اشاره:
آنچه كه در پي ميآيد سومين بخش از فشردهاي از مفاهيم و اصول و يافتههاي اساسي دانش روانشناسي تربيتي به عنوان يكي از پشتوانههاي علمي طرح تدوين سند ملي آموزش و پرورش است كه در همايش كميته مطالعات نظري اين طرح توسط دكتر حسين لطفآبادي، استاد روانشناسي تربيتي دانشگاه شهيد بهشتي ارائه شده است.
سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران، آشنايي با مفاهيم تخصصي و فني در هر حوزه را مقدمهي ايجاد يك عرصه عمومي براي گفت وگوي دانشگاهيان و حرفهمندان با مديران و سياستگذاران دربارهي سياستها و استراتژيها و برنامهها در آن حوزه ميداند و اظهار اميدواري ميكند تحقق اين هدف، ضمن مستند سازي تاريخ فرآيند سياستگذاري عمومي و افزايش نظارت عمومي بر اين فرآيند، موجب طرح ديدگاههاي جديد و ارتقاي كيفيت آن در حوزههاي مختلف شود.
سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران، ضمن اعلام آمادگي براي بررسي دقيقتر نيازهاي خبرنگاران و سياستپژوهان محترم، علاقهمندي خود را براي دريافت (ap.isna@yahoo.com) مقالات دانشجويان، پژوهشگران، حرفهمندان، مديران و سياستگذاران محترم در ارائهي عناوين جديد مقالات و يا تكميل يا ويرايش آنها اعلام ميكند.
********
مفاهيم و اصول و يافتههاي اساسي دانش روانشناسي تربيتي
بهعنوان يکي از پشتوانههاي علمي
طرح تدوين سند ملي آموزش و پرورش
بخش دوم: شناخت شاگردان براي تدريس و تربيت
در اين بخش به يازده موضوع اساسي در شناخت شاگردان اشاره شده است.
2-1- اصول رشد در دورههاي خردسالي و كودكي و نوجواني
الف- رشد و كمال، هدف اصلي حيات انساني است. چنين هدفي حد و مرزي ندارد. مراتب كمال آدمي بي شمار است و نهايت آن وصول به كمال مطلق است. همواره ميتوان از مراتب كمال در هر فرد و در ميان افراد سخن گفت. راه رشد و كمال آدمي در خود او است و از طريق تعليم و تربيت در جريان مراحل مختلف زندگي خردسالي، كودكي، نوجواني، جواني و بزرگسالي قابل حصول است. هر فردي، در هر سن و سالي و با هر كيفيتي از رشد، خود مرتبه و مقامي از كمال است و ميتوان كيفيت اين كمال مرحلهاي را اعتلا بخشيد. سادهترين مرتبه كمال به رشد جسمي و عاليترين مرتبه كمال به رشد هماهنگ و تحقق همه ظرفيتهاي آدمي در مسير وصول به کمال مطلق مربوط ميشود. دانش روانشناسي رشد خردسالان، كودكان و نوجوانان، بيش از ساير رشتههاي روانشناسي تربيتي، ميتواند كشف ظرفيتها و راههاي شكوفايي آنها را در اختيار ما قرار دهد. اين دانش، وسيله بسيار مهمي است كه بايد در خدمت برنامههاي تدريس و تربيت كودكان و نوجوانان قرار گيرد تا بتواند نقش خود را به درستي ايفا كند.
ب- مفهوم رشد در روانشناسي تربيتي عبارت از تغيير و تحول نسبتاً نظامدار زيستي، شناختي، عاطفي، اجتماعي، و شخصيتي و معنوي فرد در طول زندگي است. رشد شاگردان از جهات گوناگون بايد مورد مطالعه و توجه قرار گيرد. رشد جسمي كه به تغييرات بدني مربوط ميشود؛ رشد شناختي که به تغييرات تفكر مربوط است؛ رشد عواطف و هويت که عمدتاً به تغيير و تحولات در شخصيت فرد برميگردد؛ رشد اجتماعي و اخلاقي که به نحوهي ارتباط هاي فرد با ديگران مربوط ميشود، و رشد معنوي و ديني که اساساً مربوط به ارتباط آدمي با خداوند و زندگي منطبق با رضاي الهي و حركت در مسير وصول به كمال مطلق است. اينكه كدام دسته از عوامل بدني، ذهني، يادگيري و محيط اجتماعي و فرهنگي در شكلگيري اين جنبههاي رشدي تأثير بيشتري دارد مورد اختلاف نظر روانشناسان است.
