• چهارشنبه / ۲۷ آذر ۱۳۹۲ / ۱۱:۳۴
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 92092718955
  • منبع : خبرگزاری دانشجویان ایران

نقد معصومه رامهرمزی بر کتاب «هوبره»؛آیا ژانر جدیدی در خاطره‌نویسی جنگ پیدا شده است؟

نقد معصومه رامهرمزی بر کتاب «هوبره»؛آیا ژانر جدیدی در خاطره‌نویسی جنگ پیدا شده است؟

معصومه رامهرمزی یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که از سال 1359 و در سن 14 سالگی به عنوان امدادگر به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد.

معصومه رامهرمزی یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که از سال 1359 و در سن 14 سالگی به عنوان امدادگر به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد.

رامهرمزی که در طول جنگ به صورت متفرقه موفق به اخذ دیپلم شده بود، یک سال بعد از اتمام جنگ تحمیلی یعنی در سال 1368 در دانشگاه شهید چمران اهواز در رشته معارف و الهیات اسلامی به تحصیل پرداخت و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه آزاد تهران مرکز دریافت کرد.

وی 16 سال است که به تدریس و نویسندگی کتاب ومقاله مشغول است و تاکنون کتاب‌های «یکشنبه آخر» و « بربال ملائک» را به چاپ رسانده است.

رامهرمزی طی یادداشتی که آن را در اختیار سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) قرار داد، کتاب «هوبره» را به نقد کشیده است.

لازم به یادآوری است ایسنا آمادگی دارد نظرات نویسنده کتاب «هوبره» را هم در این باره منعکس کند.

در نقد معصومه رامهرمزی بر کتاب هوبره آمده است:

کتاب هوبره خاطرات آقای عزیز عچرش،جوانی 17 ساله و اهل آبادان است که با شروع جنگ به همراه خانواده به شوشتر و سپس اصفهان مهاجرت می‌کند و پس از ازدواج به همراه همسرش به خوزستان برمی‌گردد و در بندر ماهشهر و سربندر زندگی را ادامه می‌دهد.

نویسنده در مقدمه کتاب ثبت خاطرات جنگ را وظیفه‌ای مهم دانسته و بلافاصله اعلام می‌کند که تمام اجحاف‌هایی که به ایشان شده را بخشیده ولی برای عبرت و رفع اینگونه بیماری‌های اخلاقی آن‌ها را بیان نمی‌کند.

از مقدمه کتاب برخلاف ادعای نخست وظیفه‌شناسی،رایحه تسویه حساب شخصی با اشخاص و گروه‌ها و شاید نهادها به مشام می‌رسد و خواننده با اولین تناقض در اصل مقصد و مقصود نویسنده از ثبت خاطرات روبرو می‌شود.

با اینکه روش متداول در نقد هر کتاب ارزیابی محتوا و فرم با تکیه بر معیارهای علمی است اما هر کتابی متناسب با آنچه در خود دارد و همینطور وجه غالب ویژگی‌های مندرج در آن،نقدی خاص و متفاوت را می‌طلبد. از آنجایی که محتوا و متن این کتاب آمیخته به ابهامات و شبهات در هم تنیده است و بافتی پرشی،برش برش و ناهمگون و ناموزون دارد، کتاب منحصرا از حیث محتوا و متن مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.

با توجه به این نکته که نگارنده در سال‌های دفاع مقدس از نیروهای امدادگر بوده و سابقه همکاری با ستاد امداد درمان ماهشهر را دارد و به فضای وقوع حوادث در کتاب هوبره اشراف دارد، درنقد این کتاب از اطلاعات فرامتنی نیز استفاده شده است.

جمعی از اشخاص مطرح شده در کتاب که از امدادگران و مسئولان سالهای جنگ هستند با توصیف حوادث یادشده در کتاب و نقد تحریفات موجود بر اطلاعات فرامتنی نگارنده افزودند.

مبنای نقد موجود، بر چند محور بازنمایی شبهات و تحریفات،بازنمایی تخریب نهادها و شخصیت‌ها و بازنمایی اهتمام نویسنده به خودگویی و قهرمان‌سازی از خود ارائه شده است.

بازنمایی شبهات وتحریفات اولین شبهه

نقطه آغاز شبهه در این کتاب نام نویسنده است. بر روی جلد کتاب نام علی عچرش به عنوان نویسنده آمده است. با وجود اینکه نام شناسنامه ایشان، علی است اما در طول زندگی و مخصوصا در زمان جنگ که بستر وقوع خاطرات است،ایشان در میان اقوام و فامیل و دوستان و همکاران به نام «عزیز» شهرت داشته و دارد. این در حالی است که پسر عموی نویسنده با همین نام آقای علی عچرش در طی هشت سال دفاع مقدس در مسئولیت‌های مهم اجرایی و امدادی مشغول به خدمت بوده است و نویسنده هوبره در آبان تا آذر سال 59 و سپس در شهریور60 تا خرداد61 به عنوان امدادگر تحت مدیریت پسرعمویش در بندر ماهشهر مشغول بکار بوده است.

نویسنده برای رفع این شبهه قادر بود که با آوردن نام «عزیز» بر روی جلد کتاب حداقل در یک پرانتز یا ذیل نام علی و یا با ذکر این موضوع بسیار مهم در زندگینامه یا مقدمه کتاب از خطای خوانندگان در عدم تشخیص علی عچرش پیشگیری کند اما تا صفحه 68 کتاب این حقیقت را مسکوت گذاشته و در بر خی خاطرات مسئولیت‌های پسر عمویش را به خود نسبت داده و از این تشابه اسمی به نفع خود استفاده کرده است.

نویسنده هوبره مسئولیت راه‌اندازی و مدیریت درمانگاه شهرک جنگ‌زدگان در سر بندر ( کمپB) را به خود نسبت داده و در چندین صفحه به اقدامات شایسته خود در این خصوص اشاره می‌کند در حالی که در این در مانگاه به عنوان امدادگر دارو خانه کمتر از دو ماه مشغول به کار بوده است و همه نیروهای شاغل در محل و منطقه آگاه هستند که این خدمات به آقای علی عچرش (پسر عموی نویسنده)مربوط است و نه عزیز عچرش.

گم بودگی زمان و مکان و شخصیتها

استناد کتاب خاطره به سه رکن زمان و مکان و شخصیت وابسته است و این سه رکن جزو منفک‌نشدنی خاطرات است. آفت جدی کتاب هوبره گم بودگی این سه عنصر در متن خاطرات است و به همین دلیل فرصت مناسبی برای بروز تحریفات ایجاد شده است.

راوی درباره حادثه اولین مجروحیتش در خرمشهر بدون اشاره به تاریخ وقوع این حادثه می‌گوید: یک خمپاره در مقابل وانت آمبولانسی منفجر شد و بر اثر این انفجار من و عده‌ای از مجروحین بی‌نوا با هم به هوا پرتاب شدیم؛ بعد از نوش جان کردن چند ترکش ناقابل محکم به آسفالت خوردم و دیگر چیزی نفهمیدم. در این اتفاق افرادی مثل هوشنگ عروجی، خانم حمیده رودباری، محمد میرزایی و حسین رودحله شهید شدند.

شبهه اصلی این روایت اینجاست که چگونه نویسنده تاریخ مجروحیت خود را به یاد ندارد اما در شرایط آشفته خرمشهر که ماشین‌های حمل مجروح به سرعت به نقل و انتقال مجروحین می‌پرداختند و در جایی که نویسنده زخمی و بیهوش شده است و چهار مجروح همراهش به شهادت رسیده‌اند در حالت بیهوشی از شهادت آنها با خبر می‌شود و اسامی آنان را به خوبی به یاد دارد.

برای یافتن پاسخ این شبهه،تاریخ شهادت شهدای این حادثه از طریق مرکز اطلاعات بنیاد شهید،مورد بررسی قرار گرفت و نتیجه بدست آمده گویای این حقیقت است که شهدا در چهار تاریخ متفاوت به شهادت رسیده‌اند.

