محمد شمس لنگرودی با بیانی طنزآمیز به انتقاد از فضای ادبی و هنری ایران پرداخت.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، این شاعر پیشکسوت در مراسم پایانی دومین دوره جایزه داستان «بیهقی» که روز جمعه 23 اسفندماه در تالار ایوان شمس برگزار شد، گفت: لابد دوستان از دیدن من تعجب میکنند و فکر میکنند چرا من به اینجا آمدهام؛ چراکه شعر ربط چندانی به داستان ندارد. قضیه از این قرار است که در دورهای من در دانشگاه به عدهای از دوستانی که این برنامه را اجرا میکنند، داستاننویسی تدریس میکردم و اینها فکر کردهاند من داستان بلدم. در کلاس میتوانستم صحبت کنم چون کسی نبود، اما اینجا نمیتوانم. من حالم زیاد مساعد نیست؛ به دلیل بعضی خلافهای عرفی قرص خوردهام، برای همین است که نفسم خوب درنمیآید و کارم از آب هم گذشته است.
شمس لنگرودی که شوخیهایش با استقبال و تشویق حاضران مواجه شد، در ادامه اظهار کرد: به چند نکته اشاره میکنم که به هنر مربوط است و به داستان هم مربوط میشود. هرچند گفتن من به درد نمیخورد، اما درد دل است. ما اهل هنر دو مشکل داریم؛ یکی از آنها این است که ما، ملت بزرگ ایران، بسیار متوهم هستیم. نمیدانم این توهم از کجا آمده است. این را آقای مخبر باید بگوید که اسطورهشناس است.
او ادامه داد: یک شعر در 16 سالگی میگوییم و بعد از شاملو انتقاد میکنیم. من 20 ساله و دانشجو بودم و تازه با شاملو آشنا شده بودم، با یکی از دوستان در حیاط دانشگاه قدم میزدم، به او گفتم شاملو شاعر خوبی است، گفت شاملو که مرده! من باور کردم و فکر کردم شاملو واقعا مرده است، با تعجب گفتم کی؟ گفت نه به لحاظ ادبی میگویم! الآن این آقا لابد 63 سال دارد و نمیدانم در کجای دنیا زنده است یا مرده. میخواهم بگویم تو در این سالها چه کردی؟ ما شعر نگفته یا گفته، میگوییم از لورکا که کوچکتر نیستیم، اشکالش این است که دیرتر به دنیا آمدهایم!
شمس لنگرودی افزود: در داستاننویسی هم همینطور است. زمانی که «کلیدر» (محمود دولتآبادی) تازه منتشر شده بود، یکی از مدعیان را در خیابان دیدم، گفت چه میکنی؟ گفتم دارم «کلیدر» را میخوانم، فوقالعاده است، گفت کجایش فوقالعاده است؟ وقتی بحثمان ادامه پیدا کرد، متوجه شدم که او اصلا کتاب را نخوانده و میگوید چنین کتابی مگر خواندن دارد؟!
این شاعر و پژوهشگر اظهار کرد: ما چنین توهم عجیب و غریبی داریم. در حالیکه تجربه من این است و به شما میگویم ای کسانی که به من گوش میدهید، هنر راه فرعی ندارد. این کارها از تونلهای ناممکن میگذرد. خیلیها در این مملکت نوشتند، اما دولتآبادی و گلشیری نشدند. شاملو وقتی زنده بود، حمله میکرد و هیچ کس جرأت نداشت دربارهاش چیزی بگوید. بعد از اینکه رفت، همه مجلهها شروع به انتقاد از او کردند و گفتند او شاعر مدرن نبوده است. چرا تا زنده بود این حرفها را نمیگفتند، چون شاملو فحش میداد، سهراب سپهری نبود که ساکت بنشیند. هرچه بود الآن که از مرگ شاملو این همه سال گذشته است، آنها چه کردهاند؟
او در ادامه گفت: بعضی برای جبران ناکاری خود مدام در حال انکار دیگراناند؛ به همین دلیل است که من به این جمع احترام میگذارم، چون راحتترین کار، کارنکردن و انتقاد از دیگران است. به خاطر دارم که آقای دولتآبادی زمانی نکتهای گفته بود، که اگر اشتباه میکنم بهتر است به من نگوید. ایشان گفته بود که برای نوشتن کلیدر 40 انسان لازم است که آخرین نفر آن را به پایان برساند. همینطور هم هست، البته هیچ کاری بدون ایراد نیست.
