قاسمعلی فراست با اعتقاد به اینکه در رمان «کلیدر» محمود دولتآبادی بخشهای اضافی وجود دارد، از روزی یاد کرد که احمد محمود 150 صفحه از نوشتههایش را دور ریخته و حذف کرده است.
به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، قاسمعلی فراست، نویسنده، در نخستین نشست «عصر تجربه» که روز یکشنبه، 16 تیرماه، در بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان برگزار شد، به بیان تجربههای خود در داستاننویسی پرداخت و به پرسشهای حاضران در این زمینه پاسخ داد.
او در توضیحاتی گفت: داستان عبارت است از واقعهای که ترتیب بیانی داشته باشد، شخصیت در آن وجود داشته باشد و بتوان آن را برای مخاطب تعریف کرد. البته در داستان نو ممکن است حادثه و واقعه نداشته باشیم و داستان موقعیت باشد، اما همراهی داستان با واقعه معمولتر است.
او افزود: در اینکه هر زندگی یک قصه است، هیچ شکی وجود ندارد. کسی که سالها همسرش را تحمل میکند، یا کسی که شغلش را دوست ندارد و به خاطر شرایط زندگی مجبور است آن را ادامه دهد و... همهی اینها قصه است. کافی است ما توان، علاقه و استعداد داستاننویسی داشته باشیم و اینها را بنویسیم. پای صحبت هر کسی بنشینید، قصهای دارد. هیچ آدمی نیست که حرفی برای گفتن نداشته باشد و آنچه تعریف میکند، قابل نوشتن نباشد. کافی است خوب ببینیم و خوب بنویسیم.
فراست سپس در پاسخ به این پرسش که آیا باید در داستان تعلیم وجود داشته باشد یا خیر، عنوان کرد: مطمئنام اگر به زندگی خوب نگاه کنیم، جنبهی تعلیمی هم دارد، اما داستان در مرحلهی اول باید داستان باشد. در این صورت در آن نکات عبرتآموز هم میآید، اما اگر نکات تعلیمی خیلی پیدا باشد، داستان دیگر داستان نیست و از جنبهی هنرمندانه فاصله میگیرد.
نمایشنامهی اجرانشده مثل قصهی ننوشته است
او در ادامه دربارهی اینکه چرا نویسندگان ما کمتر به نمایشنامهنویسی میپردازند، گفت: علت این است که نمایشنامه تا اجرا نشود، اثر خود را نمیگذارد، دیده نمیشود و مخاطب ندارد. آقای چرمشیر که همکلاسی من بوده، از نمایشنامهنویسان مطرح روزگار ماست و به شکل تخصصی فقط به نمایشنامهنویسی میپردازد. این امتیاز اوست و باید به او دست مریزاد گفت، اما نمایشنامههایی که از ایشان اجرا نشده، مثل قصههایی است که ما ننوشتهایم. داستان راحتتر از نمایشنامه در دست مردم قرار میگیرد؛ هرچند ارزش هنری هر دو یکسان است.
فراست همچنین عنوان کرد: آقای دولتآبادی در مصاحبهای گفته بود من گاهی چیزی را یادداشت میکنم و 30 سال بعد وقت نوشتن آن میرسد. این حرف کاملا درستی است. کسانی که تجربهی بیشتری در نوشتن دارند، میگویند اگر سوژهای روی شما اثر زیادی گذاشت، برای نوشتن آن کمی صبر کنید. آقای بیضایی در جایی گفته بود سوژه باید بیاید یقهی شما را بگیرد و بگوید من را بنویس، وگرنه خفهات میکنم.
او همچنین دربارهی سفارشینویسی، گفت: سفارشینویسی هیچ ایرادی ندارد، اما یک شرط بزرگ دارد و آن این است که موضوع داستان و نحوهی بیان آن در اختیار نویسنده و آزاد باشد، اما اگر سوژه و محتوا برای نویسنده مشخص شود، سمّ است و حاصل آن روی مخاطب اثری ندارد؛ چون از دل برنیامده و بر دل نمینشیند. من متأسفانه نویسندگانی میشناسم که نماز نمیخوانند، اما دربارهی نماز، رمان مینویسند.