اساسا صحت و سقم این روایت زیر سوال است و به دلیل گم بودگی زمان ،تحریف محرزی صورت گرقته است.چون هوشنگ عروجی در تاریخ 59/7/6، حمیده رودباری در تاریخ 59/6/31، محمد میرزایی در تاریخ 59/7/5 و حسین رودحله در تاریخ 75/4/25 (پس از چند سال مجروحیت) به شهادت رسیده‌اند.

راوی با استفاده از نام چهار شهید سعی کرده که مجروحیت خود را به اثبات برساند و با معطوف شدن ذهن خواننده به شهیدان حادثه،اهمیت زمان و مکان وقوع حادثه و چگونگی مجروحیت نویسنده فراموش شود.

- در آغاز کتاب و توصیف وضعیت جنگی آبادان در مهرماه 59 ، راوی هوبره از تجمع عده زیادی داوطلب، جلوی مقرهای سپاه و کلانتری برای معرفی و دریافت تفنگ «برنو» یاد می‌کند. ایشان در ادامه این روایت می‌گوید: همه افرادی را که آنجا دیدم اعضای انجمن اسلامی خیابان سیاحی و انجمن اسلامی دبیرستان دکتر شریعتی بودند.

داریوش خلاری شیراز، قربان علی کاظمی نافچی،مرتضی کاظمی، محمود عبدالعلی،غلامرضا کیانی، رضایی، محسن طرفی، قنواتی، دریس، محمود یازعی، شیرعلی‌زاده،احسان ا‌لله طبر زدی؛ بهزاد ارشدی و . . . که همه آنها بعدا در آبادان و خرمشهر شهید شدند.

راوی در بخشهایی از کتاب با سوء استفاده از نام شهدا، خرده روایت‌هایی را که از دیگران شنیده یا در جایی خوانده است به عنوان دیده و شنیده خود بیان کرده است.

در این روایت روشن نیست که منظور از جلوی مقرهای سپاه و کلانتری، کدام مقر و کدام کلانتری در کدام نقطه از شهر است.

در میان اسامی شهدا نام شهید احسان ا‌لله طبرزدی و بهزاد ارشدی دیده می‌شود. این دو شهید بزرگوار در مهرماه 59 از نیروهای رسمی و مسئولین سپاه آبادان بوده‌اند. چگونه ممکن است که نویسنده این دو را صف تجمع دریافت کنندگان برنو دیده باشد، در حالیکه آنها از مسئولین نیروهای نظامی در آن روزها بود.

نام غلامرضا کیانی از دیگر افراد این تجمع است. در دو فصل متفاوت کتاب هوبره یعنی فصل اول و فصل ششم کتاب نام این شخصیت آمده است.

در فصل اول به عنوان یکی از تجمع‌کنندگان برای دریافت برنو که بعدها در آبادان و خرمشهر شهید می‌شود و در فصل ششم به عنوان پسر 14 ساله مهاجری که به روایت نویسنده،بدون سابقه قبلی آشنایی از ایشان می‌خواهد که اجازه دهد که او در درمانگاه کار کند یا معرف او برای رفتن به جبهه شود و پنج شش ماه بعدهم شهید می‌شود.

روشن نیست که تشابه اسمی غلامرضا کیانی در دو نقش و دو محل و زمان،ناشی از فراموش کاری نویسنده برای چفت و بست خاطرات است و یا دو غلامرضا کیانی وجود داشته است واگر اینطور باشد چرا راوی هیچ توضیحی برای رفع این شبهه نیاورده است.

در کتاب هوبره زمان و مکان و شخصیت‌ها معمولا در هاله‌ای از ابهام مطرح می‌شوند

نویسنده در تبیین زمان رخ دادها وحوادث،از عباراتی چون یک روز،فردای آن روز و همان موقع استفاده کرده است بی‌آنکه مشخص کند کدام روز؟ فردای چه روزی؟ یا کدام موقع؟. برای تعیین مکان نیز از عباراتی کلی استفاده شده است.مثل توی خیابان! کدام خیابان؟ مسئولین شبها و در یک جا جمع می‌شدند! کجا؟

در بیان اسامی افراد و اشخاص نیز ابهاماتی وجود دارد.یکی از قوم و خویش‌ها.کدام؟چه کسی؟قهرمان‌ شنای خوزستان.نام این قهرمان؟ چند تا از بچه‌های سپاه چند تا؟اسمشان؟

راوی حتی اسم کوچک صمیمی‌ترین دوستان خود را که همکلاسی او بوده‌اند را به خاطر ندارد. کاظمی و عبداللهی. یکی از بچه‌های بسیج. نام بسیجی؟

در روایات شتابزده و پر از ابهام راوی سوالات بسیاری بدون پاسخ می‌ماند

در دومین حادثه که منجر به مجروحیت نویسنده می‌شود، راوی بدون ذکر توضیح می‌گوید:موقع برگشتن از بیمارستان. کدام بیمارستان؟ چه زمانی؟ حد فاصل دهکده «بریم» و «هلال احمر» خمپاره‌ای کنار ماشین خورد و من از ناحیه دست و کتف مجروح شدم. نکته عجیب این حادثه این است که راوی از دهکده بریم به بیمارستان شرکت نفت منتقل می‌شود و پس از پانسمان اولیه برای درآوردن ترکش‌ها به بیمارستان «شیر و خورشید» اعزام میشود.

طبق شواهد موجود در کتاب، این حادثه در آبان ماه رخ داده است و در این زمان مسیر عبور از دهکده بریم به بیمارستان شرکت نفت به دلیل نزدیکی به اروند و قرار گرفتن در تیررس عراقی‌ها عملا بسته بوده و امکان حرکت در این مسیر ممکن نبوده است.

از طرفی، در بین سه بیمارستان اصلی شهر آبادان، بیمارستان‌های شرکت نفت، طالقانی و شیروخورشید، بیمارستان شرکت نفت از جهت فضا وسیع‌تر و از نظر امکانات کاملتر بوده است پس به چه دلیلی و بنا به چه نیازی برای خارج کردن ترکش‌ها مجروح را به بیمارستان شیر و خورشید منتقل کرده‌اند.

از این دو مورد عجیب‌تر،ادعای راوی است که ادامه می‌دهد همان موقع که هیچ کس را نمی‌توانستی پیدا کنی، نمی‌دانم چطور پدرم به وسیله یکی از فامیل‌ها پیغام رساند که سریع برگرد که ننه‌ات به شدت مریض است.البته در اولین مجروحیت و دقیقا پس از انتقال به بیمارستان طالقانی، وقتی به هوش می‌آید مادرش را بالای سرش می‌بیند.

در تمام رفت و آمدهای نویسنده هوبره بین شهرهای آبادان،خرمشهر،ماهشهر و شوشتر بست و اتصال منطقی دیده نمی‌شود و حوادث بریده بریده با پرش غیر منطقی به یکدیگر مربوط می‌شوند.

دامنه تحریفات هوبره به حوادث شخصی همچون مجروحیت ختم نمی‌شود بلکه ادعاهای جدی‌تر را دنبال می‌کند.

نویسنده در فصل چهارم کتاب از پیوستن به ستاد امداد و درمان ماهشهر در سال 59 خبر می‌دهد و ادعا می‌کند که پسر عمویش علی عچرش مسئولیت احداث یک درمانگاه در کمپ B ماهشهر را به او می‌سپارد.راوی به تاریخ واگذاری این مسئولیت اشاره نمی‌کند و مدعی است که با راه‌اندازی درمانگاه به فعالیت‌های بسیار مهمی دست می‌زند و منشا تحولات مثبتی در شهرک جنگ زدگان بوده است.