ج- با اين همه، عموم روانشناسان در اصول زير با يكديگر اتفاق نظر دارند:
- رشد افراد متأثر از هر دو عامل وراثت و محيط است كه با يكديگر تعامل دارند.
- ميزان رشد افراد، متفاوت از يكديگر است.
- رشد داراي يك نظم نسبي و قابل پيشبيني است.
- رشد امري است كه به تدريج اتفاق ميافتد.
- دورههاي رشدي نسبتاً سريع، در فاصله دورههاي رشدي آرام بروز ميكند.
- هم گروههاي سني خردسال و كودك و نوجوان متفاوت از يكديگرند و هم هر يك از افراد اين گروههاي سني با يكديگر تفاوت دارند.
- با وجود شباهتهاي عمومي افرادي که در يک سطح رشدي هستند، تفاوتهايي را نيز ميتوان در ميان آنان مشاهده كرد.
- به طور خلاصه ميتوان گفت که علاوه بر سطح عمومي رشد شاگردان، توجه معلم به رشد و تفاوتهاي فردي آنان نيز حائز اهميت است و يکي از شرايط موفقيت او در دستيابي به هدفهاي تدريس و تربيت است. علاوه بر تفاوت سطح رشد گروههاي سني شاگردان، هر يک از آنان نيز ويژگيهاي بيهمتاي خاص خود را دارند و عملکردهاي ذهني، تواناييهاي زباني، ساختار شخصيت، علائق و استعدادها، و باورها، روحيات و رفتار آنان متفاوت از يکديگر است و همراه با افزايش سن هر شاگرد نيز تغيير ميکند. رشد کودکان و نوجوانان را هم از جهت شناختي (که موضوع اصلي تدريس است) و هم از لحاظ شخصيتي و رفتاري (که موضوع عمده تربيت است) ميتوان مورد مطالعه قرار داد.
2-2- شناخت وضعيت زيستي و تحولات جسمي، حسي، حركتي و ادراكي دانشآموزان
الف- در مورد شناخت وضعيت زيستي و تحولات جسمي، حسي، حركتي و ادراكي رشد شاگردان، قبل از هر چيز، بايد توجه کنيم که اين وضعيت و تحولات آن حاصل تعامل پيچيده و پوياي وراثت و محيط است. ژنها موجب ميشوند که رشد در محدوده معين و در جهت معين امکانپذير شود. وضعيت محيط نيز امکانات معيني را براي بروز ظرفيتهاي ژنتيکي در اختيار فرد قرار ميدهد و محدوده و جهت معيني را به رشد او ميدهد. همه شاگردان از جهاتي داراي وجوه مشترک و همانند ژنتيکي و محيطي، و از جهاتي داراي وجوه خاص و منحصر به فرد ژنتيکي و محيطي هستند.
ب- بدن و تواناييهاي حسي، حرکتي و ادراکي از آغاز طفوليت تا سالهاي پاياني نوجواني تغييرات وسيعي پيدا ميکند. همراه با رشد کودک خردسال، در فاصله سنين 3 تا 5 سالگي، امکان هماهنگي حرکتي - ديداري- ادراکي (مثلاٌ هماهنگي چشم و دست، استفاده از مداد و کشيدن تصاوير، استفاده ماهرانه از عضلات کوچک، پوشيدن کفش، بستن دکمه، پوشيدن لباس، بريدن کاغذ) فراهم ميآيد. در فاصله سني 6 تا 9 سالگي به تدريج، استفاده از آچار، انبر، قيچي و مهارت در بازيها ميسر ميشود. تا زمان بلوغ تواناييهاي حرکتي پسران و دختران تقريباٌ همانند يکديگر است، اما به تدريج پسران در اين تواناييها، خاصه در تواناييهاي عضلات بزرگ، از دختران پيشي ميگيرند. يادگيريهاي محيطي و وجود شرايط يکسان آموزشي براي دختران و پسران باعث کاهش تفاوتهاي جنسيتي در عملکردهاي حسي، حرکتي و ادراکي پسران و دختران ميشود.
