چهارمین فستیوال آینهدار از ۲۹ آذر تا ۲ دی ماه امسال با محوریت موسیقی اقوام شمال غرب ایران برگزار شد. فستیوالی که به اعتقاد دبیر هنری آن اگرچه بهترین حرکت نیست اما نوعی واکنش به جشنوارهها محسوب میشود؛ زیرا جشنوارههای فجر و موسیقی نواحی کارکرد خود را از دست دادهاند و اگر این اتفاق همین طور تکرار شود، ماحصل آن فقط پول دور ریختن است. او همچنین باور دارد جشنواره به معنی مرسوم آن زمانی شروع شد که نیاز آن روز بوده است اما این نیاز دگرگون شده و جشنوارهها متناسب با تغییرات و توقعها متحول و به روز نشدهاند.
آنچه در ادامه میخوانید، حاصل گفتوگوی ایسنا با علی مغازهای- پژوهشگر، مستندساز و دبیر هنری فستیوال یادشده - درباره موسیقی اقوام است.
هنرمندانی که به فستیوال شما دعوت میشوند، چگونه انتخاب میکنید؟
از آنجا که پیشتر مستندهایی دربارهی موسیقی اقوام ساخته بودیم، اشراف کامل و خوبی برای انتخاب هنرمندان موسیقی برخی مناطق در دو دورهی اول و دوم آینهدار داشتیم. در واقع بر اساس آشنایی قبلی، سال اول با حضور هنرمندان موسیقی شرق ایران بخصوص خراسان، بلوچستان و سیستان و سال دوم با هنرمندان جنوب کشور، فستیوال برگزار شد اما چند روز پس از دور دوم، یک روز با استاد احمد پژمان صحبتی داشتم و از او برای شناسایی هنرمندان اقوام فارس راهنمایی خواستم. استاد پاسخ داد، اگر میخواهی هنرمندان واقعی و مناسب فستیوال را پیدا کنی، باید فقط خودت بدون واسطه در هر منطقه مطالعه و جستوجو کنی. باید آنقدر در مناطق بگردی و با افراد مختلف، بویژه با کهنسالان هر قومی تماس بگیری تا بتوانی با هنرمندان موسیقی همان مناطق ارتباط پیدا کنی.
شما همین روش را در پیش گرفتید؟
اوایل کار فکر کردن و عمل کردن به چنین توصیهای بسیار دشوار بود اما در حقیقت توصیه و راهنمایی استاد ما را به هدفمان در فستیوال نزدیکتر کرد. بر همین اساس برای دورههای بعدی، شخصاً در تمام ماهها و در چند نوبت به یک منطقه سفر میکنم تا بتوانم هنرمندان موسیقی قومی آن منطقه را شناسایی کنم. گاهی به بازار روستاها و شهرهای کوچک و بزرگ میروم و زمانی که با افراد صحبت میکنم، از آنها سراغ موسیقیدانان شهرشان را هم میگیرم. به خانههایشان میروم و با آنها آشنا میشوم. با برخی دیگر هم به واسطه رابطه بینافرهنگی آشنا میشوم. افرادی که کارشان موسیقی نیست و گاهی ممکن است معلم مدرسه، کارمند یا کارگر باشند اما در طی ارتباطات سالیان خود با افردا مختلف شهر و روستای خودشان موسیقیدانی را بشناسند و بتوانند آنان را به من معرفی کنند. گاهی پیش میآید که پس از آشنایی به واسطهی این معرفیها متوجه میشوم حتا اهل محل هم برخی از خوانندهها و نوازندههای قوم و شهر خودشان را به درستی نمیشناسند، یا اطلاعی ندارند که هنرمند موردنظر ما در قید حیات است یا نه!
برای مثال در قهوهخانهای در شهر خوی، در پاسخ به جستوجو و پرسشهای من، شخصی را معرفی کردند که مشخصاتش با اطلاعات عاشیقی که من داشتم مغایرت داشت. من گفتم این فرد نمیتواند همان عاشیقی باشد که مورد نظر من است. کسی که من بهدنبالش هستم بسیار پیرتر از این فردیست که شما به من معرفی میکنید. ناگهان یکی از آنها گفت: وای، شما اللهوردی تارزان را میخواهید!؟ من ابتدا فکر کردم شوخی میکند ولی کمی بعد متوجه شدم منظورش از تارزان، تارزَن است. بعد از پرس وجوهای مقدماتی، برخی از حاضران جمع گفتند به احتمال زیاد فردی که من سراغش را گرفتهام بیمار است و معمولاً در خانه میماند اما بعد از پیگیری و هماهنگی با هنرمند مورد نظرمان بالاخره موفق شدیم او را ببینیم. یک نکته بسیار مهم را هم بگویم که همین موردی خاص یعنی عاشیق اللهوردی تقیزاده، توسط یکی از استادان موسیقی منطقهای دیگر به من معرفی شده بود. در واقع یکی از موسیقیدانان برجستهی شهر دیگری در آذربایجان به من گفت حالا که به آن سمت میروی سراغ این مرد را هم بگیر و ببین آیا زنده است یا نه؟
شاید حدود ۱۰ سالی میشود که ساز عاشیق یوسف دیگر کوک نیست چرا که به اندازهی کافی تمرین ندارد و خیلی پیر شده است اما روایتیهایی که او اجرا میکند در زمرهی پیچیدهترین روایتهای عاشیقی منطقهی ارومیه است
آیا تمام هنرمندانی که شما دعوت میکنید، ناشناخته هستند؟
خیر. ما از هنرمندان شناخته نشده یا کمتر معرفی شده در کنار شناخته شدهترین هنرمندان اقوام مختلف دعوت میکنیم تا در آینهدار حضور پیدا کنند. برای مثال عاشیق یوسف اوحانس یکی از همان چهرههای شناخته شده در ارومیه است. شاید حدود ۱۰ سالی میشود که ساز عاشیق یوسف دیگر کوک نیست؛ چرا که به اندازهی کافی تمرین ندارد و خیلی پیر شده است اما روایتیهایی که او اجرا میکند، در زمرهی پیچیدهترین روایتهای عاشیقی منطقهی ارومیه است. اول از همه اینکه او آسوری است و زبان او ریشه در زبان آرامی دارد. آقای محمدرضا درویشی مقالهای در این باره برای کتاب آینهدار نوشته است که به زودی آن را میخوانید. در همین چهارمین دورهی آینهدار از یک نوازندهی ارمنی دعوت کردیم که اصلاً نمیتوانست ساز بنوازد. اما حضور این هنرمند برای ما در آینهدار بسیار مهم بود تا به همه بگوییم امروز از موسیقی ارمنی ارومیه فقط همین یک نوازنده باقی مانده است. ورنر هرتزوگ - یکی از مهمترین فیلمسازان جهان- در یکی از فیلمهای خود نشان میدهد که دادگاهی برای دادرسی شکایت بومیان استرالیا که انگلیسیها زمینهای آنان را گرفتهاند، تشکیل شده است. بومیان به دادگاه انگلیسی شکایت میکنند. در صحنهای از این فیلم بومیان با سر و شکلی بسیار ساده در حال گفتوگو با قاضی دادگاه هستند. در این میان یک نفر هم هست که گاهی حرف میزند. قاضی در جایی میپرسد این مرد چه میگوید؟ سایر بومیان میگویند ما متوجه نمیشویم چه میگوید، همه اعضای قوم او از بین رفتهاند و تنها همین یک نفر باقی مانده است و ما زبان او را نمیفهمیم. این حکایت امروز ماست. من این طور فکر میکنم که سرمایههای موسیقی یکسری از اقوام به حداقل ممکن رسیده است.
