«ایرانیها، و بهخصوص تهرانیها، فکر میکنند که ایران کنونی ناف دنیاست و تهران، ایران است. این دید درست نیست. نه تنها تهران، ایران نیست؛ بلکه در ماورای این ایران، ایران فرهنگی هست. مرزهای فعلی ایران صد سال دارند.»
به گزارش خبرنگار میراث فرهنگی ایسنا، «شهریار عدل»، ایرانشناس شهیر و متخصص تاریخ، باستانشناسی و تاریخ هنر دوران اسلامی ایران که صبح روز یکشنبه (31 خرداد) در فرانسه درگذشت، مدتی پیش در گفتوگو با مجلهی بخارا به اظهار نظر درباره «جهان ایرانی» پرداخته بود.
وی معتقد بود: «این موضوع باید روشن شود که ایران در چارچوب مرزهای فعلی یک چیز است و ایران در بُعد فرهنگی، یعنی «جهان ایرانی» و تمدن و استمرارش در تاریخ، یک موضوع دیگر که لزوماً قابل انطباق نیستند. این «جهان ایرانی» لزوماً قابل انطباق با ایران «درونمرزی» و«برونمرزی» که بُعد سیاسی هم دارد نیست. ایرانِ کنونی یک بخشی از «ایران فرهنگی» است، این امر باید به ایرانیهای «درونمرزی» که عادت ندارند به این مسائل فکر کنند تفهیم شود.
ایرانیها، و بخصوص تهرانیها، فکر میکنند که ایران کنونی ناف دنیاست و تهران، ایران است. این دید درست نیست. نه تنها تهران، ایران نیست بلکه در ماورای این ایران، ایران فرهنگی هست. مرزهای فعلی ایران صد سال دارند. ایرانِ فرهنگی، به آن معنایی که برای ما دارد، مجموعهای است که در طول زمان میتواند بزرگ و کوچک شود. ممکن است جهان ایرانی در یک محیطی باشد که به طور خاص ایرانی نباشد. مثلاً هند در قرن شانزدهم میلادی - قرن 10 هجری- یکی از مراکز بزرگ جهان ایرانی به حساب میآید ولی بخشی از ایران نیست.
تاجیکستان کنونی که از ارکان جهان ایرانی است، اما امپراطوری عثمانی در قرن شانزدهم میلادی هم از خیلی جهات - به ویژه ادبی - به جهان ایرانی تعلق دارد. پادشاهان ازبک هم که خود را بیشتر از دیگران در رأس جهان ایرانی و البته «تورانی» میدیدند. بهطوری که سلاطین شیبانی، چه خود شیبک خان و چه عبداللّه خان، به نخستین پادشاهان صفویه میگفتند که اصلاً شما چه کارهاید؟ چه کار میکنید؟ و آنجا -ایران- به شما مربوط نیست. برگردید سر قبر جدتان -شیخ صفیالدین اردبیلی- و خادم او باشید. این در حالی است که خودشان شاه ازبک و ترک هستند. دیدهایی که ناسیونالیسم اروپایی از نیمه دوم قرن نوزدهم به مرور وارد ایران دوره قاجار و ادوار بعد کرد و ایرانیهای امروز را به وجود آورد همیشه با حقایق تاریخی وفق نمیدهد.
محدوده فرهنگی ایران فرای ایران، امروز شناخته شده است و در واقع قبض و بسطهایی که در مرزها پیش آمد. ایران، مثلاً در دوران هخامنشی، ده برابر مساحت امروز را داشته است. توجه داشته باشید که ایران دوره هخامنشی یک حکومت سیاسی است که محدوده آن حکومت سیاسی لزوماً با حوزه فرهنگی جفت نمیشود. حکومت ایران در مصر یک حکومت سیاسی است، ولی مصر بخشی از جهان فرهنگی ایرانی نیست، اما جزء مرزهای سیاسی شاهنشاهی ایران بوده است. همچنین آن بخشهایی از یونان که از امپراطوری هخامنشی هستند از نظر سیاسی با ایران هستند، ولی از نظر فرهنگی نیستند. برعکس، هند که یکی از بزرگترین تمدنهای جهان است، میتواند در عین اینکه از بالاترین تمدنهای دنیاست، در عین حال در یک دوره از زمان، بخشی از جهان فرهنگی ایران نیز باشد؛ مثل زمان امپراطوری مغولها یا گورکانیان هند.