2-3- شناخت رشد زباني و ارتباطي خردسالان و كودكان و نوجوانان
الف- مطالعه زبان، در طول تاريخ علوم انساني مورد توجه فيلسوفان و دانشمندان بوده است و روانشناسان نيز توجه جدي به آن مبذول داشتهاند. علت اين امر شايد آن است كه ويژگيهاي زباني انسان كاملاً او را از حيوانات، كه ارتباطات اجتماعي بسيار سادهاي دارند، جدا ميكند.
سه ويژگي عمده، زبان انسان را از زبان ساير انواع متمايز ميسازد:
اول، معاني زباني كه حاكي از بازنمايي افكار و واقعهها و اشيا با كمك نمادهاي انتزاعي است.
دوم، توليد زباني كه وسيله اعجابانگيزي در ايجاد ارتباط انساني است.
و سوم، كيفيت جانشيني زبان كه ما را قادر ميسازد درباره چيزهايي كه از نظر زماني و مكاني بسيار دور از ما است، و حتي درباره اموري كه به كلي وجود خارجي ندارد، سخن بگوييم.
ساختار زبان شامل پنج نظام قاعدهمند است:
واج شناسي يا نظام آوايي زبان،
ريختشناسي يا صرف زبان،
نحوشناسي،
معناشناسي،
و كاربردشناسي.
ب- زبان يك سيستم اختياري از نمادها است كه داراي نظم و قاعده است و امكان ارتباط را فراهم ميآورد. كمك كردن به غنا و پيشرفت زبان خردسالان و كودكان و نوجوانان داراي اهميت بسيار بزرگي در تمام جنبههاي زندگي، خاصه در رشد تفكر آنان است.
يكي از ويژگيهاي اساسي تفكر انسان، رابطه آن با زبان است. زبان، واسطهاي بين تفكر و عمل آدمي نيز هست. وقتي كه ما به بررسي مسألهاي عيني يا ذهني ميپردازيم، از جملات و عبارات نيز در فهم و حل مسأله كمك ميگيريم. در جريان غالب آمدن بر تكانهها و تسلط بر رفتار نيز از زبان استفاده ميكنيم. در آموزش و پرورش نيز، هر نوع برنامهاي بر زبان تكيه دارد و به همين جهت، آگاهي برنامهريزان و تهيهکنندگان مواد درسي و معلمان از رشد تواناييهاي زباني خردسالان و کودکان و نوجوانان لازمه كار آنان است. يكي از هدفهاي اصلي اين برنامهها كمك به کودکان و نوجوانان براي كسب قدرت بيان مطالب به صورت مطلوب است.
ج- پايههاي يادگيري زبان از يك سو در ظرفيتهاي ذاتي زباني و مكانيسمهاي دروني قبلي كودك است و از سوي ديگر، مقدمات يادگيري زبان قبل از سخن گفتن كودك ريخته ميشود. هر كودكي، در هر محيط فرهنگي و زباني كه زندگي كند، نظام پيچيده زبان مادري خود را فرا ميگيرد. آواهاي زباني، معاني، كلمات و توالي آنها، آهنگ و نواخت كلمات، صرف كلمات، و قواعد زباني، بر پايه تواناييهاي زيستي، از محيط زندگي فرا گرفته ميشود.
د- رشد زبان كودك در سالهاي اول زندگي و همراه با رشد زيستي و در جريان ارتباطهاي انساني او با اعضاي خانواده و ساير افراد و نيز در آموزشهاي مدرسه شكل ميگيرد. در سالهاي سوم تا پنجم زندگي، رشد زبان كودك به پيشرفت بيشتري ميرسد و اغلب كودكان در اين دوره برخوردار از گنجينهاي نسبتاً غني از لغات هستند و استفاده خلاق از زبان و بازي با كلمات يا نوآوري زباني را در سطح بالايي كسب ميكنند. با مطالعه تواناييهاي زباني و خزانه لغات خردسالان و کودکان و نوجوانان، معلمان ميتوانند آموزشهاي خود به کودکان و نوجوان را به تناسب تواناييها و خزانه لغات و نوآوريهاي زباني آنان ارائه كنند.