خانم سیده زهرا حسینی در کتاب «دا» پس از روایت حضور و همکاری در درمانگاه «کمپ B » ماهشهر از مسئول این درمانگاه آقای علی عچرش یاد می‌کند.آقای علی عچرش در زمان مقاومت خرمشهر به خانم سیده زهرا حسینی کمک می‌کند تا پیکر شهید سیدعلی حسینی را با آمبولانس از آبادان به خرمشهر برده و در جنت‌آباد به خاک بسپارند.

مسئول درمانگاه کمپ B ماهشهر پسر عموی نویسنده هوبره است که در سال 60 نیز ریاست ستاد امداد و درمان ماهشهر را به عهده می‌گیرد.

راوی از تشابه اسمی خود و پسر عمویش بهره‌برداری کرده و مسئولیتها و خدمات ایشان را به نام خود مصادره کرده است.

مطابق شواهد، قرائن و اظهارات شفاهی همکاران راوی،پیش از ورود نویسنده به کمپ B این درمانگاه فعال بوده است و ایشان در داروخانه درمانگاه مشغول بکار می‌شوند و در کمتر از دو ماه حضور در کمپ B هیچگونه مسئولیت اجرایی به ایشان سپرده نشده است.

از جمله موارد تحریف شده توسط نویسنده،ادعای نویسنده به ارتباط با رضا شیرمحمدی در مهر سال 60 و در مرحله دوم همکاری در ستاد امداد ودرمان است.

رضا شیر محمدی در اواخر سال 59 از ماهشهر خارج شده و مسئولیت ستاد پس از ایشان به دکتر ایرج کریمی و سپس به علی عچرش سپرده می‌شود.

بنا به ادعای راوی،آقای شیرمحمدی در پاسخ به درخواست نویسنده جهت فعالیت و همکاری در ماهشهر چنین می‌گوید:«همیشه به نیروهایی مثل تو احتیاج داریم».

راوی در موارد متعدد به خودگویی پرداخته است و در این مسیر از گفته‌های شهدا و اموات بهره برده است.روایت‌هایی که شاهدی برای رد یا اثبات ندارند. مصادیق تحریفات زمانی و مکانی و شخصیتی در کتاب بیش از موارد مذکور است که ذکر همه آنها موجب اطاله کلام و کسالت بار خواهد بود.

باز نمایی مصادیق تلاش نویسنده برای تخریب نهادها و نیروهای مخلص در جنگ

تخریب نهادها و نیروهای مخلص جنگ و پنهان کردن ناگفته‌ها یکی از ویژگی‌های کتاب هوبره است که محتوای این کتاب را از سایر کتب خاطره متمایز می‌سازد.

نویسنده در تلاشی خزنده و مستمر با لحنی مظلومانه به تخریب نیروهای تلاشگر در جنگ می‌پردازد و همانطور که در مقدمه کتاب آمده است، به افشاگری اجحاف‌ها می‌پردازد.

نویسنده خود را قربانی ظلم دوستان و نزدیکان خود در ستاد امداد و درمان و هلال احمر و نهادهایی چون بسیج،سپاه، استانداری و حتی تربیت معلم و آموزش وپرورش می‌داند.

کتاب هوبره بیش از روایت‌های گفته شده،حرف‌های مستتر و پنهان دارد. خاطراتی که پنهان می‌ماند تا واقعیت‌ها برملا نشود.

ناگفته‌هایی که پرده بر نقش و حضور واقعی راوی در جنگ انداخته و بسیاری از تحریفات و بزرگ نمایی‌ها در سایه استتار ناگفته‌ها، فرصت بروز و ظهور یافته است.

در این کتاب در پو شش مظلوم‌نمایی راوی و برجسته‌سازی رنج و درد مهاجرین جنگ تحمیلی که دل هر خواننده‌ای را به درد می‌آورد، نیروهای مخلص و تلاشگر بسیج، سپاه،امدادگران و مسئولین ستاد امداد و درمان و. . . به انواع ظلم و ستم و نامردی محکوم شده‌اند و راوی در بخش‌هایی از کتاب با القای این نگاه به خواننده سعی دارد حس نفرت وانزجار نسبت به آنها را در خواننده برانگیزاند و در این میان از خود قهرمانی گمنام بسازد که با وجود همه این ظلم‌ها و مرارت‌ها ایستادگی کرده و دست از تلاش و خدمت برای اسلام بر نداشته است.

ثبت خاطرات جنگ،فرصت تسویه حسابهای شخصی و انتقام‌جویی از گروه یا دسته خاص نیست. هدف از چاپ و نشر کتاب‌های دفاع مقدس،ارتقای دانش و بینش جامعه به این برهه مهم تاریخی و انتقال فرهنگ دفاع مقدس و رشد فضایل اخلاقی در سایه وحدت و دوستی نیروهای حامی انقلاب است.

در خاطرات تخریبی هوبره،دلیل روشن و قابل اثباتی برای محکومیت و نفی عملکرد نهادها و افراد وجود ندارد.

اولین روایت تخریبی کتاب هوبره مربوط به روزهای اول جنگ در شهر اهواز است.

در این روایت،بسیجیان به زور اسلحه و با لحنی توهین‌آمیز،سدراه نویسنده و پدرش می‌شوند و به زور آنها را به یک گاراژ حوالی علی‌ابن‌مهزیار می‌برند و در مقابل اعتراض آنها می‌گویند: حرف نزنین. فقط برین و گرنه از ماشین پیاده‌تون می‌کنیم و ماشین را می‌بریم.

چهره بسیجیان در این خاطره بیشتر به «گشتاپو»(نام اختصاری نیروی پلیس مخفی آلمان نازی) و نیروهای استخبارات عراق شبیه است تا نیروهای برخاسته از بطن جامعه و مردم.

نویسنده و پدرش به اجبار این نیروها یک کامیون مهمات را در شرایط بسیار خطرناک جنگی از اهواز به آبادان می‌برند و پس از بازگشت،وقتی به سپاه اهواز مراجعه می‌کنند تا دستمزدشان را دریافت کنند نه تنها پولی به آنها داده نمی‌شود که یکی از پاسداران با بداخلاقی به پدر نویسنده این جمله را نثار می‌کند:" برو به درک".

راوی واکنش پدرش را اینطور بیان می‌کند. بابا گفت: پولمون که ندادن هیچ آخرش هم این شد به درک.(صفحه37).

راوی در فصل دیگر کتاب در زمان حضور در شهرک جنگ زدگان ماهشهر روایتی از بداخلاقی و بی‌ادبی نیروهای سپاه مستقر در کمپ B ماهشهر نقل می‌کند.

ایشان مدعی است که در یکی از روزها نیروهای نظامی داخل شهرک جنگ زدگان را سنگربندی کردند و از صبح زود تیراندازی شروع شد و تا ظهر ادامه داشت.حوالی ظهر یک عده به درمانگاه ریختند و همه را دستگیر کردند. چشم‌های امدادگران را بستند و به زور سوار آمبولانس کردند و بردند.بعدا امدادگران متوجه شدند که داخل مقر سپاه کمپ B هستند. فرمانده پاسداران پس از بازجویی نویسنده هوبره و تفتیش کیف پولش،عکس مادرش را پیدا کرده و او را تحت فشار قرار داده تا نام صاحب عکس و مشخصات دیگردوستان منافقش را افشاء کند.

فرمانده با لحن بسیار بدی از راوی می‌خواهد که ثابت کند عکس مورد نظر در کیفش دوست دختر یا یک منافق و کمونیست و جنبشی نیست.

راوی که خنده‌اش می‌گیرد به فرمانده سپاه می‌گوید:شما که فرق منافق و کمونیست،مسلمون،دوست دختر و ننه و جبهه و جنگ را با مطبخ خونه‌ات نمی‌شناسی چطور این مسئولیت را قبول کردی؟

فرمانده سپاهی که عصبانی می‌شود با لحنی تند راوی را به عقب هل داده و می‌گوید:بچه قرتی مزلف. «همه‌تونو» اعدام می‌کنم.