فراست در ادامه عنوان کرد: بسیاری میپرسند سوژه را چگونه پیدا و به داستان تبدیل کنیم؟ اگر دو ویژگی داشته باشیم، تبدیل ایدهها به داستان راحت میشود؛ یکی اینکه داستان خوب زیاد خوانده باشیم و دیگر اینکه تمرین نوشتن کنیم. اگر پنج داستان بنویسیم، داستان ششم راحتتر است. خواندن داستانهای خوب هم از هر کارگاه و کلاسی مفیدتر است.
او افزود: بسیاری از دختران و پسران ما انصافا هنرمند هستند و داستانهای بسیار خوبی مینویسند، اما از بس در کشور ما به هنر و ادبیات اهمیت داده میشود و فضا باز است، این دختران و پسران نمیدانند چه کنند! اگر در یک کلاس چند فرد باسواد و باتجربه، داستاننویسان تازهکار را پله پله جلو ببرند، مفید خواهد بود، اما آموزش داستاننویسی به صورت تئوری، سمّ است. خواندن داستان خوب را هم به هر کارگاهی ترجیح میدهم.
تأکید بر ضرورت ایجاز در روزگار فرصتهای اندک
فراست در ادامه دربارهی ایجاز در داستاننویسی، گفت: روزگار ما، زمانهی فرصتهای اندک است. به همین دلیل رمان پنججلدی مخاطبان کمتری دارد، اما گاه سوژهای اجبارا باید در پنج جلد نوشته شود. این ایرادی ندارد، به این شرط که اضافه نداشته باشد. من دست هر نویسندهای را که قلم به دست دارد، میبوسم، اما رمان «کلیدر» آقای دولتآبادی انصافا اضافه زیاد دارد. در مقابل «جای خالی سلوچ» اضافه ندارد و جا به جا تصویر و توصیف است که با اثرگذاری و لذت جلو میرود.
او ادامه داد: داستانهای شهریار مندنیپور بهندرت چیزی اضافه دارد. معمولا خود نوشته به ما میگوید تا این مقدار توصیف کافی است. آقای دولتآبادی اخیرا در مصاحبهای میگفت هنوز معتقد است که «کلیدر» اضافی ندارد. به نظرم دلیل این تفکر این است که کلمات پارههای جگر نویسنده و پوست و استخوان او هستند که کنده شده و در اثر آمدهاند. هنر میخواهد که کسی تکههای جانش را روی کاغذ بیاورد و بعد دور بریزد. روزی احمد محمود بسیار ناراحت بود و سیگار پشت سیگار و چای پشت چای. به من گفت، فراست 150 صفحه را دور ریختم. با تعجب گفتم 150 صفحه؟! چرا؟ گفت، حرفش را هم نزن. او استاد داستاننویسی بود. خود من ابتدا یک بار داستان را مینویسم و بعد چهار پنج بار آن را بازخوانی میکنم و صیقل میزنم و آخرین تلاشم را برای کم کردن نوشته میکنم.
نویسندهی حرفهیی باید واژه بسازد
فراست همچنین گفت: کار نویسنده این است که کلمات جدید پیدا کند و در داستانش به کار ببرد. من اولینبار که کلمهی «غمباد» را پیدا کردم، بسیار خوشحال شدم، اما بعد فهمیدم آقای احمد محمود پیش از من آن را به کار برده است. از تعابیری که من به کار میبرم، این است که به جای «این پا و آن پا کردن»، نوشتهام «پا پا کردن»، یا نوشتهام «جا جُم شد»؛ یعنی «از جایش جنبید». آقای علیخانی هم تعریف میکند که در الموت به جای «ترسان لرزان آمد...»، میگویند «پاترس...».
او در ادامه اضافه کرد: اینها واژههایی است که ما باید با نورافکن در تاریکی به دنبالشان بگردیم، بشنویم، بخوانیم و خودمان هم بسازیم که سومی خیلی هنرمندانهتر است. نویسندهی حرفهیی باید تعبیرهای جدید و تاثیرگذار به کار ببرد. با این حال اگر این تعبیرها نیاز به توضیح داشته باشند، به درد نمیخورند.
