خیلی تلاش کردم به خودم بقبولانم که او این حرفها را در عالم رؤیا گفته است اما درست در همان تاریخ و لحظهای که گفته بود به شهادت رسید.
به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)،جملات بالا بخشی از خاطرات «اعظم نامداریپور» از بانوان ایثارگر دوران دفاع مقدس است. در این خاطره آمده است: یکی از مجروحان بستری در بخش «آی سی یو» یک هفته در کما(بیهوشی) به سر میبرد. پس از یک هفته چند لحظه چشمهایش را باز کرد و یکی از پرستاران را صدا زد و گفت: خواهر خواهش میکنم یک ورق و قلم بیاورید و چیزهایی را که میگویم یادداشت کنید. پرستار گفت: ورق و قلم دارم بفرمایید تا من بنویسم. مجروح گفت: بنویسید که من در تاریخ ... و در ساعت ... شهید میشوم. به پدر و مادرم هم میگویم من به آرزویی که داشتم رسیدم و آقا امام زمان (عج) را دیدم و امام این نوید را به من دادند.
پس از گفتن این چند جمله دوباره مجروح به حالت کما میرود. پرستار که صحبتهای مجروح را نپذیرفته بوده، سعی میکند که حرفهای او را فراموش کند اما از طرفی هم او را زیر نظر میگیرد تا ببیند تا چه حد صحبتهای آن جوان صحت دارد.
درست همان ساعتی که مجروح گفته بود بالای سر او میرود. در یک لحظه میبیند که تنفس مجروح قطع میشود. خیلی تلاش میکند او را برگرداند اما موفق نمیشود و مجروح به شهادت میرسد.
پرستار که از اعتقادات مذهبی کاملی برخوردار نبود با شهادت آن برادر متحول شد. او گفت پس از این که مجروح با من صحبت کرد خیلی تلاش کردم که به خودم بقبولانم که حرفهای او صحت ندارد و او این حرفها را در عالم رویا گفته است اما وقتی که او درست در همان تاریخ و لحظهای که گفته بود به شهادت رسید من دگرگون شدم و از آن روز به ارتباط روحانی و امدادهای غیبی ایمان آوردم.
انتهای پیام
نظرات