راوی صدای گریه خواهران امدادگر را می‌شنود و متوجه می‌شود که آنها هم تحت بازجویی نیروهای سپاه گرفته‌اند،راوی این ماجرا را بسیار سطحی و کودکانه جمع می‌کند و به نقل از پاسدار دیگری علت تیراندازی و دستگیری و بازجویی را درگیری طرفداران بنی‌صدر و بهشتی و اشتباه نیروهای سپاه در شناسایی طرفداران بنی‌صدر می‌داند.

بعد از این ماجرا پرسنل ارتش مستقر درکمپ B آنجارا بطور کامل تخلیه و شهرک را تحویل مقر سپاه می‌دهند. طبق اظهارات برادران و خواهران در کمپ B ماهشهر اساس این روایت کذب است و چنین حادثه‌ای بین طرفداران بنی‌صدر و شهید بهشتی یا نیروهای سپاهی و ارتشی که منجر به تیراندازی و درگیری باشد به هیچ عنوان رخ نداده است.

البته گاهی به دلیل تاخیر توزیع جیره غذایی بین جنگ‌زدگان، اعتراضات و مشکلاتی پیش می‌آمد که با پیگیری مسئولین مشکل حل می‌شد و در این میان تعدادی از منافقین نفوذی نیز به دنبال کارشکنی بودند.اما تیراندازی و رفتار خشن و بی‌رحمانه نیروهای سپاه جنگ زدگان و امدادگرانی که مثل آنها مشغول به خدمت بودند،چیزی جز تهمت و بهتان نیست.

تخریب افراد و شخصیت‌ها در این کتاب همیشه مبتنی بر ارائه چهره خشن و زشت نیست.

راوی با ترفندهای متفاوتی به سیاه نمایی افراد می‌پردازد و بسیار زیرکانه علت واقعی برخی اتفاقات را پنهان می‌کند.

راوی پس از ادعای مسئولیت درمانگاه کمپ B و داستان‌سرایی از خدمات شایسته و تأثیر جدی نقش ایشان در شهرک جنگ زدگان به تخریب خواهران امدادگر همکارش می‌پردازد. نویسنده مدعی است که سه نفر از خواهران از طریق دکتر کمپ از ایشان خواستگاری کردند و یکی از خواهران به شدت او را تحت فشار روحی قرار می‌دهد تا آنجایی که نویسنده طاقت نیاورده و برای رهایی از خواهران خواهانش مجبور به ترک خدمت و بازگشت به شوشتر می‌شود.

راوی در بیان این شرایط چنین گفته است:محیط داشت رنگ و لعاب دیگری می‌گرفت در آن وضعیت جنگ و اردوگاه و موضوعی که پیش آمده فضا سنگین شده بود. پچ‌پچ‌ها و حرف‌های مفت زیاد شده بود و انجام وظایف داشت کم می شد تصمیم گرفتم کاری بکنم.

این ادعا بیشتر شبیه جوک است تا واقعیت. نویسنده در پاورقی صفحه 66 اسامی خواهران امدادگر همکار درمانگاه را آورده است.همه این خانمها به لحاظ سوابق از نیروهای شناخته شده و آموزش دیده هلال احمر آبادان و خرمشهر بوده و از نظر سنی چندین سال بزرگتر از مدعی. امدادگر 17 ساله درمانگاه که به جای برادر کوچکتر خواهران بوده دارای کدام صفات ظاهری و باطنی بوده که سه تن از خواهران، از ایشان خواستگاری کرده‌اند.

یکی از ویژگی‌های متمایز هشت سال دفاع مقدس با سایر جنگها،روابط سالم و به دور از شائبه‌های جنسی و رذایل اخلاقی در مناطق جنگی و در میان نیروهای در گیر جنگ است.به دلیل سلامت نفس و پایبندی افراد به شرعیات در این دوره،ازدواجهای ساده در جامعه رواج داشته است. به نظر می‌رسد که که علت دیگری موجب ترک ماهشهر و بازگشت به شوشتر بوده است و نویسنده برای استتار علت واقعی به تخریب خواهران همکار پرداخته است.

کذب این ادعا را می‌توان در فصل هفتم کتاب هوبره بخوبی دریافت. اتفاقی مشابه اتفاق کمپ B ماهشهر،ماهها بعد در اردوگاه جنگ زدگان در منطقه «بروم» در45 کیلومتری شاهین شهر رخ می‌دهد.

زمانی که عزیز عچرش مسئول تدارکات و درمانگاه اردو گاه بروم است باز هم مورد توجه خاص خواهران شاغل در اردوگاه و تحت فشار روحی از ناحیه آنها قرار می‌گیرد تا جائی که این بار خانمها دسته جمعی با اشک و گریه سراغ ایشان آمده و علنا می‌گویند شما اصلا به ما و خواهش ما توجه نمی‌کنید و اصلا به ما محل نمیذارین.

مادر یکی از این خواهران شاغل برای اعتراض سراغ مادر راوی در اردوگاه می‌رود . نویسنده از زبان مادرش چنین نقل کرده است: امروز مادر فلانی اومده میگه تو با دخترش دعوا کردی و محلش نمی‌زاریی ولی با باقی دخترها خوبی و باهاشون شوخی نامربوط می‌کنی. «یوما» نمیشه جلوی دهن مردم رو گرفت (فصل هفتم ص 110).

در این موضوع نیز راوی دلیلی برای توجهات خاص خانمها به خود ارائه نمی‌دهد.آیا ایشان یوسف ثانی بوده‌اند ؟ یا در مقام و رتبه‌ای خاص قرار داشته‌اند؟ چاخان برجسته این دسته روایات،علایق گروهی خانمها به ایشان است .

بسیاری از روایات مندرج در هوبره به دلایل عقلی و شواهد درون متنی قابل نقد ورد است.

در این بخش از کتاب مادر راوی به شوخی‌های نامربوط پسرش با خانمها اشاره می‌کند.شوخی‌هایی که موجب سنگین شدن فضا وپچ پچ و... می‌شود.

با اندکی دقت در متن کتاب می‌توان دریافت که راوی برای مخفی کردن بسیاری از حقایق، فضای روایت را مه‌آلود می‌کند تا به نتیجه مورد نظر خود برسد.

در اردوگاه بروم، حوادثی مثل کمپ B ماهشهر رخ می‌دهد از طرفی علاقه‌مندی دختران شاغل در اردوگاه به ایشان و از طرف دیگر درگیری بین طرفداران بنی‌صدر و مخالفین بنی‌صدر موجب عزل نویسنده از مسئولیت‌هایش می‌شود.

نویسنده هوبره در اغراق و بزرگنمایی حوادث تنها به مسائل شخصی خود اکتفا نمی‌کند بلکه به بزرگنمایی شرایط اجتماعی و سیاسی هم می‌پردازد تا عملکرد خود را پوشش دهد.

ایشان درباره وقایع سیاسی سال60 اینگونه روایت می‌کند:

تمام مهاجرینی که بی‌طرف یا مخالف بنی‌صدر بودند امکاناتشان قطع شد و رسید به افرادی که ابراز هم‌حزبی با بنی‌صدر می‌کردند.چند دستگی و درگیری بین مردم استانهای جنگ زده هم بالا گرفت. خانم‌هایی که از طرف بهداری و خانم‌هایی که من آورده بودم بخاطر عدم قطع نشدن مایحتاج اولیه شان، بلافاصله اعلام طرفداری از بنی‌صدر کردند و سر کارشان ماندند و شروع کردند به خراب کردن من. واحد فرهنگی هم تعطیل شد. بعد نیروهای نظامی به تحریک مسئول اردوگاه وارد اردوگاه شدند.آنها شروع کردند به تیراندازی و حدود 20 نفر از مردم اردوگاه را دستگیر کردند.(ص 139 کتاب).