مثلاً کدام اقوام؟
مثلاً موسیقی ارمنی ترک زبان ارومیه. تنها نوازنده بالابان ارمنی در این منطقه دیگر نمیتواند ساز بزند. نوازندههای ارمنی تبار ایرانی و موسیقیهای ایرانی را روایت میکردند و رپرتوارهای ایرانی و ترکی را اجرا میکردند. در حال حاضر در ارومیه دو نوازندهی دهل ارمنیِ ایرانی در آذربایجان وجود دارد که یکی از آنها آهنگری میکند که ما دوست داشتیم او را هم به فستیوال بیاوریم اما نوازندهی سرنایی که به نغمات ارمنی منطقه آشنا باشد نداشت و فقط خودش بود که دهل میزد. البته به جز او یک دهل نواز جوانتر هم هست و دیگر هیچ. در کل میتوان گفت سرنا و بالابان ارمنی در منطقه آذربایجان از بین رفته است. از آسوریها هم تنها عاشیق یوسف اوهانس باقی مانده است. قره پاپاغها هم که موسیقیشان ویژگیهای چند فرهنگی داشت، امروز به سمت کردی شدن گرایش پیدا کرده است. از قره پاپاغها هم امروزعاشیق محمدعلی محمودی و استاد اکبر یزدانی هستند که به رپرتوار موسیقی ایل قره پاپاغ تسلط کامل دارند و توانایی این را داشتند که در فستیوال اجراهای درخشانی را به یادگار بگذارند. البته ممکن است بدانید که ما جدا از اجراهای فستیوال، ضبط خصوصی استودیویی هم انجام میدهیم که امیدوارم به زودی آلبوم این ضبطها هم منتشر شوند.
بعد از آنکه شما از هنرمندانی که سالها کسی سراغ آنها را نگرفته است، برای حضور در جشنواره دعوت میکنید، چه واکنشی نشان میدهند؟
قبل از آنکه در فستیوال حضور پیدا کنند کمی تعجب میکنند و برخی میپرسند باید چه کاری انجام دهیم؟ تعدادی از آنها به علت کهولت سن حتا نمیدانند که اصلاً قرار است چه اتفاقی بیفتد. گاهی برخی تصور میکنند که ما از آنها برای اجرا در یک مراسم عروسی دعوت میکنیم و میپرسند مراسمتان در خانه است یا سالن؟ چند نفر مهمان دارید؟ آیا قرار است میکروفن هم داشته باشیم، و سوالاتی از این دست.
عمده هنرمندانی که شما از آنها دعوت میکنید، مسن هستند. واکنش آنها بعد از حضور و اجرا در یک فستیوال چگونه است؟
حضور چند روزه آنها در آینهدار آنقدر برایشان جالب و تاثیرگذار است که معمولاً از آن به عنوان بهترین خاطره زندگیشان یاد میکنند. مسئله ما با این هنرمندان این نیست که روی صحنه بروند، سازی بزنند و بعد هم بروند پیِ کارخودشان. تیم ما با این هنرمندان ارتباط عاطفی برقرار میکنند. تیم جوان ما با این استادان موسیقی مثل پدران و پدربزرگهایشان برخورد میکنند. وقتی یک هنرمند ۸۰ ساله مهمان آینهدار میشود، احساس میکند در کنار نوهها یا فرزندان خودش نشسته است. در آخرین دورهی فستیوال یکی از هنرمندان برجستهی میانه به نام عشقعلی سلیمی با فرض اینکه میتواند صبح بیاید و شب با قطار به شهرش بازگردد، اَنسولینش را همراه خودش نیاورده بود. البته من و دوستانمان هم چیزی از بیماری او نمیدانستم. خلاصه روز دوم حالش بد شده بود. همان شب یکی از همکارانمان به نام خانم غزال قاضی این هنرمند را به بیمارستان میبرد، بستری میکند و در طول دو روز بعد تمام تلاش خود را میکند تا من به هیچ شکلی متوجه این قضیه نشوم، مبادا که دچار اضطراب شوم و در روند اجراها اختلالی ایجاد شود؛ تا اینکه یکی دو ساعت پس از پایان مراسم اختتامیه موضوع را به من اطلاع دادند. در حقیقت در تیم کوچک ما آنقدر رابطهها عاطفی میشود که هیچ کاری به معنای رفع تکلیف نیست، بلکه بسیار فراتر از کار در یک پروژه است. برخی از هنرمندان موسیقی اقوام که جوانتر هستند و گاه تجربه اجرا در کشورهای خارجی را هم دارند نیز از آینهدار به عنوان یکی از بهترین برنامههایی که تا کنون دیدهاند یاد میکنند. البته خود هنرمندان هستند که احساساتشان را برای ما روایت میکنند. در غیر این صورت که ما نمیتوانیم بفهمیم در ذهن آنها دربارهی آینهدارفستیوال چه میگذرد. به خاطر میآورم در یکی از جشنوارههای موسیقی اقوام یکی از هنرمندان برجسته خوزستان در زمان برگشت به شهرش در قطار از دنیا رفت، چون داروی مسکنی را که باید مصرف میکرد، در تمام مدت جشنواره مصرف نکرده بود. تنها احترام گذاشتن به هنرمندان برای حضور در یک جشنواره کافی نیست و باید به مسائل بسیاری توجه شود حتا باید به یکسری از مسائل و مشکلات بالینی این افراد که در سنین بالا هم هستند بسیار توجه شود.