به این مسائل باید توجه کرد؛ بخصوص باید به هموطنان گفت تعلق به فرهنگ ایران داشتن، اشرافیت به ایرانی کنونی و حالیه نسبت به هراتی، سمرقندی یا کسی که در دوشنبه یا سایر نقاط تاجیکستان است نمیبخشد. این را باید تهرانیهای امروز در سرشان بکنند و به یاد داشته باشند، رودکی زادهی تهران نیست و اگر زنده بود امروز پاسپورت ازبکی داشت یا تاجیک به حساب میآمد. بلخیها پاسپورت افغانستانی داشتند و جامی هم افغانستانی از آب درمیآمد و مولوی با پاسپورت ترکها سفر میکرد. ایرانیهای کنونی باید این مسائل را بدانند و درک کنند.
ایرانیهای کنونی میگویند فلان جا و فلان جا متعلق به ماست، در حالی که این برداشت غلط است؛ هرات مال تو نیست؛ تو و هراتی هر دو مال یک فرهنگ هستید. تو و هراتی یا دیگر جاهایی که در فراسوی مرزهای سیاسی امروز ایران است، هر دو مال یک فرهنگ و متعلق به یک درخت هستید، شاخهها و میوههای یک درخت هستید و کسی به کسی اشرافیت ندارد. این یک مسألهای است که باید ایرانیهای امروز بفهمند ولی در فهم آن هم خیلی مشکل دارند.
به مجرد این که یک ایرانی امروزی با یک افغانی، تاجیکی، ازبکی، گرجی یا ارمنی و غیره صحبت میکند، معمولاً بعد از پنج دقیقه طرف مقابلش را از خودش میرنجاند، چون توجه نمیکند، اصلاً جوری در محیط ایران کنونی -یعنی از اوایل قرن 20 به بعد- بار آمده که از فکرش نمیگذرد که باید به این مسائل توجه کند. وضع تعلیم و تربیت، -به معنی عمیق و نه خواندن و نوشتن- هم که روز به روز در ایران بدتر میشود؛ لیسانس و دکتر مثل علف میروید ولی مایه ندارد.
این نوع برداشت غلط به مرور از اواخر دوره قاجاریه، یعنی از اواخر دوره ناصری، آهسته آهسته شروع میکند به بالا آمدن و بعد در دوران پهلوی اوج میگیرد و امروز هم اگر بدتر نشود بهتر نمیشود. امروز میتوان گفت که یک ایرانیِ کنونی ما، حتی درس خوانده، معمولاً قادر نیست اسم دو یا سه شهر افغانستان را ببرد و یا حتی درست بداند تاجیکستان کجاست! حال آنکه احتمالاً اسم چند خیابان در آمریکا را بلد است!
فکر میکنم همه در این برداشت غلط دخیل بودند. تصور نمیکنم مسأله سیاسی باشد. خودش آهسته آهسته جلو آمد و همه دخیل بودند. نمیشود گفت که یک شخص مقصر بوده است. اگر تحقیق کنیم و موضوع را بشکافیم، در کتابهای درسی سرنخی پیدا میکنیم. من در این زمینه تحقیق نکردهام، ولی به نظرم مرسد همه در آن مقصر هستند و مقصر بخصوصی وجود ندارد. «از خود بیگانه شدن» هر روز بیشتر دامن ایرانیان کنونی را فرا میگیرد. ما دوست داریم همیشه کاسه و کوزه را سرِ دیگران بشکنیم و خود را مظلوم بدانیم، ولی همه، فرد فرد ما مقصر است. از ماست که بر ماست.
من نمیگویم نباید به غرب نگریست، خیر، بسیار هم قابل توجه است، اما نگرش به غرب نباید باعث عدم نگرش به شرق شود. در ایران این وضع حتی در ادبیات هم وجود دارد تا چه رسد به مطالعات باستانشناسی. ایرانیان تا زمان شاه طهماسب چه از نظر زیبایی و چه از نظر تاریخی هم به شرق نگاه میکنند و هم به غرب؛ البته به این شرق و غرب باد سیاسی ندهید! یعنی یک ایرانی به همان سادگی به هند میرود و گاهی به چین که به روم شرقی. در اشعار هم میبینید که مثلاً نگارگران چینی با نگارگران رومی دستوپنجه نرم میکنند: از دوران شاه طهماسب به بعد، چشم ایرانیها آهستهآهسته به سوی غربیها میچرخد و ایرانیها کمکم دید شرقی خودشان را از دست میدهند و این به مرور شدید و شدیدتر میشود تا به امروز که به خودباختگی مطلق رسیدهایم. ایرانیها امروزه اسم خیابانهای لسآنجلس را بلدند و نام سانت سن بلوا را شنیدهاند ولی اگر از ایشان بخواهید نام چند شهر افغانستان و هند را بگویند نمیدانند.
** به گزارش ایسنا، این گفتوگو در شماره 26 مجله بخارا به چاپ رسیده است.
انتهای پیام
نظرات