همانطور که ماجرای تیراندازی در کمپ B و دستگیری افراد درمانگاه و بازجویی از امداگران به قول و شهادت همکاران نویسنده دروغی بیش نبود،تیراندازی در اردوگاه بروم و دستگیری جنگ‌زدگان و قطع مایحتاج اولیه مردم بخاطر بی‌طرفی سیاسی امری بعید و غیرمنطقی است.

راوی در جای جای کتاب به سیاه‌نمایی شرایط کشور و تخریب نیروهای نظامی ومسئولین پرداخته است. در حالیکه هیچ سند و نشانی برای اثبات حرفهایش ارائه نکرده است.

با جستجو در کتابها و اظهارات شفاهی جنگ زدگان در سال 60، گزارشی دال بر قطع جیره نقدی یا غیرنقدی جنگ زدگان به دلیل مسائل سیاسی درآن سالها وجود ندارد.

در فصل چهاردهم کتاب آمده که نویسنده هوبره پس از گرفتن دیپلم و شرکت در کنکور در تربیت معلم دزفول پذیرفته می‌شود و در این مرکز به تحصیل می‌پردازد.

همسر راوی در یک تماس تلفنی به ایشان اطلاع می‌دهد که از آموزش و پرورش ماهشهر به خانه آمدند و گفتند که دیپلمت قبول نیست و باید دوباره امتحان بدهی.راوی پیش رئیس مرکز رفته و ماجرا را به ایشان می‌گوید. رئیس مر کز هم می‌گوید: اتفاقا یک نامه همین امروز از آموزش و پرورش ماهشهر رسیده که قبولیت تا گرفتن دیپلم را کان لم یکن تلقی کنیم.

نویسنده روایت را اینگونه ادامه می‌دهد:همان روز برگشتم ماهشهر و فردایش رفتم آموزش و پرورش و جویای مسئله شدم. به جای عذرخواهی با طلب کاری گفتند: تو که دیپلم نداری چرا رفتی دانشگاه؟ گفتند که بخشنامه است و باید دروس جدید را امتحان بدهی.

در این روایت هم ناگفته‌های بسیاری وجود دارد که راوی با مظلوم‌نمایی به جای به بیان اصل موضوع وماجرا، آموزش و پرورش و تربیت معلم را زیر سوال می‌برد. چرا چنین تجربیاتی فقط برای نویسنده هوبره به شکلی مستمر و پی در پی رخ می‌دهد؟ مگر ممکن است کسی دیپلم داشته باشد و به تربیت معلم برود و بعد به او اعلام کنند که دیپلمت پذیرفته نیست.

جای سوال است که دیپلم راوی چه مشکلی داشت؟ و آیا واقعا دیپلم داشت ؟

چرا راوی برای توجیه عملکرد ناسالمش مرتب همه را زیر سوال برده و خود را قربانی ظلم مسئولین معرفی می‌کند.

از ابتدای کتاب، راوی دوستان و همکاران و حتی اقوام خویش را افرادی بی‌انصاف و نامهربان معرفی می‌کند و علت اخراج خود و همسرش را از ستاد امداد درمان حسادت و بد خواهی دوستانش بیان می‌کند. به تخریب نیروهای سپاهی و بسیجی می‌پردازد، مسئولین بنیاد مهاجرین را افرادی سیاسی و ظالم که برای اهداف سیاسی خود حتی حق جنگ زدگان را زیر پا می گذاررند معرفی می‌کند و تربیت معلم و آموزش و پرورش را عاملین رهایی خود از تحصیل معرفی می کند.

آیا می‌توان این همه تهمت و بهتان به نیروهای انقلابی و مسئولین را بدون ارائه سند و مدرک راناشی از نیت صادقانه این نویسنده دانست.

بازنمایی مصادیق اهتمام نویسنده به خود گویی و قهرمان سازی از خویش

یکی از ویژگی‌های ماهوی خاطره و روایت،مصلحت‌اندیشی راوی در حفظ موقعیت و جایگاه خویش است.

هر فردی در نقل خاطره به مصالح خود توجه دارد و کمتر به موضوعی می‌پردازد که موجب تخریب شخصیت یا نقد عملکردش باشد.

این موضوع به شکلی کاملا طبیعی در روایت بروز می‌کند و تا آنجایی که راستی را دروغ و دروغی را راست جلوه ننماید و در تناقض با اصل حادثه قرار نگیرد، معمولا باعث اشکال و خدشه در اصل خاطره نمی‌گردد.

شاید حب نفس و میل درونی انسان به دفاع از خود، عامل بروز چنین عنصری در خاطره باشد؛البته در مواردی که راویان نقش و مسئولیت بزرگ یا خاصی بر عهده داشته‌اند و جایگاه عملکردی آنها ارزشی بیش از جایگاه فردی آنها داشته است، در خاطرات خود به تحلیل و نقد وقایع و حوادث پرداخته و در این رهگذر عملکرد خود را نیز زیر سوال برده‌اند اما در خاطرات عموم راویان جنگ این موضوع کمتر دیده می‌شود.

نکته مهم در اینجاست که اگر راوی به مصلحت‌اندیشی بسنده نکرد و به خودگویی پرداخت و سعی کرد از خود قهرمان بسازد در حالی که چنین نبود و نیست و شاید هم دقیقا عکس روایت اتفاق افتاده باشد این روایت چیزی جز ادعا و تحریف واقعه نخواهد بود.

یکی از آفت‌های جدی کتاب هوبره تلاش نویسنده برای مهم جلوه دادن خود بیش از نقش و موقعیتش در زمان جنگ است.

مصادیق متعددی که برای معنا بخشیدن به این مفهوم و مقصود در کتاب ذکر شده همگی در هاله‌ای از ابهامات و شبهات است و نویسنده نتوانسته هیچ یک از آنها را به دلیل عقلی یا نقلی یا ارائه سند به اثبات رساند.

در کتاب هوبره، مصادیق متعددی از خودگویی وجود دارد که برخی به تحلیل وبرخی به اجمال مورد نقد قرار خواهد گرفت.

-نویسنده کتاب در مهر 59 طی ماجرایی به اجبار نیروهای نظامی در اهواز یک محموله مهمات را با کامیون پدر و همراه او از اهواز به آبادان می‌برد.

با اینکه نیروهای نظامی به شکلی اتفاقی در میدان چهارشیر اهواز آنها را می‌بینند و به اجبار محموله مهمات را برای رساندن به آبادان در کامیون آنها قرار می‌دهند اما در مسیر پر خطر آبادان،برای امنیت محموله،محافظ مسلح یا غیرمسلحی را همراه آنان نمی‌فرستند.

پس از طی حوادثی آنها به آبادان می‌رسند و مهمات را تحویل می‌دهند. نویسنده درباره اهمیت و ارزش این مهمات از قول نیروهای سپاه چنین آورده است:

بچه‌ها گفتند:امکانات نمی‌رسه، نمی‌دونی برای این مهمات چقدر زور زدیم که به ما بدهند. آقای جمی و فرماندهان سپاه و ارتش مرتب با دفترهای امام، بنی‌صدر، بهشتی، چمران، منتظری، موسوی جزایری، هاشمی رفسنجانی و بقیه،24 ساعته تماس داشتن تا توانستن این مهمات را بگیرن و بدن شما بیارین (ص31 کتاب).

واقعا جای شگفتی است که مهماتی با این درجه اهمیت که با پیگیری و تماس تقریبا همه مسئولین مملکتی تهیه شده است بطور اتفاقی و به اجبار و تهدید نیروهای نظامی به دست نویسنده و پدرش می‌افتد تا به آبادان برساند. جای شکرش باقی است که نویسنده ادعای تغییر سرنوشت جنگ را با رسیدن این مهمات به آبادان نکرده است.

