«قيدار» نام رمان جديد رضا اميرخاني است كه قرار است در نمايشگاه كتاب تهران عرضه شود.
به گزارش خبرنگار كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، اميرخاني در توضيحي دربارهي اين رمان عنوان ميكند: «قیدار، فرزندزادهی ابراهیم، شیخِ انبیا، پدرِ "ایمان" است. از آن سو، فرزندِ اسماعیلِ ذبیح است که ردِ سرخیِ گلوش، نشانی از "خون" دارد. صفتِ قیدار، سرسلسلهی نسلِ سوم، "مدارای با مردمان" بود.
رمانِ قیدار با نگاهی تاویلی، روایتِ مردی است از سلسلهی مردان، در ابتدای دههی پنجاهِ شمسی. این رمانِ سیصدصفحهيی در 9 فصل روایت میشود با اسامیِ مرسدسِ کروک، تاکسیِ فیاتِ دویست و دوی کبریتی، اسبِ اینترنشنال، وسپای فاقگلابی تا... براقِ بالدار.
این روایت میکوشد که رودخانهی آیینِ فتیان را همچنان زنده و رونده به مخاطب نمایش دهد.»
بخشی از فصلِ اولِ رمان:
«قیدار میگوید: - ناصر! این خاورِ صفر ترگل ورگلی را که زیرِ پات انداختم، کجا بردی آچارکشی؟ ناصر خندهاش را میخورد. - همان درویش مکانیک که امر کرده بودید... - پس نیشت را ببند... همان درویش مکانیک که امر فرموده بودیم، آچارکشی کرد... درست؟ آچارکشی یعنی چه؟ - چوبکاری میکنید قیدارخان... شوفر بیابانیم ناسلامتی. پیچهای خاور را باز کرد و دوباره بست دیگر... آچارکشی یعنی همین دیگر... درشتش یعنی همین، ریزش را هم اگر بلد بودم که ناصرشوفر نمیشدم و توی بیابانها آواره نمیشدم، میشدم درویش مکانیک و پای سجادهی روغنی ذکرِ علی علی میگفتم...
قیدار جلو میرود و دو دستش را میگذارد روی شانهی ناصر:
-آچارکشی را من از خودم درآوردهام... من حرفِ این داش خلیل را خیلی قبول دارم... خیلی بیشتر از حرفِ نوخاستههای امروزی... همانجور که آدم با آدم توفیر میکند، فرش هم با فرش توفیر میکند... موتور و اتول هم با موتور و اتول توفیر میکند. آچارکشی را من از خودم درآوردم. اختراعِ قیدار است... همانجور که فرشی که با عشق بافته شود، تومن تومن قیمت دارد، حساب کردم دخترِ آلمانیِ مرسدس چه میداند که عشق یعنی چه؟ مهندس و کارگرِ آلمانی چه میداند هیاتِ امام حسین و بیمهی ابوالفضل و دستِ باوضو یعنی چه. ماشینهام را صفر میفرستم پیشِ درویش مکانیک، تا پیچشان را باز کند و دوباره با وضو ببندد، با نفسِ حقش سفت کند پیچها را از سر... از کارخانهی آلمانیش بپرسی، هیچ خاصیتی ندارد این کار، اما وسطِ جاده و بیابان، بچههای گاراژِ قیدار خاصیتش را بخواهند یا نخواهند، میفهمند... اتول هم باید موتورش صدای "هو یا علی مدد" بدهد و چرخش به عشق بچرخد... گرفتی؟
همه رانندهها ساکت سر تکان میدهند. قیدار سوارِ مرسدس میشود و میخندد:
- حالا شنیدهام پاری گاراژدارهای دیگر هم به تقلید، اتولهاشان را میدهند به یک سری آدمِ دهننشسته که آچارکشی کنند و خیال کردهاند خاصیت علیحده دارد!!
مرسدس در خندهی جمع از غذاخوریِ خلیل دور میشود.
*** مرسدس روی ابر راه میرود. آرام و موقر. هر از گاهی مجبور است چراغها را روشن و خاموش کند و جواب بدهد به چراغهای روشن و خاموش و سبز و قرمزِ روبهرو. هر از گاهی مجبور است با بوقِ زیرش نتی رها کند در بیابان برای شیپور و کشتی و سوت و بلبلی که برایش به هدیه میفرستند. گاهی وقتها هم باید فرمانی بدهد به چپ و راست برای آشنایانی که با هجده چرخشان برای چهار چرخش قر به کمر میاندازند.
مرسدس روی ابر راه میرود و شهلا مثلِ باران گریه میکند.
ایراد از ابر نیست. ایراد از باران نیست. ایراد از حریرِ خوشبختی است کنارِ سوراخِ روی قوزکِ جوراب...»
رمان «قيدار» در نشر افق مراحل چاپ را از سر ميگذراند و قرار است در نمايشگاه كتاب تهران عرضه شود.
انتهاي پيام
نظرات