هـ- چالش بزرگي كه پس از پنج يا شش سالگي پيش روي كودكان است، آموختن خواندن و نوشتن و سوادآموزي است. در برنامههاي آموزشي سالهاي پيشدبستاني، بسيار مهم است كه مقدمات لازم براي سوادآموزي كودك را فراهم سازيم و كمك كنيم زبان كودك در آستانه ورود به مدرسه به سطحي از رشد برسد كه زبان او همانند زبان بزرگسالان باشد. براي آنكه كودك بتواند سوادآموزي را با موفقيت آغاز كند بايد دانش زبان شفاهي خود (خزانه لغات، نحو و ارتباط كلمات در جمله، و معناشناسي يا درك موارد استفاده از زبان) را براي رمزگشايي و يادگيري زبان نوشتاري بهكار گيرد.
آموختن خواندن و نوشتن براي بيشتر كودكان مرحلهاي طبيعي از رشد زبان و سواد است و برخي از آنان حتي پيش از آموزش رسمي مدرسه، از اينجا و آنجا، به خصوص از برنامههاي تلويوني، ياد گرفتهاند كه برخي كلمات را بخوانند و بنويسند. مسلماً هوش و انگيزه و علائق خاص كودكان در اين يادگيريها نقش دارد، اما شايد آنچه بيش از همه اهميت دارد تجارب اوليه كودك با كتاب و كتابخواني است که زمينههاي اين امر را نيز کودکستانها ميتوانند فراهم کنند. در اين دوره است كه بسياري از كودكان آگاه ميشوند كه خواندن و نوشتن چيست و برخي مهارتهاي كلي را در اين مورد فراميگيرند.
سوادآموزي و آموزش خواندن و فهميدن و نوشتن، جوانب و پيچيدگيهاي فراوان دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد. دقايق نظري و كاربردي روانشناسي خواندن و آموزش خواندن، مسائل آموزش زبان (و لهجه) معيار و زبانهاي (و لهجههاي) غير معيار در كشور، مسائل آموزش زبان فارسي به غيرفارسيزبانان، مسائل زبان و ادب و فرهنگ كشور و ضرورت حفظ و تقويت زبان ملي، و مسائل آموزش زبان دوم به کودکان و نوجوانان را بايد در شمار اين پيچيدگيها قرار داد.
و- ما امروز در شرايطي زندگي ميكنيم كه بسياري از كودكان ما، هم به دليل قوميت متفاوت از فارسيزبانان در داخل كشور و هم به دليل نياز به يادگيري زبان دوم (كه غالباً زبان انگليسي است) در پي يادگيري زبان ديگري غير از زبان مادري هستند. خوشبختانه، يادگيري زبان دوم، خاصه وقتي كه فرد به زبان مادري تسلط داشته باشد، تأثيرمنفي بر زبان اول نميگذارد. تحقيقات نشان ميدهد كه هر چه تسلط فرد بر زبان مادري بيشتر باشد سرعت يادگيري زبان دوم براي او بيشتر خواهد بود. بر خلاف نظر عموم، درست نيست كه فكر كنيم بچههاي خردسال زودتر و بهتر از بزرگسالان زبان دوم را ياد ميگيرند. از آنجا كه بزرگسالان هم تجربه زباني بيشتري دارند و هم راهبردهاي زباني را بهتر ميشناسند توانايي بيشتري براي يادگيري زبان دوم دارند. اما عوامل ديگري چون بيميلي يا نداشتن فرصت كافي ممكن است يادگيري زبان دوم را براي آنان مشكل سازد. بهترين زمان براي آموزش زبان دوم سنين دبستاني است. در مورد كودكان دوزبانه (مثلاً تركزبانها در ايران) كه در آن واحد دو زبان را ياد ميگيرند، مشكل شناختي پيش نميآيد، بلكه اگر شرايط فرهنگي و آموزشي مناسبي در اختيار آنان باشد سودمند نيز خواهد بود. كساني كه دو زبان را به خوبي ياد ميگيرند تواناييهاي شناختي بيشتري نيز (از جمله در تشكيل مفهوم، خلاقيت، و انعطافپذيري شناختي) كسب ميكنند و آگاهي فراشناختي آنان نيز افزايش مييابد.