شمس لنگرودی افزود: مشکل ما توهم است. همه فکر میکنیم ملکالشعرا هستیم. مشکل دیگرمان این است که نه تنها از یکدیگر حمایت نمیکنیم بلکه مرتب یکدیگر را انکار میکنیم. مگر در این مملکت چند نفر کتاب میخوانند که مدام میگویند این کتاب را نخوانید؟ شخصی مانند آقای دولتآبادی ستم فراوانی کشید تا به این قله رسید. منتقدان ارجمندی که میگویند کتاب خوب و موسیقی خوب در این مملکت نیست و مینویسند همین را هم نخوانید ها! این به این دلیل است که انکار دیگران جبران ناکاری خودشان است و این حرفها را در حالی مطرح میکنند که کتابهای زیادی وجود دارد که ارزشمند است و دیده نمیشود، ولی اگر خارجی باشد... . شعرهای براتیگان را ترجمه میکنند که یک شاعر درجه شش است؛ اصلا شاعر نیست. در همین فیسبوکها که انگار قرار است به زودی آزاد شود، شعرهای درخشانی میبینیم که صد برابر از کار براتیگان بهتر است. اینها را رد میکنند، اما مثلا کار بوکوفسکی را ترجمه میکنند که درجه هشت است. تمام تلاششان را میکنند که ببینند آثار وطنی ایرادی دارد یا نه.
او همچنین گفت: درباره کتاب «انتری که لوطیاش مرده بود» که واقعا یک شاهکار از صادق چوبک است، یک جامعهشناس آمریکایی تحلیل جالبی ارائه داده است. اما کدامیک از منتقدان ما اینطور نگاه کردهاند؟ همین «کلنل» (دولتآبادی) اگر ترجمه نشده بود، آیا الآن 50هزار نفر از آن صحبت میکردند؟ بیژن نجدی از دنیا رفته است، اما کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» واقعا شاهکار است. ببینید چند نفر درباره این اثر صحبت میکنند؟ حتا مولانا اگر در آمریکا مطرح نشده بود، کسی کارهایش را نمیخواند. الآن همه مولویشناسی دارند و لباس سفید میپوشند و... . اما مولانا از وقتی که مرده تا الآن، به اندازه این سالهای اخیر اثرش چاپ نشده است.
شمس در ادامه اظهار کرد: نوعی خودکوچکبینی تاریخی در ما هست که اعتماد به نفس کافی نداریم. نمیدانم چون همیشه توی سرمان زدهاند، اینطور شدهایم. این همه سال بهرام صادقی فعالیت کرده است که نویسنده بزرگی است و کسی به آثارش توجه نمیکند، اما اگر یک اثرش در آلمان چاپ شود همه سیگار روشن میکنند، اخمهایشان را توی هم میکنند و در مورد پستمدرن بودن آثارش حرف میزنند. جالب است که اینها مد هم میشود. من به آمریکا میرفتم همه فرمالیست بودند، وقتی برگشتم همه ساختارشکن شدند.
این شاعر در حالیکه همچنان با خنده و لبخند صحبت میکرد گفت: هیچ چیز مهمتر از صمیمیبودن هنرمند نیست، اما اگر شعری ساده هم باشد میگویند اینکه کاری ندارد این را عمه من هم میتواند بگوید. یک نفر یک کتاب و نصفی شعر گفته که برای من میآورد. وقتی میگویم وزنش ایراد دارد، میگوید تعمدی بوده است. ما 40 سال پدرمان درآمد تا وزن را یاد گرفتیم، حالا میگویید تعمدی بوده؟ بعد میگوید دوره شما و شاملو گذشته است. اول اینکه غلط میکنی من را با شاملو مقایسه میکنی، او خیلی بزرگ بوده است. دوم اینکه اگر دوره ما گذشته پس چرا کارت را برای من آوردهای؟ بعضی چیزها را میخواهم بگویم اما تازه از ممنوعالخروجی درآمدهام. باید بگویم ما توهم داریم و همین است که میخواهیم دنیا را تغییر بدهیم.
او ادامه داد: من زیاد حرف زدم، اصلا نمیخواستم حرف بزنم، اما تأثیر قرصی است که خوردهام. البته قرص بدی نبوده، مال معده است. من دوست دارم با جوانها کار کنم چون آنها پرانرژی هستند، اما باید توجه کنند که برای اینکه یاد بگیرند بدون استفاده از دست، دوچرخهسواری کنند، باید اول دوچرخهسواری را به طور کامل یاد بگیرند، بعد دستهایشان را رها کنند. عدهای از جوانها آمدند از من فیلم بسازند، فیلمی مسخره و مزخرف ساختند که من هی نگاه میکردم و میگفتم این منم یا صادق هدایت یا صادق چوبک؟ من در تمام عمرم یک بار سیگار کشیدهام، اما در همه جای این فیلم داشتم سیگار میکشیدم. وقتی هم به آنها میگویم کار اشکال دارد، دیگر تلفنم را هم جواب نمیدهند.
شمس لنگرودی سپس گفت: ما باید از جایی این توهم بیمارگونه را تمام کنیم. ادبیات و هنر ما شوخی نیست؛ جدی است. جدی بگیریم. همام تبریزی میگوید: «همام را سخنی دلپذیر و شیرین است/ ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی» ما هم بیچاره نیستیم ژاپنی! موراکامی را چنان میخوانند که... من نمیگویم موراکامی بد است، اما کارش با آثار گلشیری و دولتآبادی قابل مقایسه نیست. ما توهم و خودکوچکبینی داریم که انشاءالله بعد از حرفهای من در این جلسه برطرف میشود!
گزارش تکمیلی این مراسم متعاقبا ارسال خواهد شد.
انتهای پیام
نظرات