فراست گفت: دکتر شریعتی میگوید، واژههای جدید باید سه ویژگی داشته باشند؛ یکی اینکه بار معنایی لازم را که ما میخواهیم، داشته باشد، دیگر اینکه تلفظش ساده و روان باشد و از لحاظ زیبایی هم زیبا و تحسینبرانگیز باشد. لزوما مخاطب باید با معنای کلمه آشنا باشد و دریابد کلمهای که نویسنده به کار برده، مفهوم را بهتر میرساند، زیباتر از مترادفهای قبلی خود است و واژهای جدید به واژهی ذهنی ما اضافه میکند.
او همچنین گفت: بیشتر فیلمسازان ما اصرار دارند که فکر خود را بسازند. به همین دلیل سراغ رمانها نمیروند. گاهی نویسندههایی هم از فیلمسازان ایراد میگیرند که چرا رمان مرا خراب کردهای، اما نویسندهی حرفهیی از اینکه کارش به سینما راه یابد، خوشحال میشود. معمولا هر رمانی از تبدیلشدهی آن به سینما قویتر و تأثیرگذارتر است، اما استثناهایی هم وجود دارد؛ مثال ایرانیاش «قصههای مجید» و «مهمان مامان» از نوشتههای هوشنگ مرادی کرمانی است که فیلمهای خوبی بر اساس آنها ساخته شده است.
خرج زن و بچهی نویسندهها را خدا میدهد
فراست در ادامه در پاسخ به یکی از حاضران که پرسید چرا ما در ایران جیمز جویس نداریم، گفت: همهی شما جواب این سؤال را میدانید، اما میخواهید مچ مرا بگیرید و تحویل جاهایی بدهید. در کشور ما ادبیات و فرهنگ مسأله و دغدغه نیست. در جاهای دیگر دنیا وقتی یک نفر به ادبیات روی میآورد و چهار کتاب چاپ میکند، همه به او احترام میگذارند و میتواند از قِبَل این چهار اثر، همهی زندگی خود را تأمین کند، اما در کشور ما نویسنده باید علاوه بر کار استحکامیاش یک شغل دوم هم داشته باشد و نویسندگی کار سومش باشد.
او افزود: در این شرایط نباید انتظار داشت که ما جیمز جویس و ویکتور هوگو داشته باشیم. بسیاری از نویسندههای بزرگ در شرایط سخت نویسنده شدهاند. تلاش و تجربهی سختی برای نویسنده خوب است، اما نویسنده باید فرصت نوشتن هم داشته باشد. در کشور ما نوشتن اعجاز است. خرج زن و بچهی ما نویسندهها را خدا میدهد.
فراست همچنین با تشریح تجربهی خود در انتخاب نام داستانهایش، گفت: انتخاب اسم داستان، کار دشواری است و تا جایی که من به یاد دارم، احمد محمود، سیمین دانشور، ناصر ایرانی، منیرو روانیپور و منوچهر آتشی هم در انتخاب اسم آثارشان مشکل داشتهاند. من اسمهایی را ترجیح میدهم که خودِ اسم هم چیزی به مخاطب بگوید و ذهنش را درگیر کند.
او همچنین عنوان کرد: زمانی که نخستین مجموعهی داستان من حروفچینی شده و آمادهی چاپ بود، من دانشجوی سال اول دانشگاه بودم. رفتم و از ناشر خواستم که کتابم را چاپ نکند و حتا گفتم من پول زینک را هم میدهم و اثرم چاپ نشد. امروز از آن تصمیم به قدری خوشحالام که حساب ندارد. به دوستان توصیه میکنم برای چاپ اولین کتاب خود عجله نکنند. نویسندههای زیادی از چاپ کتاب اول خود پشیمان هستند.
فراست در پایان گفت: با همهی مظلومیت ادبیات و بیبهایی داستان در کشور ما و با وجود همهی سختیهای نویسندگی، من در طول 54 سال زندگیام، لذتی بالاتر از نوشتن و خواندن ندیدهام. شما باید جان بکنید و چیزی بنویسید و پولی که میگیرید، مسخره است، اما لذت نوشتن یک داستان چنان آرامشی به شما میدهد که با هیچ چیز دیگر قابل مقایسه نیست.
انتهای پیام
نظرات