ز- در مورد يادگيري زبان، با دو مشكل اساسي در بين كودكان روبهرو هستيم:
1) زبان فارسي به عنوان زبان دوم، كه شامل حال تمام تركزبانها، كردزبانها، ترکمنها، بلوچها، عربها، طالشيها، و گيلكها ميشود. براي حل مشكل اين كودكان بايد تدريس ويژه، خاصه در دوره آمادگي و سالهاي اول دبستان، داشته باشيم. در اين مورد، سازمانهاي آموزش و پرورش در استانها و مناطقي که قوميتهاي غيرفارسيزبان در آنها زندگي ميکنند، ميتوانند نقش مؤثري ايفا کنند.
2) محدوديت دانش در زبان فارسي كه مشكل تمام کودکان و نوجواناني است كه به دليل محروميت فرهنگي و اجتماعي نتوانستهاند در زبان فارسي پيشرفت كافي داشته باشند.
اين دو مشكل از جمله دلايل اساسي افت تحصيلي و ترك تحصيلي گروههاي وسيعي از كودكان دانشآموز از چرخه آموزش عمومي است. مسائل اين دو گروه از کودکان و نوجوانان هم مسائل آموزشي و هم مسائل اجتماعي - فرهنگي است. لازم است در اين مورد، خاصه به دليل آنكه نزديك به چهل درصد از كودكان كشور ما در شرايط دوزبانگي رشد ميكنند، برنامهريزيهاي دقيق مبتني بر پژوهشهاي علمي صورت گيرد.
2-4- شناخت وضعيت هوشي دانشآموزان
الف- روانشناسان تاكنون نتوانستهاند به تعريفي واحد درباره هوش برسند، اما در مورد برخي عناصر مهم هوش اتفاق نظر وجود دارد:
1)هوش حاكي از سازگاري است و امكان تغيير و مناسبسازي رفتار به منظور اجراي موفقيتآميز كارهاي جديد را فراهم ميآورد؛
2)هوش با توانايي يادگيري ارتباط دارد و افراد هوشمند ميتوانند اطلاعات را با سرعت و سهولت بيشتري ياد بگيرند؛
3)هوش موجب به كارگيري دانش قبلي براي تحليل و فهم مؤثر موقعيتهاي جديد ميشود؛
4)هوش حاكي از تعامل و هماهنگي پيچيده فرآيندهاي بيشمار ذهني است؛
5)هوش را ميتوان در عرصههاي گوناگون، مثلاً در موقعيتهاي اجتماعي يا در امور تحصيلي مشاهده كرد؛
6)هوش با ويژگيهاي فرهنگي در ارتباط است. آنچه در يك فرهنگ معين حاكي از هوشمندي است، ممكن است در فرهنگ ديگري چنين نباشد. دريافتهاي ديگري از هوش نيز وجود دارد كه همگي حاكي از تفاوت ديدگاههاي روانشناسان در اين زمينه است.
جدا از اختلافنظرهاي مذکور، وقتي به هر يك از نظريههاي روانشناسان غربي نگاه ميكنيم، ميبينيم دريافتهاي آنان از مقوله هوش، عموماً دريافت تقليلدهنده و محدودكنندهاي است. اين روانشناسان، اساساً به دليل پايههاي فلسفي نگرش خود به انسان، قادر نيستند تماميت آدمي را در اين يا آن مقوله روانشناختي، از جمله در مورد هوش و تفكر، مورد توجه قرار دهند. به همين دليل، با نظريههاي متعارض و يكجانبهگرايانه در روانشناسي غربي درباره فكر انسان (از نوع رفتارگرايي، يادگيري اجتماعي، پردازش اطلاعات، و شناختشناسي ژنتيك) مواجه هستيم كه تبيين جامعي از موضوع ارائه نميكنند. مثلاً هر يك از مكاتب مذكور نميتوانند جنبههاي ديگري از هوش، مانند توانايي حل مسأله، هوش اجتماعي، هوش رواني- عاطفي، هوش زيباييشناختي، و هوش متعالي (يا هوش ارزشي و اعتقادي) را نيز مورد توجه قرار دهند.