- نویسنده در بخش دیگری از کتاب می‌گوید که در شهر آبادان در ضمن رفت و آمد و گشت‌زنی متوجه پارکینگ اتوبوسهای شهرداری در لین 15 احمدآباد شدم و خداوند به ذهن من رساند که چرا این اتوبوس‌ها خاک می‌خورند، به زور رفتم داخل یکی از آنها و متوجه شدم هر کدام یک اتاق سیار است به شرط اینکه صندلی نداشته باشد. پس به فرماندار وقت و رئیس هلال احمر و رئیس بیمارستان و ستاد امداد و درمان که همگی شبها در یک جا جمع می‌شدند پیشنهاد دادم که اگر صندلی اتوبوس‌های خط واحد را در بیاوریم هم می‌شود مجروحین بیشتری را ببریم و هم تعداد بیشتری از مردم را جا به جا نمائیم. فرماندار آبادان از این نظر استقبال کرد و به شهرداری دستور داد که این کار را بکنند (ص51 و ص 52 ).

با توجه به اینکه نویسنده قبل از این روایت به اسارت مهندس تندگویان اشاره کرده است تاریخ احتمالی این روایت به دهه دوم آبان 59 مربوط می‌شود.

همه کسانی که در مهر و آبان 59 در شهرهای خرمشهر،آبادان و ماهشهر فعالیت داشته‌اند به خوبی به یاد دارند که از دهه اول مهرماه مجروحین شهر آبادان توسط چنین اتوبوسهایی به بندر ماهشهر اعزام می‌شدند.

تغییر شکل اتوبوس‌های خط واحد برای کارآیی بیشتر ایده منحصر به فرد و پیچیده‌ای نیست که ذهن نویسنده یک ماه پس از جنگ به آن برسد و قبل از ایشان هیچ یک از مسئولین به این اقدام دست نزده باشند.

تلاش نویسنده برای غلو و اغراق در نقش و جایگاهش در جنگ بسیار فراتر از اینهاست. ایشان در فصل ششم کتاب از ارتباطش با نماینده شهر آبادان آقای رشیدیان در کمپ B ماهشهر یاد می‌کند.

در زمانی که راوی در درمانگاه کمپ B مستقر بوده، آقای رشیدیان به سراغ او آمده و مشکلات مهاجرین را از ایشان جویا می‌شود و راوی بسیاری از مشکلات را به همراه راه حل آنها به نماینده آبادان ارائه می‌دهد.

-نویسنده درباره واکنش نماینده آبادان اینطور نقل می‌کند: او با قیافه‌ای ناراحت مطالبی یادداشت کرد و گفت: یه چیزی می‌گم به کسی فعلا نگو ! گفتم بفرمایین. گفت:روز پنجشنبه آقای رجایی نخست‌وزیر میاد. تو این مطالب رو یادداشت کن و آماده داشته باش که هر وقت اومد تور و ببرم پیشش و همه اینها را بگو. پرسیدم:چه جوری؟ گفت: این آقا میاد دنبالت و راننده و محافظش را معرفی کرد.

روز پنجشنبه راننده آمد و مرا به شادگان برد و توی راه گفت: برنامه آقای رجایی تغییر کرده چون مشکلات مردم در شادگان بیشتر از جاهای دیگر است از طرفی چون آقای بنی‌صدر برای کاری در ماهشهر هستند نمی‌خواستند تداخلی در کارشون با اون پیش بیاد.

آقای رجایی را دیدم. بر عکس تصاویرش در تلویزیون شخصی با حوصله و خندان بود. از نظر ظاهری هم کوتاه قدتر، لاغرتر و موهایش سفیدتر و مجعد بود. در آن جلسه آقای غرضی استاندار و چندتا از نمایندگان استان و فرماندهان سپاه و ارتش و مسئولین ستادهای جنگ‌زدگان استان هم بودند.

آقای رشیدیان بعد از معرفی من به عنوان یکی از محصلینش از من خواست تا مشکلات کمپ و درمانگاه و سایر موارد را بگویم.

در ادامه این روایت آمده است که آقای رجایی در زمان خداحافظی صد تومان به عنوان تبرک از طرف امام به نویسنده می‌دهد و نویسنده هنوز آن را دارد و حس معنوی آن هدیه هنوز برایش تازه است.

آخر شب راننده آقای رشیدیان راوی را به کمپ باز می‌گرداند. ساعت از دو نیمه شب گذشته بود که راوی به درمانگاه می‌رسد. دوستانش نگران او هستند و زمانی که متوجه می‌شوند همکارشان کجا بوده است با دلخوری می‌گویند چرا به ما نگفتی که بیاییم؟ و نویسنده از راننده آقای رشیدیان می‌خواهد که توضیح دهد و آقای راننده که از بچه‌های سپاه آبادان است می‌گوید:ما از ایشون خواستیم به کسی چیزی نگوید و از لحاظ شرعی و انسانی مسئول بوده.

ابهامات بسیاری در نقل این خاطره وجود دارد که نویسنده هوبره باید به آنها پاسخ دهد.

با توجه به شرایط و قرائنی که در بخش بازنمایی تحریفات ارائه شد نقش آقای عزیز عچرش در مدت حضور در کمپ B ماهشهر امدادگر شاغل در داروخانه درمانگاه بوده است.

امدادگری که نسخه‌خوانی را به شکل تجربی آموخته است و تقریبا یک ماه در درمانگاه مشغول شده، چه اطلاعات برجسته و درخور اهمیتی داشته که جهت ارائه آن در جلسه مسئولین شرکت کرده است.

اگر راوی ادعا می‌کرد که خودش به دنبال آقای رجایی رفته یا اصرار کرده است که چیزهایی را که می‌داند به ایشان یا مسئولان منتقل کند شاید تا اندازه‌ای قابل پذیرش بود اما درخواست آقای رشیدیان و پنهان کردن این موضوع و فرستادن راننده برای انتقال راوی به شادگان، بیشتر به خیال‌پردازی شبیه است تا واقعیت.

در این خاطره مثل دیگر خاطرات این کتاب، زمان مشخص نیست، جلسه‌ای به این مهمی در چه تاریخی بوده است؟

آقای رشیدیان نماینده مردم آبادان در حال حاضر در قید حیات نیستند. حداقل راننده آقای رشیدیان که چند بار به کمپ آمده و راوی هوبره را به شادگان و این جلسه مهم برده چه نام دارد؟

جالب است که نویسنده کتاب هوبره درباره شخصیت‌ها و یا موضوعات یا حوادثی به ذکر جزئیات می‌پردازد که از همه آنها آگاه هستند و با مراجعه به هر منبع اطلاعاتی می‌توان آنها را بدست آورد. مثل تاریخ اسارت آقای تندگویان، تاریخ ورود عراقی‌ها به ذولفقاری آبادان و در این روایت نیز به جزئیات چهره آقای رجایی می‌پردازد اما در سایر روایت‌هایی که باید به زمان، مکان، شخصیت، اسامی و . . . بپردازد با کلی گویی و شتاب از همه چیز عبور می‌کند.

راوی در ادامه داستان خود به نکته‌ای عجیب اشاره می‌کند.

صبح نمی‌دانم خبر از کجا به ستاد رسیده بود که آقای شیرمحمدی تلفن کرد و گفت: چیزایی رو که باید بگی گفتی؟ گفتم:بله. گفت:خب خدا خیرت بدهد. فقط مواظب باش حسودانت از امروز زیاد می‌شوند.

آیا آقای شیرمحمدی از این جلسه با خبر بود که چنین سوالی پرسید وشرایط کاری درهلال احمر و ستاد امداد و درمان چگونه بوده است که آقای شیر محمدی به ایشان هشدار می‌دهد که مواظب باش حسودانت از امروز زیاد می‌شوند.