رابطه شما با هنرمندانی که دعوت میکنید، فقط به فستیوال ختم میشود؟
تمام هنرمندان بدون استثنا بعد از پایان فستیوال همچنان با من در تماس و ارتباط هستند. بسیاری از آنها میپرسند چه زمانی ما را دوباره به برنامهی آینهدار میبرید؟ امسال، ما به هنرمندانی که در سانس اول اجرا داشتند، پیشنهاد دادیم اگر دوست دارند سانس دوم هم بمانند و برنامه را تماشا کنند، بسیاری از آنها که مانده بودند در سالن اشک میریختند. باز از دوست دیگری شنیدم در یکی از روزهای فستیوال زمانی که اجرای یکی از هنرمندان تمام شد به تصاویری که از آثار میراث فرهنگی خطهی شمال غرب ایران در پشت سرشان و در حین اجرا پخش میشد، اشاره کردم و گفتم هنرمندان موسیقی اقوام مثل همین بناهای تاریخی زخم خورده هستند و شاید در بسیاری موارد در حال فرو ریختن هستند. یکی از هنرمندان ۸۰ ساله پس از اجرا با یاد آوری این جملهها میگفت در آن لحظه آنقدر متأثر شده بودم که دیگر چیزی نمیشنیدم و تازه متوجه اهمیت موسیقی اقوام و هنر خودم و دیگر عاشیقها شدهام. یا یکی از عاشیقهای منطقهی قرهداغ هم میگفت من در آن لحظات دلم میخواست با صدای بلند گریه کنم.
فستیوال شما تا چه اندازه به انگیزه هنرمندان برای تربیت شاگرد کمک کرده است؟
رجب بدریمون (سپهریپور) حدود ۲۰ سال بود که ساز نمینواخت و من تلاش زیادی کردم تا او را راضی کنم که برای دومین فستیوال آینهدار به تهران بیاید. او نوازندهی نیِ جفتی بوشهر بود اما نزدیک به ۲۰ سال خبری از او نبود و به عنوان راننده روی ماشین سنگین کار میکرد. این استادِ نوازنده بعد از فستیوال وقتی به بوشهر برگشت، با من تماس گرفت و گفت، به آینده خیلی امیدوار شدم و تصمیم گرفتم در ازای سالهایی که موسیقی را رها کرده بودم، به صورت رایگان شاگرد تربیت کنم. متاسفانه این هنرمند شش ماه بعد از آن تصمیم ارزشمند فوت کرد، اما خوشحالم که او نه به عنوان یک راننده، که به عنوان یک هنرمند از دنیا رفت. این هنرمند که ارادهای برای ادامهی موسیقی نداشت، بعد از حضور در یک فستیوال، انگیزه پیدا کرده بود تا شاگرد تربیت کند و از آنها پول نگیرد. استاد رجب که من او را عمو رجب صدا میزدم، زمانی که به فستیوال آمد، تعریف میکرد در گرمای بوشهر به همراه نوازنده تنبک از یک روستا به روستای دیگر با دوچرخه رکاب میزدند، کنار آتش مینشستند تا رطوبت سازشان خشک شود و بتوانند یک مراسم عروسی دیگر را راه بیندازند. هنرمندان این چنینی دیگری هم وجود دارند. فرزندان یکی از خوانندهها و نوازندههای خوب اردبیل هنگامی که من برای دعوت از پدرشان برای حضور در فستیوال به خانهشان رفته بودم، در پی این ارتباطات تشویق شدند که هنر پدر را ادامه دهند. استاد نادر قیاسی بعد از فستیوال هر بار که با من تماس میگیرد، میگوید هنوز دلم آنجاست. در حال حاضر فرزندان این هنرمند ارزشمند هم تشویق شدهاند که شیوهی پدرشان را ادامه دهند. موارد بسیاری از این دست وجود دارد که باز گو کردنشان وقت زیادی میخواهد.
در صحبتهایتان به ارتباط نسل جدید همکارانتان با هنرمندان پیشکسوت موسیقی اقوام اشاره کردید. نسل جدیدی که هیچ شناختی از موسیقی اقوام ندارند، چگونه با هنرمندان این حوزه ارتباط میگیرند و از این هنر استقبال میکنند؟
باید بگویم همین افرادی که شما به عنوان نسل جدید به آنها اشاره میکنید به طور کامل بعد از دیدن اجراهای فستیوال با موسیقی اقوام آشنا شدند، پس از این آشنایی، شیفتهی هنرمندان و آینهداران موسیقی اقوام ایران میشوند و برای ارتباط مستمر با آنها تمایل نشان میدهند. بیشتر افرادی که در تیم آینهدار فعالیت میکنند ۳۰ ساله هستند. امسال روزهای آینهدار مصادف با شب چله شد و زمانی که بعد از اجرا از تالار رودکی به محل اقامت هنرمندان رفتیم، جشنی به پا شد که بسیار هنرمندان اظهار میکردند یکی از شادترین شبهای زندگیشان را سپری کردند. همه عاشیقها به نوبت اجرا کردند و من به وضوح دیدم که برای نسل جوان موسیقی اقوام بسیار فراتر از تصور خودشان جذابیت داشت. همچنین در میان مخاطبان نیز موزیسینهایی داریم که بسیاری از آنها در حوزهی پاپ فعالیت میکنند. برخی از این هنرمندان جوان پیشتر با موسیقیهای اقوامی که به آینهدار دعوت میشوند، آشنایی خاصی نداشتند و پس از آنکه اجرها را میبینند، سعی میکنند آنچه را که شنیده یا دیدهاند را در اجراهای خودشان منعکس کنند.