ب- يكي از ويژگيهايي كه از گذشتههاي دور تاكنون مورد تأكيد قرار داشته، هوش کودکان و نوجوانان و نقش آن در رشد و يادگيري و پيشرفت آنان است، به طوري که هوش را ظرفيت فرد براي يادگيري و چشمانداز پيشرفت او به حساب ميآورند. همچنين، هوش را معمولاً يك سازه ميدانند كه يكي از عوامل مهم تبيينكننده پيشرفت کودکان و نوجوانان است. عوامل ديگري چون انگيزش، نظام ارزشي، مهارتهاي اجتماعي، و شرايط اجتماعي- فرهنگي کودکان و نوجوانان نيز در پيشرفت تحصيلي و موفقيت آنان در زندگي نقش اساسي ايفا ميكنند.
ج- ديدگاهها و تحقيقات جديد درباره تئوري و ماهيت هوش مفهوم هوش را، در مقايسه با آنچه در ديدگاههاي سنتي معمول بود، بسيار گسترش داده است. از آنجا كه مفاهيم طرح شده در كشورهاي غربي درباره هوش و آزمونهايي كه براي سنجش هوش ساختهاند متعلق به فرهنگ و زمينههاي اجتماعي كاملاً متفاوتي است، مسأله اساسي براي ما آن است كه بتوانيم به دريافتهاي واقعبينانهاي از مفهوم هوش و سنجش هوش در بين خردسالان، کودکان و نوجوانان گوناگون ايراني دست يابيم.
يكي ديگر از كاربردهاي مهم مباحث ما در مورد هوش، از ديدگاه روانشناسي تربيتي، اين است كه بايد در مورد تواناييهاي هوشي کودکان و نوجوانان خوشبين باشيم. اگر بپذيريم كه هوش داراي جنبههاي گوناگون است و آزمونهاي هوشي موجود، كه عموماً ترجمه آزمونهاي هوشي معمول در كشورهاي غربي هستند، براي سنجش هوش افراد در جوامع غربي ساخته شدهاند و نميتوانند تصوير درستي از وضعيت هوشي کودکان و نوجوانان ايراني ارائه كنند؛ و اگر بپذيريم كه، آن گونه كه ديدگاههاي جديد در روانشناسي هوش حكايت از آن دارند، هوش امري وابسته به فرهنگ است؛ طبيعي است كه با ملاحظه دقيقتر خردسالان، کودکان و نوجوانان خواهيم ديد كه همه آنان برخوردار از نوعي رفتار هوشمندانه هستند.
اگر از اين زاويه به وضعيت هوشي کودکان و نوجوانان نگاه كنيم خواهيم ديد كه يكي در رياضيات قوي است، يكي در نوشتن داراي قدرت خلاقه است، يكي در ايجاد روابط دوستانه با ديگران توانايي ويژهاي دارد، يكي در موسيقي صاحب استعداد است، و ديگري در فعاليتهاي ورزشي ويژگيهاي برجستهاي دارد.
همچنين، بر اساس چنين ديدگاهي، خواهيم دانست كه بروز نكردن تواناييهاي هوشي بسياري از کودکان و نوجوانان بدان سبب است كه محيط آموزش و تربيت، و يا محيط اجتماعي و عاطفي حول و حوش آنان، تناسبي با تواناييهاي هوشي آنان ندارد. به بيان ديگر، محيط زندگي خانوادگي و آموزشي غني و پرانگيزه در دوران کودکي زمينه بسيار مساعدي براي جلوهگر شدن تواناييهاي خاص شاگردان است.
ادامه دارد...
نظرات