شرکت در جلسه مسئولین استان و انتقال مشکلات جنگ زدگان چرا باید موجب حسادت دوستان شود؟

راوی هوبره در این کتاب بسیاری از نیروهای مخلص و حزب‌اللهی سالهای جنگ را زیر سوال برده و از فضای کاری سالم و معنوی دهه 60، چهره‌ای مخدوش و نازیبا منعکس کرده است.

آقای رضا شیرمحمدی نیز که به خیل شهیدان پیوسته و شاهد دیگری وجود ندارد که منظور ایشان از این سخن را تفهیم نماید.

با مراجعه به اسناد موجود درباره سفر شهید رجایی به خوزستان، روایتی از مقام معظم رهبری را می‌توان مشاهده کرد که تا اندازه‌ای پاسخگوی روایت هوبره است.

مقام معظم رهبری نقل کرده‌اند که آقای مهدی صباغان مسئول رسیدگی به مهاجران جنگی خرمشهر و آبادان بود که پس از بازدید آقای رجایی از کمپ‌های مهاجران جنگ، ایشان توضیحات و گزارشات لازم و نیازمندی‌های اساسی مهاجران را مطرح کرد و پس از آن مستقیما با آقای رجایی در ارتباط بود و تلفنی کمبودها و مشکلات را گزارش می‌داد و این نشان می‌داد که مشکلات مهاجرین تا چه حد برای آقای رجایی مهم است (کتاب سیره شهید رجایی نوشته غلامعلی رجایی نشر شاهد صفحه 686).

آقای مهدی صباغان مسئول کمپ B ماهشهر و مدیر آقای عزیز عچرش بوده است و قطعا کلیه اخبار و گزارشات توسط ایشان و دیگر مسئولین امداد و درمان به نخست وزیر و سایر مدیران استان گفته شده است.

*** مواردی از مصادیق قهرمان سازی راوی از خویش به اشاره واجمال

-خاطرات کتاب هوبره با رویت رویای صادقه و آگاهی از بروزجنگ آغاز می‌شود و نویسنده با چهره‌ای معنوی و خاص به خواننده معرفی می‌شود.

- نویسنده در زمان مهاجرت به شوشتر، هنگام شنا در رودخانه این شهر، وارد گرداب تندی می‌شود و در حالی که راه نجاتی نداشته و در آستانه غرق شدن قرار گرفته توسط قهرمان شنای خوزستان که به شکل کاملا اتفاقی برای شنا به رود خانه آمده نجات پیدا می‌کند و باز هم مثل دیگر ابهامات کتاب نام این قهرمان مشخص نیست (ص26 کتاب ) چگونه ممکن است راوی کتاب نام نجات دهنده خود را به یاد نداشته باشد.

- راوی پس از مهاجرت به استان اصفهان و سکونت در اردوگاه بروم در بیست و پنج کیلومتری شاهین شهر مورد توجه مسئولین قرار می‌گیرد و بنا به قول ایشان وقتی آقای ابرقویی مسئول اردوگاه،اوصاف کارهای من را از بچه‌های استانداری شنید از من خواست تا درمانگاه و تدارکات اردوگاه را راه‌اندازی کنم.

طبق گفته راوی، آنها با در دست داشتن یک معرفی‌نامه ساده از شوشتر به اصفهان می‌روند و طی ماجرایی با فردی در استانداری آشنا شده و بالاخره وارد اردوگاه بروم می‌شوند.

ایشان بدون هیچ سابقه کاری در اصفهان ادعا می‌کنند که اوصاف کارهایشان زبان به زبان چرخیده و بر همین اساس مورد توجه مسئولین قرار می‌گیرند تا جایی که در ادامه خدمت‌رسانی به مهاجرین جنگ در این اردوگاه از طرف نمایندگان آبادان آقای علوی‌تبار و آقای طرفی و هیأت همراه مبلغ 5000 تومان پاداش می‌گیرند ( ص105 کتاب).

نویسنده از فروردین تا شهریور سال 1360 در اردوگاه بروم سکونت داشته است و در این زمان نمایندگان آبادان آقایان رشیدیان، صفاتی و نصراللهی بودند و روشن نیست که چرا راوی برای مهم جلوه دادن فعالیت‌هایش،نام و مسئولیت افراد را به دلخواه تعریف می‌کند.

-در صفحه 157 کتاب، نویسنده هوبره به ماجرای مجروحیتش در راه بازگشت از اهواز می‌پردازد.

طبق ادعای ایشان در مسیر بازگشت از اهواز،آمبولانس آنها بعد از پل خلف آباد در نزدیکی رامشیر در اثر موج انفجار هواپیماهای عراقی مورد اصابت ترکش یا چیز دیگری قرار گرفته و ماشین آنها در رودخانه پرتاب می‌شود راوی در این حادثه چند دنده و مهره‌های کمرش می‌شکند و در بخش جراحی مغز و اعصاب بیمارستان گلستان بستری می‌شود.

پروفسور سمیعی و چند نفر از متخصصان و مسئولان پس از معاینه ایشان تشخیص می‌دهند که مهره‌های کمر مجروح شکسته آما اعصابش صدمه جزئی دیده است .

راوی اظهار خوشحالی می‌کند که متخصصین مغز و اعصاب به عشق وطن و خدمت به رزمندگان و هموطنانشان از خارج آمده‌اند.

در مدت بستری بودن راوی در بیمارستان آقای خامنه‌ای رئیس جمهور وقت، آیت‌الله مشکینی،آیت‌الله موسوی اردبیلی و چندین نفر از مسئولان کشوری و ستاد استان برای عیادت مجروحین به بیمارستان آمده و از راوی نیز عیادت می‌کند.

راوی پس از 10 روز با مسئولیت خود از بیمارستان مرخص می‌شود و به خانه و محل کار باز می‌گردد.

راوی بار دیگر در این بخش از روایتش به سیاه‌نمایی همکارانش می‌پردازد و چنین می‌گوید: برگشتیم ماهشهر عیالم از حقوقش مقداری خرید کرد. من تا زمان به دنیا آمدن دخترم در تیرماه 1361 نمی‌دانستم که همه آقایان و بعضی خانم‌ها از ستاد حقوق می‌گیرند.من فکر می‌کردم همه برای رضای خدا دارند مجانی کار می‌کنند. اشکالی نداشت که بابت کار وجهی گرفته شود اما کسی که حقوق بگیرد ولی ژست مجانی کار کردن بگیرد و به اسم خدا و پیغمبر و امام زمان منت بگذارد که من هم مثل شما مجانی کار می‌کنم کاملا نامردی است.

روایت پیش رو از ابتدا تا انتها آمیخته به غلو و بزرگ‌نمایی نویسنده از یک حادثه و عرضه خود و تخریب دوستان است.

رامشیر و پل خلف‌آباد در 80 کیلومتری اهواز به سمت ماهشهر قرار دارد و در طول هشت سال دفاع مقدس هیچ گزارشی مبنی بر حمله هواپیماهای عراقی و بمباران این نقطه خاص وجود ندارد. شاید به همین دلیل راوی از این جمله در روایت استفاده کرده استنمیدانم بر اثر موج انفجار هواپیماهایی که چاه‌های نفت را بمباران کرده بودند و یا اصابت ترکش و یا چیز دیگری ماشین پرت شد توی رودخانه احتمالا منظور از چیز دیگری، انحراف آمبولانس از جاده به دلیل خواب آلودگی راننده آمبولانس باشد.

راوی از معاینه دکتر «سمیعی» و چند تن از متخصصان خارج از کشور یاد کرده است.بر اساس اطلاعات موجود در سایت رسمی دکتر سمیعی و اظهارات شفاهی مسئولین امداد ودرمان در دهه 60، دکتر سمیعی در طی جنگ اصلا در مناطق جنگی حضور نداشته اما در آلمان کمک‌های موثری به مجروحین داشته است.(اظهارت شفاهی دکتر خردمندعرب از پزشکان فعال زمان جنگ وهمکار نزدیک دکتر سمیعی در پروژه مرکز مغز و اعصاب ایران (صفحه 159).