گفتید هنرمندان و آینهداران. منظورتان از آینهداران چیست؟
من معتقدم آینهدار یک نامواژه یا نام آوایی است که ما آن را برای هنرمندان ساختیم. در نظر ما این هنرمندان آینههایی در دست دارند که تاریخ فرهنگ، هنر و قوم خود را منعکس میکنند. برای یک آینه محدودیتی وجود ندارد. آینه همواره نور را منعکس میکند و امکان ندارد که افراد مختلف از نژادها و ملیتهای مختلف، این بازتاب نور را نتوانند ببینند یا آن را نفهمند. ما معتقدیم این هنرمندان آینهدار به معنای دارندگان آینههای منعکس کنندهی نور یا همان وجوه مختلف فرهنگِ قومی خود هستند. ما به آنهایی که پیشکسوت هستند آینهدار میگوییم و درباره جوانترها این اصطلاح را به کار نمیبریم اما معتقدیم این جوانان نیز در صورتی که ادامه دهندهی راه اجداد و پیشینیانشان باشند، آینهداران آینده خواهند بود. یک آینه هیچگاه خود به خود از بین نمیرود مگر آنکه کسی عمداً آن را بشکند. ما باید این آینهها را تکثیر کنیم. یقین دارم نوازندههای جوانی که امسال در آینهدار بودند این هنر را ادامه میدهند.
یکی از مشکلات ما در اجرای موسیقی اقوام، کمبود مخاطب است. شما چطور این مشکل را برطرف میکنید؟ آیا حضور مخاطب در سالن برایتان اهمیت دارد؟
برخلاف نظر دوستان در جشنوارهی فجر که معتقدند هنرنمایی این هنرمندان هم باید مخاطب را به سالن بکشد و بلیت به فروش برسد، به هیچ عنوان با این گذاره موافق نیستم. ما با دعوت هنرمندان یک منطقه برای اجرا در آن دیار انگیزه ایجاد میکنیم. از طرفی مخاطب خاص میخواهیم. می دانیم که با اندکی تبلیغات میتوان مخاطبان بسیاری را به سالن جذب کرد. همه به ما انتقاد میکنند و میگویند چرا تبلیغات نمیکنید؟ ما به این امر معتقد نیستیم و فکر میکنم کار ما در درازمدت جواب میدهد. اگر بخواهیم گول مخاطب پسندی فستیوال را بخوریم، ممکن است فستیوال از مسیر منحرف شود. این فستیوال کم کم به یک الگوی نگاه به موسیقی تبدیل میشود. اگر این مسئله به یک ایده تبدیل شود خودش جا میافتد و اگر ما هم نباشیم عدهای همین رویه را دنبال میکنند. باور من این نیست که ما نیاز به آن داریم که هنرمندان غربی و ملل دیگر را برای اجرا بیاوریم. ما میخواهیم آنها برای دیدن موسیقی به ایران بیایند. اگر کمی وضعیت ورود گردشگران خارجی به ایران تسهیل شود، در خارج از کشور برای آینهدار تبلیغ میکنیم تا آنها برای دیدن موسیقی اقوام به کشورمان سفر کنند.
برای این اتفاق، اقدامی هم انجام دادهاید؟
ما معتقدیم هنوز بستر این کار فراهم نشده است اما از مهمترین برنامههای آینده ما، آوردن مخاطب خارجی برای آشنایی و دیدن موسیقی ایران به داخل ایران است. در حال حاضر هنرمندان موسیقی اقوام را آماده میکنیم. طبیعی است که ما نخست باید خودمان را آماده کنیم و بسترهای مناسب آن را محیا، سپس تبلیغات در کشورهای خارجی را شروع کنیم.
از چند درصد از هنرمندانی که برای آینهدار شناسایی کردید، برای حضور در جشنوارههای دیگر دعوت به اجرا شده است؟
فکر نمیکنم بتوانم داوری درستی در این زمینه داشته باشم. من به اینکه جشنوارههای دیگر هم باید از همان هنرمندانی که مهمان آینهدار بودهاند، دعوت کنند، اعتقاد ندارم. تأثیری اصلی که آینهدار میتواند داشته باشد در ایدههاست نه شیوهها و نحوهی عمل. فکر میکنم آینهدار تأثیرات خوبی از لحاظ رویکردهایی که از طرف برگزارکنندگان نسبت به موسیقی اقوام میبینیم، گذاشته است و میبینیم به مرور سایر برنامهها و جشنوارههای موسیقی، رفتارها و رویکردهای حرفهایتری در پیش گرفتهاند. فکر میکنم آینهدار تأثیرات ذهنی خودش را گذاشته است اما قرار نیست از هنر هنرمندی که ما دعوت میکنیم در تمام جشنوارههای دیگر هم دعوت شود و معتقدم این کار درستی نیست.
