وقتی برادر مجتبی چهار زخمی کومله را از منطقه درگیری آورد و خبر پیروزی برادر احمد(احمد متوسلیان) و بچهها را داد ابتدا باور نمیکردیم اما وقتی برادر مجتبی قسم خورد ما مطمئن شدیم که راست میگوید.
به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، جملات بالا بخشی از خاطرات راضیه خلیلیان از بانوان ایثارگر دوران دفاع مقدس است. در ادامه این خاطره میخوانیم: دیگر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم. برادر احمدی که مسئول اطلاعات سپاه مریوان بود و برادر احمد او را به عنوان جانشین خودش در شهر مریوان گذاشته بود تا اگر آنها شهید شدند، شهر سقوط نکند، با شنیدن این خبر در حالی که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت بدون هیچ درنگی همراه بهرام و پدر برادر هاشم فراهانی به طرف «دزلی» حرکت کردند.
برادر احمدی اطلاعاتی بود و دو برادر دیگر بومی بودند و راهها را کاملا میشناختند به همین خاطر خیلی زود به منطقه دزلی میرسند و تعداد زیادی کوملهها را روی کوهها میبینند. کوملهها به طرف آنها تیراندازی میکنند و برادر احمدی به خیال اینکه آنها از بچههای سپاه هستند از ماشین پیاده میشود و داد میزند نزنید، نزنید ما بچههای سپاه هستیم.کوملهها هم با شنیدن نام سپاه ماشین را به رگبار میبندند و برادر بهرام و پدر هاشم فراهانی شهید میشوند اما آنها چون برادر احمدی را میشناختند به پایش تیر میزنند که نتواند فرار کند و او را دستگیر میکنند.
خبر دستگیری برادر احمدی و شهادت دو برادر دیگر، شیرینی پیروزی دزلی را در کاممان تلخ کرد و تا صبح گریه میکردیم. برادر احمد پس از پیروزی دزلی وقتی به مریوان برگشت تعداد زیادی اسیر از جمله «کاکال» فرمانده دمکرات را همراه آورده بود اما وقتی بنیصدر مطلع شد، دستور داد سپاه همه اسیران کومله و دمکرات را آزاد کند تا به منطقه خودشان برگردند. برادر احمد که کاکال را عامل دستگیری برادر احمدی میدانست و او 9 پاسدار را کشته بود،اعتنایی به حرف بنیصدر نکرد و دستور داد که کاکال را در همان منطقهای که برادر احمدی را کوملهها دستگیر کرده بودند،اعدام کنند.
پس از آن از طریق رابطانی که در میان کوملهها داشتیم از حال برادر احمدی باخبر میشدیم. برادر احمدی در زندان «دولتو» زیر شکنجه کوملهها بود. یک روز یکی از رابطان خبر آورد که برادر احمدی زیر شکنجه کومله به آنها قول همکاری میدهد و کوملهها از این موضوع خیلی خوشحال میشوند. یک جلسه سخنرانی تشکیل میدهند و به مردم روستا اعلام میکنند که برای شنیدن سخنرانی حاضر شوند. آنها از برادر احمدی میخواهند که به امام توهین کند و علیه انقلاب و... حرف بزند.
مردم جمع میشوند و برادر احمدی وقتی سخنرانی را شروع میکند در تایید و بزرگی امام حرف میزند و از جنایات گروهکها میگوید. اعضای گروهک کومله غافلگیر میشود و او را به زندان برمیگردانند و پس از شکنجه زیاد زبان برادر احمدی را میبرند. حدود دو سال از طریق همین عوامل از برادر احمدی خبر میگرفتیم و میدانستیم همچنان زیر شکنجه آنها مقاومت میکند تا اینکه گروهک کومله نامهای برای سپاه میفرستد و در آن مینویسد که جنازه برادر احمدی را در جاده سردشت انداختهاند. برادران به جاده سردشت رفتند. جنازه او میان جاده بود،در حالی که 36 جای بدنش شکنجه شده بود و زبانش را هم بریده بودند.
وقتی جنازه برادر احمدی با آن وضع فجیع به دستمان رسید از ته دل گریه کردیم. ما برای از دست دادن برادر احمدی دوبار به سختی گریه کردیم. یکبار وقتی که اسیر گروهک کومله شد و یکبار هم وقتی جنازه شکنجه شده او را دیدیم.
انتهای پیام
نظرات