راوی با وجود شکستگی دنده‌ها و مهره‌های کمر پس از 10 روز از بیمارستان مرخص می‌شود و با همین مجروحیت چندین بار مجروحین را با هواپیمایC_130 به اصفهان و شیراز منتقل می‌کند. بعید به نظرمی‌رسد که فردی با دنده‌ها و مهره‌های شکسته کمر پس از 10 روز از بیمارستان مرخص شود و بتواند به چنین فعالیت‌هایی بپردازد.

نویسنده در کل کتاب اصرار دارد که از ملاقات‌های خود با مسئولین در هر جا و به هر طریق خبر دهد. در این روایت نیز از عیادت بسیاری از مسئولین نظام در بیمارستان یاد کرده است. (ص156 تا 160).

آخرین مورد از مصادیق خودگویی در هوبره به ادعای راوی در پایه‌گذاری کاروان‌های راهیان نور در کشور اشاره دارد.

ایشان مدعی است که برای اولین بار این ایده را در انجمن اسلامی کوی اباذر سربندر اجرا و سال‌ءهای بعد تا کنون در تمام ایران این حرکت ادامه یافته است (ص175).

ضعف در ارائه سند و مدرک از نکات قابل تامل در این کتاب وسایر آثار مستند جنگ است.

ارائه سند موجب شفاف‌سازی روایات و رفع شبهه و خدشه در اصل واقعه است. البته در کتاب خاطره نیازی به ارائه سند در همه روایات نیست اما اثبات اولیه حضور راوی در جنگ و مسئولیتهای مورد ادعا و روایت‌های تاریخی که به موضوعات مهم جنگ مربوط می‌شود نیاز به سند یا شاهدان عینی دارد.

در کتاب هوبره تنها سند موجود کارت شناسایی نویسنده بامهر مسجدحسینی است که به سالهای پیش از جنگ مربوط می‌شود.

نامه‌های همکاری پدر نویسنده که در بخش سوخت‌رسانی که به تاریخ 28 دی‌ماه 59 و 26 اردیبهشت 68 است مؤید یا نافی هیچ یک از خاطرات کتاب نیست.

راوی در چهار تاریخ متفاوت زخمی و یک بار نیز شیمیایی شده است اما نامه یا سندی دال بر اثبات این ادعا در کتاب وجود ندارد.

نمی‌توان فقدان مدارک مجروحیت را ناشی از تقوا و پرهیز از ریا دانست زیرا یکی از ویژگی‌های اصلی این کتاب میل به خودگویی و قهرمان‌سازی است.

در رابطه با مسئولیت ونقش راوی در مقاطع مختلف جنگ نیز سندی همچون برگ ماموریت، مرخصی، ورود و خروج به منطقه جنگی، پایان ماموریت و تقدیر و تشویق مسئولین وجود ندارد.

با توجه به متن کتاب و بنا به دلایل عقلی و نقلی یادشده می‌توان چنین نتجه گیری کرد.

کتاب مجموعه‌ای شگرف از ابهام، شبهه، تحریف، تخریب، مبالغه و بزرگ‌نمایی است.

اکاذیب ریز و درشت و تحریفات به گونه‌ای استادانه بافته و در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند که با علم به تحریف متن،این پرسش به ذهن متبادر می‌شود که مگر می‌توان به این آسانی این ادعاها را در یک کتاب چاپ کرد و آیا نویسنده در هنگام بافتن و ساختن این روایات پر از شبهه و خدشه لحظه‌ای بر خود نلرزید و قدری نگران نشد که شاید جماعت کتابخوان و جنگ رفته و آنانی که او را می‌شاسند و سرگذشت آن روزها و سالها را به یاد دارند کتاب را بخوانند و صدایی کنند و اعتراضی.

البته روشن است که فقدان فضای نقد عالمانه در حوزه ادبیات دفاع مقدس و عدم وجود یک مرکز متمرکز ارتباط دهنده، منشورات جنگ را اینگونه دچار گرفتاری کرده است. کتابی در مرکزی رد می‌شود و پس از مدت کوتاهی از سوی مرکز دیگری به چاپ می‌رسد. کتاب هوبره نیز همین سیر را در چاپ طی کرده است.

نقد و تحلیل محتوای کتاب هوبره پاسخی است به قصور و کوتاهی ناشر که زحمت بررسی و کارشناسی این اثر مرتبط با دفاع مقدس را به جان نخریده و به دلیل تسامح و تساهل در نگاه به موضوع و میل به رشد کمی آثار، بیت‌المال را به پای کتابی ریخته‌ که با دروغ و بهتان نهادها و مراکز و اشخاص و افراد مخلص و تلاشگر دفاع مقدس را تخریب و چهره‌ای مخدوش و نازیبا از دهه 60 را به خواننده القا می‌کند.

این کتاب در یک بازی هوشمندانه که بیانگر نیت و قصد راوی در اثبات خود و کسب هویت و تشخص از سالهای دفاع مقدس است، از یک سو صاحب اثر را فردی انقلابی، دلسوز، آگاه و خدمتگزار به جنگ و جانبازی پا در رکاب شهادت معرفی می‌کند تا بدین وسیله این کتاب چاپ شود و نام و نشان و . . . عاید صاحب آن.

و از سوی دیگر در میان خاطرات مجروحیت و مصدومیت و مظلومیت خود و مهاجرین جنگ تحمیلی به سیاه‌نمایی چهره‌های خدوم و مخلص از نیروهای بسیج و سپاه و برادران و خواهران امدادگر هلال احمر و امداد و درمان پرداخته است.

این کتاب اثری پذیرفتنی برای دوست و دشمن است البته نه از حیث غنای ادبی و روایی یا جذابیت متن و موضوع که اگر اینگونه بود؛که چه خوب بود.

اثری پذیرفتنی برای دوستان سطحی‌نگر که بدون درایت در روایات و بررسی معیارهای صحت و سقم در مدعیات راوی تنها به جملات شعاری و کلیشه‌ای که از روح معنوی و قدسی صاحب خاطره حکایت دارد دلخوش می‌کنند و پذیرفتنی و دلچسب برای دشمنان،که مثلا چهره واقعی رزمندگان و مردان و زنان جنگ،منطبق با روایات مندرج در هوبره است و بس.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha
avatar
۱۳۹۲-۰۹-۲۹ ۱۱:۰۹

با تقدير و تشکر از حاج خانم معصومه رامهرمزي در مورد نقد عالمانه و مستند اعلام ميکنم که خود و کليه افراد شاغل در ستاد امداد و درمان ماهشهر و ودر مانگاه شهرک شهيد صباغان (کمپ B) در زمان دفاع مقدس آمادگي کامل خود را جهت مناظره حضوري و رويارويي با نويسنده آن داريم

avatar

سلام عليکم 1. پاسخگويي به موارد مطروحه در نقد اين اثر تماما به نويسنده اثر برمي‌گردد که خود ايشان در مورد صحت و سقم بايد جواب بدهد. 2. در خصوص اين مطلب که ناشر مي‌خواسته با انتشار اين اثر بر کميت آثارش بيفزايد قضاوتي نه از روي انصاف که خارج از انصاف است. نشر دارخوين اگر دنبال کميت بود هم اکنون با سيل آثار براي چاپ مواجه است ولي با تامل در اين زمينه حرکت مي‌کند. 3. طبق بند 3 قرارداد نويسنده با ناشر اثبات مالکيت اثر و مطالب مطروحه به عهده نويسنده است و ناشر هيچ تعهدي در اين خصوص ندارد. 4. به نظر مي‌رسد ناقد محترم خود در همان مسيري قرار گرفته که ادعا مي‌کند نويسنده به دنبال آن بوده است يعني تسويه‌حسابهاي شخصي. يک نقد منصفانه حداقل يک سطر از محاسن مي‌نويسند و صدها سطر از معايب. موفق باشيد