اگر ممنوعیت اجرا در چند ماهی که در کشورمان مرسوم است، نباشد ممکن است از تعزیه و موسیقیهای محرم و سوگواریهایی همچون دهه فاطمیه و... را استفاده کنیم و سوگواریها هم گونهای از موسیقی قومی ما محسوب شود
منظورتان از سایر برنامهها و جشنوارهها برخی از ضعف آنهاست؟
من فکر میکنم ضعف اصلی جشنوارهها در ایران مربوط به تحقیقاتی است که باید در طول سال انجام دهند که نمیکنند و در عین حال صرفاً به یکسری روابط اکتفا میشود. وقتی این اتفاق میافتد یکسری گروهها و هنرمندان همیشگی برای حضور در جشنوارهها انتخاب میشوند. یکی از روشهای اشتباهی که برای انتخاب گروهها یا هنرمندان انجام میشود این است که برگزارکنندگان با اداره ارشاد استانها و شهرستانها تماس میگیرند، آنها هم ممکن است نسبت به برخی حُب و به برخی دیگر بغض داشته باشند که این احساسات در تعیین سرنوشت حضور یا عدم حضور بسیاری از هنرمندان در جشنوارهها نقش بزرگی دارند. من از نزدیک شاهد چنین اتفاقی بودم به همین دلیل هیچ وقت از دفاتر موسیقی یا نهادهای رسمی کمک نمیگیرم. البته ممکن است مشورت یا صحبتی در این زمینه انجام دهیم اما توصیههای آنها برای آینهدار هیچ وقت ملاک نبوده و نیست. گاهی برخی از آنها معتقدند تعدادی از این هنرمندان موسیقیهای عروسی اجرا میکنند! من هم همیشه در مقابل این طرز فکرها و نگاههای ارزش گذارانه از آنها میپرسم مگر حکم شده که موسیقی قومی وقتی اعتبار دارد که غیر از موسیقی عروسی باشد!؟ موسیقی اقوام گونههای مختلف دارد. مثلاً ما به انواعی از مویه به عنوان حرفه و کار هنری نگاه میکنیم اگرچه که افرادی در قوم خود چنین چیزی را اجرا میکنند و مزد دریافت میکنند اما همین شیون و مویهها آهنگین هستند و در تقسیم بندی موسیقی سوگ قرار میگیرند. گاهی حتا فردی هم که این کار را انجام میدهد نمیداند که در حال اجرای یک گونهی موسیقی است و اگر شما به او بگویید این که انجام میدهد موسیقی است، میگوید لابد هست. البته این نوعی نگاه است که در آمیختگی با موضوع انسان شناسی و موسیقی شناسی به رشتهای با عنوان اتنوموزیکولوژی بدل شده است. چوپانی برای ترساندن حیوانات وحشی اطراف گله، آواهایی از خودش درمیآورد که ما به آن موسیقی میگوییم. پس وقتی در اینجا صحبت از موسیقی قومی میشود باید حب و بغض را کنار گذاشت و هر چه هست را پذیرفت. همان طور که در دایرةالمعارف آقای محمدرضا درویشی میبینیم هیچ حب و بغضی ورود ندارد و هر آنچه که مصداق یا وسیلهی انعکاس نوعی صدا در حوزهی ریتم یا ملودی هستند، ساز محسوب میشود. مثل تشت زنی در شمال کشور یا وسیلههایی که برای سحر و جادو به کار میبردند. حتی زنجیری که در ماه محرم استفاده میشود را میتوان به عنوان نوعی ساز نگاه کرد. آینهدار معتقد است کار هر کسی که در بخش فرهنگ شنیداری قومی فعالیت میکند، در حوزه موسیقی قرار میگیرد و جا دارد که شنیده شود. اگر ممنوعیت اجرا در چند ماهی که در کشورمان مرسوم است، نباشد ممکن است از تعزیه و موسیقیهای محرم و سوگواریهایی همچون دهه فاطمیه و... را استفاده کنیم و سوگواریها هم گونهای از موسیقی قومی ما محسوب شود.
ما در جشنوارهی موسیقی فجر و جشنوارهی موسیقی اقوام و نواحی شاهد افرادی هستیم که هر ساله اجرا دارند. آیا این روند میتواند به معرفی موسیقی و هنرمندان اقوام کمک کند؟ اگر قرار باشد یکسری از هنرمندان هر ساله در جشنوارهها حضور داشته باشند پس ناشناختههای این حوزه چه زمانی میتوانند معرفی شوند؟
به عقیدهی من دیگر کارکرد جشنوارهها تمام شده است. جشنواره به معنی مرسوم آن زمانی شروع شد که نیاز آن روز بوده است اما این نیاز دگرگون شده و جشنوارهها متناسب با تغییرات و توقعها متحول و به روز نشدهاند. آینهدار نوعی واکنش به پایان آن جشنوارههاست گرچه که شخصاً معتقدم آینهدار هم بهترین حرکت نیست اما یک خروج یا برون رفت از رسم و آیینهای کهنه و مرسوم و جا افتادهی دولتی است که من معتقدم چنین برنامههایی دیگر هیچ خاصیتی برای موسیقی ندارند. اما نمیتوانیم بگوییم این برنامهها به طور کلی دیگر نباید برگزار شوند و از این به بعد باید بنشینیم فکر کنیم ببینیم حال که این کارها انجام نمیشود چه باید کرد. به نظرم در دل همین پروژههایی که به عقیدهی من هیچ خاصیتی برای موسیقی ندارد، باید بازنگریهایی شود و ایدههای جدیدی در آنها اجرا شود. وزارت ارشاد میتواند فراخوان دهد و بگوید همه پژوهشگرانی که در تمامی حوزهها فعالیت میکنند از جمله موسیقیدانان، مردمشناسان و انسانشناسان و جامعهشناسان و حتا متخصصان سایر رشتههای علوم انسانی در این باره نظر دهند. چه کسی گفته که در این زمینه تنها میتوان از مشورت و تخصص موسیقیدانان استفاده کرد؟ میتوانند از همه دعوت به همکاری کنند، ایده آنها را بگیرند و برای این کار جایزهای هم در نظر بگیرند. در نظر ما آینهدار واکنشی به حقیقت پایان جشنوارههاست و به همین دلیل برای اسم آن حساسیت نشان میدهیم و تاکید به استفاده از فستیوال داریم. سعی میکنیم در اولین مواجه با آینهدار که شنیدن و بیان اسم آن است، این تفاوت را نشان دهیم. پیشتر گفتم که آینهدار شاید بهترین ایده نیست اما یکی از ایدههایی است که ما اجرا کردیم. محدود بودن به یک حوزهی فرهنگی، غیر رقابتی بودن و ارتباط ارگانیک با موسیقی اقوام نه فقط برای یک برنامه بلکه به طور مستمر، بخشی از تفاوتهای آینهدار است. اما جشنوارههای فجر و جشنوارهی موسیقی نواحی کارکرد خود را از دست دادهاند و اگر این اتفاق همین طور تکرار شود ماحصل فقط پول دور ریختن است و به حکم عقل و انصاف بهتر است راههای دیگری انتخاب شود تا هرچه زودتر جلوی این همه اتلاف منابع گرفته شود.
بودجه فستیوال شما چقدر است؟
این سوال را باید آقای احسان رسولاف - رییس فستیوال- جواب دهد اما میتوانم بگویم که برای برگزاری این فستیوال زیر ۲۰۰ میلیون تومان بودجه صرف میشود که شامل پروسه تحقیق تا اجرایی شدن آن است. البته بخش انتشارات جداست.
