• دوشنبه / ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ / ۱۱:۵۸
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 9005-18445
  • منبع : خبرگزاری دانشجویان ایران

امروز از ديده‌بان ديروز روي برمي‌گردانند... درد دل يك آزاده

عبدالحسين جلالوند از آزادگان سرافراز كشورمان در نوشتاري از حضور در جبهه و اسارت و آزادي سخن گفت. به گزارش سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، وي در اين مطلب ‌نوشته است: تا ديروز ديده‌بانان چشمان تيزبين واحدهاي متعدد يگان‌هاي رزم بودند. آنچه آنان مي‌ديدند با کوچک‌ترين اشاره در کوتاه‌ترين زمان انتقال مي‌يافت. در صحت و سقم مطالب آن‌ها ترديدي نبود و اين باور و اعتماد از اصلي‌ترين ارکان به شمار مي‌آمد و نقطه اتکا جهت شناسايي هر چه بيشتر دشمن بود. دردناک‌ترين زمان در ارتباط با او زماني بود که اين موضوع بر اثر شهادت،جراحت،اسارت يا اينکه تخريب و انهدام امکانات ارتباطي،دست‌خوش وقفه و تغيير مي‌شد و جاي آن را تأسف و حسرت پر مي‌کرد. تا ديروز چنان بر او اميد بود که کمتر احساس خطر مي‌شد چرا که در تمامي ساعات بيدار بود و دائماً خطر را گوشزد مي‌کرد و از جابه‌جايي دشمنان، پيام شادي مي‌آورد. خبرهايش از اموري بود که او با تمام وجود مي‌ديد و لمس مي‌کرد و ديگران با تمام وجود مي‌شنيدند و احساس آرامش مي‌کردند. ولي گويا مدتي است که براثر سرگرمي‌هاي زندگي و آرامش به وجود آمده، ارتباط با آنان قطع شده است. تا ديروز يکي از آنان که بر زمين مي‌افتاد همه را نگران مي‌کرد. تا ديروز تمام ديدني‌ها را گزارش مي‌کرد، آن‌گاه که هدايت آتش گلوله مي‌کرد «ما رميت اذ رميت...» سر مي‌داد، آن‌گاه که از موانع دشمن مي‌گذشت «و جعلنا من بين ايديهم سداً... » را نجوا مي‌کرد و دائم «واستقم کما امرت... » را زمزمه مي‌کرد و بر بلنداي بلندي، تمام عالم را نور مي‌ديد «الله نور السموات و الارض...». در يک غافلگيري در عملياتي ويژه به اسارت دشمن درآمد. اسارتي که تا در آن نباشي، نمي‌داني چيست؟ ديده‌بان را به اسارت گرفتند و بر دست و پاي توانمندش ريسمان پيچيدند و چشمان تيزبينش را با چشم‌بند بستند. تمام وجودش اين بود که به نوعي آن باشد که بود؛ ولي اين بار نه تنها خودش بلکه تمام ابزار و وسايلش را نيز به اسارت گرفته بودند. با تمام وجود تلاش مي‌کرد باز هم ديده‌باني کند ولي گويا دست تقدير چيز ديگري براي او رقم زده است. ديده‌بان حالا در چنگال دشمني خونريز گرفتار است و ظاهراً‌ ديگر نمي‌تواند به کارش ادامه دهد و مي‌بايست ساکت بنشيند ولي، پس از مدتي متوجه مي‌شود که او ديده‌بان ناديدني‌هاي ديگر شده است. هرچه که پيش‌تر مي‌رود بيشتر مي‌بيند. تازه کمي از شک اول اسارت خلاصي پيدا کرده و قدر و منزلت تمام ابزار و وسايل و تجهيزات از دست رفته را مي‌داند. ولي متوجه يک موضوع مهم شده است و آن اينکه وقتي ابزارهاي مادي