شعرهاي كوتاهي از واهه آرمن
به گزارش بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، چند شعر كوتاه از واهه آرمن در پي ميآيد.
بر کاغذ آبي
مُشتي دانه ميپاشم
دانه براي کبوتران
آبي
براي عقابها
+ + +
چه غمناک است
صداي عقربههاي ساعت
در صندوقي کهنه
که کليد قفلش را
مادربزرگ در جيب گذاشت
و با خود برد
+ + +
آن روزها مادر
در يک تشت پر آب
با کمي صابون و
چند تکه لباس
خورشيد را ميشست
آن روزها
همهي لباسهاي من
بوي آفتاب ميداد
+ + +
سوار بر اتوبوس
از دهکدهها ميگذريم
عبور ميکنيم از کنار خدا
نميايستيم
چهقدر خستهام
از راه نرفتن
از نشسته به مقصد رسيدن
+ + +
تا روزي که بود
دستهايش بوي گل سرخ ميداد
از روزي که رفت
گلهاي سرخ
بوي دستهاي او را ميدهند
+ + +
آن روز
با خدا
به ديدن يک حواري رفتيم
تا سلام کردم
گونهام را بوسيد و
پرسيد
تنهايي؟...
+ + +
صندليها خاليست
بشقابهاي روي ميز
و ليوانها
خاليست
تفنگي که آويخته است بر ديوار
و اين قاب عکس
خاليست
نميدانم
دير آمدهام
يا زود
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات