش متولیان و نهادهای ذیربط اشاره کنم. آنها باید به خانوادههای شهدا رسیدگی بیشتری کنند و به طرق مختلف مورد دلجویی قرار دهند تاقدری از آلام درونیشان بکاهد.
انتهای پیام
نظرات