از انسان گرفته مي‌شود، نيروهاي غيرمادي انسان تازه بيدار شده و به کار مي‌افتند و هرچند که زمان اسارت بيشتر مي‌شود اين توانمندي نيز افزون‌تر مي‌شود. تا ديروز هرچه داشت را به کار مي‌بست ولي، شايد قدر و منزلت داشتن آن‌ها را نمي‌دانست. و امروز در زمان اسارت در اولين قدم جاي خالي هر يک را به خوبي احساس مي‌کند. شايد اين براي همه يک اصل باشد که ابزار و وسايل مادي و معنوي زماني قدرشناسي مي‌شوند که از دست رفته باشد مثل سلامتي، آزادي، خانواده و ديگر نعمات الهي که قدر و منزلت هر يک پس از دست رفتن مشخص مي‌شود و در زمان اسارت تمام اين نعمات به گونه‌اي ديگر قدرشناسي مي‌شوند. ولي تأسف و حسرت خوردن چاره کار نيست. ديده‌بان حالا به جاي تمامي آن از دست رفته‌ها اشک ماتم مي‌ريزد. باز هم او لحظه‌اي از وظيفه‌اش غافل نمي‌شود و احساس مي‌کند اينجا فضايش با فضاي جبهه فرق دارد. با تمام وجود آن چه را در جبهه نظاره‌گر بوده، در اين جا لمس مي‌کند. اصلاً تمامي اينجا لمس‌ کردني است و آن هم با گوشت و پوست و استخوان و اعماق وجود. گويي که اتفاق عجيبي رخ داده است. به جاي تمامي آنچه از دست رفته، موهبت‌هاي الهي يکي پس از ديگري جايگزين آن‌ها شده است. سپاسگزاري، بندگي، توبه، مناجات، صبوري، قناعت، ادب، ملايمت، شهامت، گذشت، مهرباني، خوش‌خلقي، امانت‌داري، صداقت و بسياري از صفت‌هايي که براي به دست آوردن هر يک از آن‌ها مي‌بايست در محضر بزرگان سال‌ها تلمذ کرد. و محيط اسارت سرشار از اين اوصاف، کافي است بخواهي و طلب کني، آن‌گاه راه‌هاي سخت و دشواري که تنها با صرف مبارزه‌اي بس گران در معيت راهنما و استاد ميسر است در زماني کوتاه و بدون مرشد طي مي‌شود. در هر حرکت بر عطش و شوق بندگي افزوده مي‌شود و تازه مصداق کلام نوراني پيشوايان عظيم‌الشأن (عليهم‌السلام) را با تمام وجود دريافت مي‌کني که فرموده‌اند: مردم در خواب‌اند، چون مي‌ميرند بيدار مي‌شوند. و حالا ديده‌بان بيدار شده است و آن‌چه بر او گذشته بود را به نظاره نشسته و بر آن عمر از دست رفته فغان‌ها سر مي‌دهد... . مرگ نيز همين‌گونه است. انسان تا زنده است به گونه‌اي ديگر مي‌بيند و عمل مي‌کند؛ ولي زماني که جان بر جان آفرين تسليم مي‌کند بيدار مي‌شود و بر عمر از کف داده ناله و افغان و واويلا سر مي‌دهد و بر خطاها و گناهان خويش ناله و زاري‌کنان طلب عفو و بخشش و توبه مي‌کند. دريغ و حسرت و تأسف بر آنچه از دست رفت. شايد مقدار بسيار کمي از اين ناله‌ها در زمان حياط و هم‌اکنون،بسيار کارسازتر و سودمند‌تر باشد. اي واي بر آنچه از دست رفت و عمري که بدون از خود گذشتن گذشت و ... . آنچه مهم است اين است که ميان مرگ و اسارت شباهتي است و افتراقي،و آن اينکه يکي مرگ است بدون بازگشت و ديگري اسارت است با بازگشت. زمان آزادي فرا رسيد. ديده‌بان با نگاهي نافذتر از گذشته در حال خلاصي از زندان اسارت است. شور و شوق