آمار فروش بلیت در آخرین دوره فستیوال چقدر بوده است؟
نگاه ما به فروش بلیت نیست و بازخوردهای غیرحضوری زیادی داشتیم. به عبارتی کار ما تا اینجا با شکل سعی و خطا پیش رفته است. میدانید که یک نوبت از فستیوال آینهدار در پاییز و دو نوبت بعدی در بهار و تابستان برگزار شد. ما دیدیم یکسری از مخاطبان در فصل بهار و تابستان و تعدادی دیگر در فصل پاییز و زمستان جذب فستیوال میشوند. امسال هم که زمان آن در پاییز بود، تا حدودی تحت تاثیر شک و اضطراب زلزله و همزمان آلودگی هوای تهران قرار گرفت. به باور من پیش زمینه روشهای ارزیابی استقبال هنوز فراهم نشده است. معمولاً همان اندک تبلیغات یا اطلاع رسانیِ ما همزمان با اجرای آینهدار انجام میشود که آن هم تبلیغ محسوب نمیشود و به نوعی ارتباط و گفتوگو با رسانههاست.
حالا که به رسانهها اشاره کردید، آیا نقش رسانهها برای فرهنگسازی موسیقی اقوام در جامعه موفق و تأثیرگذار بوده است؟
این یک حقیقت است که رسانهها همواره و در تمام عرصهها تأثیر بسیار زیادی دارند. به عقیدهی من خبرگزاری ایسنا خود به تنهایی در این مدت، تأثیرات چشمگیر و محسوس زیادی روی موسیقی اقوام داشته است. اما اگر بخواهیم انتقادی در این زمینه داشته باشیم، در تمام رسانههای ایران یک بخش یا سرویس موسیقی داریم که همیشه مباحث موسیقی اقوام در آن قرار دارد و معمولاً در اغلب رسانهها توجه خاصی هم به این گونهی موسیقی نمیشود. اما سوال این جاست که چرا ما هیچ وقت آن را جدا نمیبینیم؟ چرا رسانهها برای آن بودجهی مجزا تعریف نمیکنند تا یک خبرنگار بتواند خود سفر کند و موسیقی را در بافت آن و در حضور هنرمندان موسیقی گزارش کند؟ یکی از ضعف رسانهها معطوف شدن به فستیوالهاست، انگار منتظر هستند رویدادی شروع شود و به آن بپردازند. کدام رسانه، خبرنگار خود را برای موسیقی به سفر فرستاده است؟ هیچکدام. زیرا این کار نیاز به بودجه دارد. پاسخی که یک خبرنگار از هنرمندی که در خانهاش میگیرد و شرایط آن را مستقیم میبیند پاسخی نیست که یک هنرمند در سفر به یک فستیوال و جو حاکم در آن میتواند بگیرد. رسانههای ما معطوف به رویدادهای قومی شدهاند و تنها دربارهی آن رویداد اطلاعرسانی میکنند تا عدهای که خبر ندارند متوجه شوند چنین رویدادی در کشور انجام میشود. اگر رسانهی بزرگی مثل ایسنا سرویس موسیقی قومی را با یک یا دو خبرنگار تشکیل دهد و بودجهای برای سفر خبرنگارانش در نظر بگیرد، میتوان به جرأت گفت که بعد از هر سفر با گنجینهای از گفتوگوهای خبری روبرو خواهیم بود. رسانههای خارجی در این زمینه بسیار موفقتر هستند؟ در طول سال خبرنگاران و عکاسان خارجی بسیاری برای گرفتن شماره تماس هنرمندان موسیقی اقوام و مصاحبه با آنها به من مراجعه میکنند. اشکال رسانهها این است که خودشان را به رویدادها معطوف میکنند و فرآیند مدار نیستند.
ما جشنواره موسیقی فجر را پشت سر گذاشتیم و خودتان بهتر میدانید که بخشی از این جشنواره نیز به موسیقی اقوام اختصاص داده شده. شما به عنوان پژوهشگر موسیقی، اجرای هنرمندان در این دوره از جشنواره موسیقی اقوام فجر را تماشا کردید؟
خیر!
فکر میکنید چرا پژوهشگران این حوزه در جشنوارهی فجر یا جشنوارهی موسیقی اقوام حضور ندارند؟
به نظر میآید در دو سطح میتوانیم این موضوع را ریشهیابی کنیم. نخست آنکه بدنهی سازماندهنده و برگزارکنندهی جشنوارهی موسیقی فجر پیوندی با مخاطب اصلی آن برقرار نکردهاند. از سوی دیگر به نظر میرسد مراکز علمی نیز هنوز نتوانستند ارتباط و کارکرد اصلی خود را با جشنوارهها برقرار کنند. من فکر میکنم در این بخش نیز ما مثل بسیاری از عرصهها، جزایر جدا شده و تک افتاده هستیم. هر سازمانی کاری را ویژهی خودش انجام میدهد و در نهایت هم یا انعکاس آن را درون مجموعه خودش میبیند یا تا این حد هم بازتاب پیدا نمیکند. فجر با بودجه دولت برگزار میشود، هر ساله برایش کلی تبلیغات میکنند و هدفش هم آن نیست که مخاطب اصلی این موسیقی، جشنواره را ببیند بلکه نتیجه و شاید هدف آن صرفاً یک شوی ناکارآمد است. آینهدار هم در ذات، یک روش جدید و به تعبیری نفی جشنوارههای موسیقی اقوام و بخش موسیقی نواحی در جشنواره فجر است و در این مسیر تلاش میکند راهی را در حوزهی موسیقی قومی کشورمان پیدا کند. در جمعبندی این بخش از صحبتها باید بگویم ما در این زمینه شاهد گسستگی رابطه هستیم و میبینیم بدنهی دانشگاه با جشنوارهها رابطهای ندارند. به عنوان نمونه ما در یک دوره سعی کردیم بخش علمی را به آینهدار اضافه کنیم اما متوجه شدیم در طول این سالها بدنهی علمی دانشگاهی و آکادمیک ایران جز به صورت انفرادی دغدغهای برای انجام این کار ندارد.
حالا که به بدنه علمی دانشگاهی اشاره کردید، آیا برای انتخاب و دعوت از هنرمندان موسیقی اقوام در آینهدار به بُعد علمی آن هم توجه میکنید یا صرفاً از هر کسی که نوازندگی بداند، دعوت میکنید؟
البته من به دخالت دادن بیش از حد علم و شناخت آکادمیک در موسیقی قومی اعتقاد ندارم. باورم این نیست که با حاکم کردن نگاه علمی به موسیقی اقوام، ما روی آن تأثیر مثبت میگذاریم. شما به راحتی میبینید زمانی که دانشجویان برای انجام تحقیق با مراجعه به هنرمندان موسیقی اقوام سوالهایی را مطرح میکنند که تأثیرات منفی زیادی روی آنها باقی میگذارد. من بر این باورم که حوزهی فرهنگی هنری اقوام ایرانی یک ساحت کاملاً کارکردی، هنری، ریشهدار و ساختارمند است و هیچ علمی به جز ذهن پیچیده یا حتا سادهی هنرمند خلاق همان قوم در تولید آن نقشی نداشته است. روزی یک نوازنده دوتار به پروفسور ژان دورینگ - موسیقیدان- گفته بود هنر این نیست که ساز را پیچیده کنی، هنرمند باید پیچیده باشد. دورینگ این عبارت را اینگونه توضیح میدهد که در موسیقی شرق به جای پیچیده کردن اُبژه یا ساز این سوژه یا هنرمند است که پیچیده شده است. ساز در اغلب مناطق ایران در سادهترین شکل ممکن است و هنرمند باید به زبان و درونیات خودش از آن حرف بکشد. ما معمولا در موسیقی کلاسیک غربی و ایرانی میخواهیم ساز را پیچیده کنیم به همین دلیل مثلاً دو سیم به آن اضافه میکنیم ببینیم چه اتفاقی میافتد در حالی که اصلاً نیازی به این کار نیست. چرا این ساز در زمان قدیم همان کار را میکرد؟ مگر ما توانستهایم همهی قابلیتها و تواناییهای ساز را نمایش بدهیم که حالا بخواهیم چیزی به آن اضافه کنیم؟ من معتقدم اساس موسیقی و ساز در میان اقوام ایرانی در تجریدیترین حالت ممکن شکل گرفته است و در این ساختار است که این موسیقیها معنا و مفهوم پیچیدهی خود را دارند. بنابراین بدیهی است که مواجههی علمی با موسیقی اقوام هم مثل ضرب المثل قدیمیِ "ادب آداب دارد"، باید بر اساس مِتُدها و شیوههایی باشد که به اصل ساختمان موسیقی و اجراهای هنرمند آن موسیقی هیچ چیزی را تحمیل نکند اما ما در بسیاری از این مراجعهها عکس این را میبینیم و متاسفانه این اشکالات در موسیقی تمام مناطق ایران نمودهای بسیاری دارد.
در واقع جشنها به موسیقیهای از قبل ضبط شده، معطوف شده است و دیگر از هنرمندان برای اجرای زنده دعوت نمیکنند. از طرفی سبک زندگی نیز تغییر پیدا کرده است. این افراد که در جشنوارهها هنرمند خطاب میشوند در طول سال باید چگونه زندگی کنند؟
وقتی با هنرمندان موسیقی اقوام صحبت میکنم، بسیاری از آنها بیانگیزه هستند و از تنگدستی معیشت خود صحبت میکنند. به نظر شما این بیانگیزگی از کجا نشأت گرفته است؟ شما به عنوان یک پژوهشگر فکر میکنید، دولت چگونه میتواند سهم خود را در این زمینه ادا کند؟
هنرمند از چند زاویه ضربه میخورد، یکی آنکه سبک زندگیها عوض شدهاند. سیاستهای حاکمیتی باعث شده، موسیقیها نقش کارکردی خود را از دست دهند در نتیجه هنرمندانی داریم که عملگی میکنند. آجر بالا میاندازند، گِل درست میکنند و در کنار استادکارها، بنایی میکنند. هنرمندان مجبورند این کارها را انجام دهند. من به هنرمندان موسیقی اقوام حق میدهم که از وضعیت معیشت خود شاکی باشند. این امر در ۴۰ سال اخیر خیلی مرسوم شده است و ریشه آن در نگاه غیر حمایتی دولت و حاکمیت به موسیقی است. این هنرمندان در تمام جهان و در تمام دورانها از جشنها و عروسیها پول درمیآوردند. اما امروزه بودجهای که یک خانواده در ایران میتواند صرف عروسی کند، آنقدر محدود شده است که افراد سعی میکنند تا آنجا که میتوانند هزینههایشان را کاهش دهند. در اغلب این موارد بخشی از هزینهای که معمولاً خانوادهها از آن چشم پوشی میکنند، بودجهی اجرای موسیقی است. البته در زندگی شهری که بحث تجملات و مصرفگرایی مطرح است، وضع فرق میکند. در واقع جشنها به موسیقیهای از قبل ضبط شده، معطوف شده است و دیگر از هنرمندان برای اجرای زنده دعوت نمیکنند. از طرفی سبک زندگی نیز تغییر پیدا کرده است. این افراد که در جشنوارهها هنرمند خطاب میشوند در طول سال باید چگونه زندگی کنند؟ در همه جای دنیا دولت از هنرمندان و کارهای هنری آنها حمایت میکند. دولت میتواند روشهایی ایجاد کند که افراد ثروتمند نیز در این بخش شریک شوند. برندهای برجسته دنیا همواره پشتیبان مالی کنسرتهای بزرگ و اُپراهای جهان هستند. در کشور ما هم افرادی هستند که دوست دارند در این بخش سرمایه گذاری کنند اما دولت باید شرایط را برای این امور تسهیل کند.
برای مثال فستیوال آینهدار چکار میکند؟
البته طبیعی است با سرمایههای محدود بخش خصوصی نمیتوان توقع زیادی داشت.
به نظر شما دولت چه کمکی میتواند به آنها کند؟
یکی از کارها این است که حداقل حقوقی برای این افراد که میتوان تعدادشان را با سرشماری مشخص کرد، تعیین کند. در حال حاضر مبلغ ۱۵۰ هزار تومانی که از نظر ما رقمی نیست و موسسه هنرمندان پیشکسوت به آنها پرداخت میکند، میتواند بخشی از مخارج زندگی آنها در روستا را تأمین کند. این بودجه قبل از انقلاب تصویب و اجرا شد و بخش تشویقی هم به پیشنهاد خانم مجد برقرار شد اما پس از انقلاب مغفول ماند.
چطور است که بیمه موظف است طلاب را حتا اگر ۹۰ ساله هم باشد بیمه کند؟ خوب برای هنرمندان موسیقی قومی ایران که جزو عناصر هویتی کشورمان هستند هم استثنا قائل شوند
آن بخش تشویقی چه بود؟
قرار بود هر استادی، شاگردی مثل خودش تربیت کند و هر چه که میداند را به شاگرد منتقل کند تا حقوقش دو برابر شود. بعد از انقلاب مجدداً این موضوع با پیشنهاد محمدرضا درویشی در دولت آقای خاتمی برای تعداد محدودی از هنرمندان که وضع مالی بدی داشتند، احیا شد. بعدها پروژهای با نام طرح تکریم ایجاد شد که هر ماه مبلغی به هنرمندان بالای ۶۰ سال پرداخت شود. من به آقای حسینی معاون هنری وزارت ارشاد پیشنهاد میکنم زحمت بکشند و شرایطی فراهم کنند که به یکسری افراد به صورت مادامالعمر خود و همسرشان حقوق پرداخت شود و زمانی هم که این هنرمندان و همسرشان از دنیا رفتند این مبلغ قطع شود. از نظر ما یک هنرمند آینهی فرهنگ بخشی از یک ملت و مملکت است و وقتی او به نان شب محتاج است، هنر دیگر برایش مفهومی ندارد. کمکهای موقتی هم مثل مُسکنهایی است که آنها را بیشتر تخریب و خوار میکند. من معتقدم کف حقوق تعریف شده در قانون کار باید شامل حال هنرمندان شود و همچنین آنهایی که سن بالای ۵۰ سال دارند نیز از خدمات بیمه برخوردار شوند. قانون استثنا هم دارد. چطور است که بیمه موظف است طلاب را حتا اگر ۹۰ ساله هم باشد بیمه کند؟ خوب برای هنرمندان موسیقی قومی ایران که جزو عناصر هویتی کشورمان هستند هم استثنا قائل شوند. الآن من به موسیقیهای شهری یا اصطلاحاً عامیانه و یا هر اسمی که روی آن میگذارند، و برخی افراد در مورد آن مناقشههای فقهی وارد میآورند، کاری ندارم. الآن بحث من صرفاً موضوع موسیقی اقوام است که در باور بسیاری از علما این موسیقیها موسیقیِ مقامی و ارزشی هم هستند. اینکه به شکل یک لایحه درخواست شود که مجلس در قانون بیمه یک تغییر کوچک انجام دهد، هیچ سختی و دردسری ندارد. میتوان از یک مبدا تاریخی به بعد هنرمندان زیر ۵۰ سال را بیمه کنیم و پس از آن هر کس برای این کار اقدام نکند، مسئولتش با خودش است. همچنین برای هنرمندان بالای ۵۰ سال هم کمک مادامالعمر کنیم و طبیعی است که چنین هنرمندانی هم در نهایت از یک زمان به بعد دیگر تمام میشوند. این مشکلات را باید معاونت هنری به اطلاع وزیر برساند. وزیر هم به هیأت دولت پیشنهاد دهد تا تصویب شود و سپس موضوع برای قانونی شدن به مجلس ارجاع داده شود. مسئله حفظ موسیقی مقامی ایران است که هویت کشورمان محسوب میشود. موسیقی مقامی احترام دارد و از ده کلمهای که هنرمندان آن به زبان میآورند پنج کلمهاش نام الله است.
اینکه به یکسری هنرمند که در بافت روستا زندگی میکند عنوان دکتر میدهند، کار اشتباهی است. هنرمندی داریم که از وقتی درجهی هنری گرفته به تهران مهاجرت کرده و آواره شده است اما زمانی که در شهر یا روستای خودش زندگی میکرد، نوازنده خوبی بود
اگر اجازه بدهید مایلم به یکی دیگر از مشکلات جدی دیگر در حوزهی موسیقی اقوام اشاره کنم. من معتقدم یکی از مشکلات بزرگ ما به اشتباه جا افتادن اعطای درجهی هنری به هنرمندان موسیقی اقوام است. من نمیگویم نباید این درجه هنری به هنرمندان داده شود چون در همه جای دنیا وجود دارد اما اینکه به یکسری هنرمند که در بافت روستا زندگی میکند عنوان دکتر میدهند، کار اشتباهی است. هنرمندی داریم که از وقتی درجهی هنری که معادل دکترا محسوب میشود، گرفته به تهران مهاجرت کرده و آواره شده است؛ در حالی که زمانی در شهر یا روستای خودش زندگی میکرد، نوازنده خوبی بود. برای موسسه هنرمندان پیشکسوت که زیر نظر وزارت ارشاد کار میکند و به هنرمندان بالای ۶۰ سال مبلغی میدهد، شرط گذاشتند که اگر هنرمندی درجهی یک هنری نداشته باشد، این مبلغ به شامل حال آنها نمیشود. هنرمندان هم تمام تلاششان را میکنند تا درجهی هنری بگیرند به همین دلیل رقابتی بین هنرمندان موسیقی اقوام بوجود آمده تا به هر شکلی که شده این عنوان را کسب کنند. اگر ظرفیت عضوگیری موسسه هنرمندان پیشکسوت تکمیل شده است که نباید آن را با یک اشتباه دیگر جبران کرد! به باور من این کار مثل ریختن گازوییل یا نفت پای درخت است که باعث خشک شدن درخت کهنسال میشود و باید جلوی این روش اشتباه گرفته شود و به هر شکل سایهی سنگین ایجاد رقابت برای گرفتن درجهی یک هنری از سر هنرمندان موسیقی اقوام حذف شود. شاید هنرمندی که با مفاهیم شهری و مدرن و در شهر زندگی میکند، معیشت و اقتصاد آن بر پایه روابط شهری تعریف میشود حقش باشد که این عنوان را دریافت کند. کسی که درجهی یک هنری (معادل دکترا) را میگیرد یعنی صلاحیت علمی تدریس در دانشگاه را دارد. اما به واقع وقتی کسی که به عنوان مثال چوپان است و نی ساربانی میزند، در کار خودش هم درجهی یک است، مدرک درجهی یک هنری میگیرد، چه مزیتی برای او محسوب میشود؟
کبریا حسینزاده - ایسنا
انتهای پیام
نظرات