و اشتياق رسيدنش به مدينه فاضله، او را بي‌تاب کرده بود. در جايگاه اسارت به اخبار و اطلاعاتي دست پيدا کرده که استفاده از آن‌ها موفقيت و حسن و عاقبت را به دنبال دارد. تمام وجودش مالامال از رساندن اين پيام است همان‌گونه که در زمان جنگ ديده‌باني مي‌کرد و بر اخبار او گوش جان مي‌سپردند. حالا نيز انتظار شنيدن پيغامي را داشت؛ اخباري که براي به دست آوردنش، سال‌هاي بسيار عذاب و شکنجه ديده و نامردي و نامرادي کشيده بود. ديده‌بان اين‌بار از برزخ اسارت حامل مطالب ارزنده‌اي است که انتقال آن را تنها وظيفة خويش مي‌داند او از حقيقت «کل نفس ذائقه الموت» خبر آورده است. تا ديروز او را نمي‌ديدند ولي، براي اخبار ديده‌باني‌اش ارزشي بس بزرگ قائل بودند. امروز او آزاد شده و او را مي‌بينند ولي، گويا کسي او را نمي‌شناسد. تا ديروز جهت تسخير يک خاکريز يا يک منطقه چنان بر او اعتماد داشتند که ... ولي، امروز جهت نيل به هدفي والا و بالا و رسيدن و گذر کردن از مرگ، از او غافل شده‌اند. هر چه فرياد برمي‌آورد من ديده‌ام آنچه شما نمي‌دانيد. من از برزخ اسارت آمده‌ام. من حسرت و تأسف‌ها را در برزخ ديده‌ام ولي، امروز از ديده‌بان روي برمي‌گردانند؛ براي اين‌که اين‌بار او از حيات ابدي خبر آورده است. راستي چرا بر او بي‌اعتماد شده‌اند؟ او که تنها از خدا و مرگ مي‌گويد. براي ديده‌بان گل مي‌آورند و از او با سلام و صلوات استقبال مي‌کنند و به خانه و خانواده‌اش تحويل مي‌دهند. ديده‌بان اين بار در شوک آزادي است. هيچ‌کس سراغش را نمي‌گيرد و خواهان اخبار او نيست. ظاهراً‌ فرصتي براي گوش دادن به او ندارند. ديده‌بان به ناچار مجبور به سکوت مي‌شود. جز عده‌اي که تنها براي همدردي کردن از او درباره غذا و شکنجه مي‌پرسند؛ کسي چيز ديگري نمي‌خواهد و سؤال نمي‌کند. کم‌کم از ديدنش به رنج آمده‌اند و او را بازنشست کرده‌اند. چون تذکر دادن، خوشايند شنيدن بعضي‌ها نيست. تنفس در اين فضا سنگين شده است. به گونه‌اي که بعضي اوقات ديده‌بان قريب را ديده‌بان غريب مي‌دانند و حتي اسمش را نيز حذف کرده و نام او را در زمان حيات خودش تغيير داده‌اند. اين ماجراي زمان حيات اوست. حال پس از مرگش با او چه معامله‌اي خواهند کرد، خدا مي‌داند! ديده‌بان را با افکارش رها کردند و او نيز بايد سرگرم زندگي دنيا شود. بايد به دنبال مدرک باشد. چون بي‌مدرکي بزرگترين آفت اين دوران شده است و او مدرکي ندارد. تنها مدرکش خداست که حق است و باقي. و اين تنها مدرکي است که او دارد و بايد ديده شود. و تمام اسارتش در همين مدرک خلاصه شده است: اگرچه شکسته شود اما، همچون آينه شکسته دست از کار خويش دست برنمي‌دارد و با تمام وجود فرياد برمي‌آورد که: آن چه برداشتني است توشه براي آخرت است و آنچه نوشتني است نامه اعمال است و آنچه مي‌ماند تنها خداست و ديگر هيچ. انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha