نقش ممتاز و بي بديل علما و انديشمندان دل آگاه در پيشرفت معنوي و اخلاقي جوامع، خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) را بر آن داشت تا سلسله گزارشهايي را به بازروايي زواياي سلوك فردي و علمي و حيات سياسي و اجتماعي اين آموزگاران حقيقت در گذشته و حال اختصاص دهد. پيشواياني كه عموما از بطن جامعه برخواسته و با زيستني اخلاقي و مردمي، وجدان و واقعيت جامعه بشري را تاثير و تحولي شگرف بخشيدند.
آناني كه در سراسر جهان توحيد ، بيدارگري ، عدالت و حاكميت بر سرنوشت را وجه همت خود قرار داده و از مصائب آن پاي پس نكشيدند.
در اولين قسمت اين گزارشها نگاهي خواهيم داشت به سيره و زندگي آيتالله العظمي سيد علي خامنهاي رهبر معظم انقلاب اسلامي كه به حق، امام ايشان را برادري چون خورشيد ناميدند.
حضرت آيتالله العظمي سيد على خامنهاي فرزند مرحوم حجتالاسلام والمسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنهاي در روز 24 تيرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. زندگى سيد جواد خامنهاي مانند بيشتر روحانيون و مدرسان علوم دينى، بسيار ساده بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و سادهزيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خو داشتند.
آيتالله خامنهاي از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلامه طباطبايى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيتالله خامنهاي به اين نتيجه رسيدند که به خاطر خدا از قم به مشهد هجرت کنند و از پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مورد ميگويند: «به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان برى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيتالله خامنهاي بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند.
ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر استادان بزرگ حوزه مشهد به ويژه آيتالله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
آيتالله خامنهاي در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. البته پدر موافقت نکرد و پس از مدتى ايشان به مشهد باز گشتند.
ايشان از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلامه طباطبايى استفاده کردند.
آيتالله خامنهاي به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» اما نخستين جرقههاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نواب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگامي که نواب صفوى با عدهاى از فداييان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کنندهاى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملت ايران، ايراد کردند. آيتالله خامنهاي آن روز از طلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدت تحت تأثير سخنان آتشين نواب واقع شدند. ايشان مىگويند: «همان وقت جرقههاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نواب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد».
آيتالله خامنهاى از سال 1341 که در قم حضور داشتند و حرکت انقلابى و اعتراضآميز امام خمينى (ره) عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمدرضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيبهاى فراوان و شکنجهها و تعبيدها و زندانها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند.
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليتها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى ميکردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليتهاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى شوند.
در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيتالله خامنهاي در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن(ع)» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل ميشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق به ويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز ميکشاند و با تفكرات اصيل اسلامى آشنا مىساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوههايي تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مىگشت. طلاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان ميآموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديك ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده ميساختند. اين فعاليتها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بىرحمانه به خانه آيتالله خامنهاي در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشتها و نوشتههايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سختترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سختترين شرايط نگه داشته شدند. سختيهايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان که آن شرايط را ديدهاند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاشهاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.
در اواخر سال 1356، آيتالله خامنهاي از سوي رژيم پهلوي دستگير و براى مدت سه سال به ايرانشهر تبعيد شدند. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفتبار حکومت سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى(قدس سره) از پاريس به تهران و از سوي ايشان «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيتهاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... در ايران تشکيل شد، آيتالله خامنهاي نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ شد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
آيتالله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليتهاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بينظير و بسيار مهم بودند. ايشان با وجود فعاليتهاي سياسي مهم از جمله: پايهگذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357، معاونت وزارت دفاع در سال 1358، سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358، امام جمعه تهران، 1358، نماينده امام خميني در شوراى عالى دفاع ، 1359، نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358، حضور فعال و مخلصانه در لباس رزم در جبهههاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صدام به مرزهاى ايران، ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران، رياستجمهورى به دنبال شهادت محمد على رجايى دومين رييس جمهور ايران با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى، دومين دوره رياست جمهوري از سال 1364 تا 1368، رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360، رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366، رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368، رهبرى و ولايت امت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى، هرگز از مجاهدت در عرصه علمي و پژوهشي دست برنداشتند و بيش از 18 تاليف و تحقيق را به ثمر رساندهاند.
از جمله آثار ايشان ميتوان به اين موارد اشاره كرد: طرح کلى انديشه اسلامى در قرآن، از ژرفاى نماز، گفتارى در باب صبر، چهار کتاب اصلى علم رجال، ولايت ، گزارش از سابقه تاريخى و اوضاع کنونى حوزه علميه مشهد، زندگينامه ائمه تشيع (چاپ نشده)، پيشواى صادق، وحدت و تحزب، هنر از ديدگاه آيتالله خامنهاي، درست فهميدن دين، عنصر مبارزه در زندگى ائمه «عليهم السلام»، روح توحيد، نفى عبوديت غير خدا، ضرورت بازگشت به قرآن، سيره امام سجاد «عليه السلام»، امام رضا «عليه السلام» و ولايتعهدى، تهاجم فرهنگى (تدوين شده از سخنان و پيامهاى معظم له)، حديث ولايت (مجموعه پيامها و سخنان ايشان که تا کنون 9 جلد آن چاپ شده است) و ترجمه آثاري چون: صلح امام حسن (ع) ، تأليف راضى آل ياسين، آينده در قلمرو اسلام ، تأليف سيد قطب، مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان، تأليف عبدالمنعم نمرى نصرى، ادعانامه عليه تمدن غرب، تأليف سيد قطب.
آيتالله خامنهاي در تمام طول زندگي، مشي سادهزيستي و مردمي بودن را حفظ كرده و تمام اطرافيان و مسوولان كشور را نيز به اين امر دعوت ميكنند. رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطرههاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانوادهشان ميگويند: «پدرم روحانى معروفى بود اما خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شبهايى اتفاق ميافتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيه ميکرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.»
اما خانهاى را که خانواده سيد جواد در آن زندگى مىکردند، رهبر انقلاب چنين توصيف ميکنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شدهام ـ تا چهارـ پنج سالگى من ـ يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقيرنشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زيرزمين تاريک و خفهاى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مىآمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زيرزمين مىرفتيم تا مهمان برود. بعد عدهاى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.»
كودكي ايشان در شرايطي سپري ميشد كه اغلب مادر بزرگوارشان از لباسهاي كهنه پدر، برايشان لباس تهيه ميكردند كه غالبا داراي چند وصله بود.
رهبر انقلاب از دوران کودکى در خانوادهاى فقير اما روحانى و روحانىپرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر دوران تحصيل ابتدايى را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعليم ديانتى» گذراندند.
ايشان در پيامي به مناسبت آغاز فعاليت مجلس هفتم توصيه ميكنند: «پيوند حقيقي با مردم، مستلزم حضور در ميان آنان و دور نشدن از سطح متوسط زندگي آنان است. سادهزيستي و پرهيز از اسراف و پرهيز از هزينه کردن بيتالمال در امور شخصي و غير ضروري، شرط لازم براي حفظ اين پيوند است. ترويج فرهنگ اشرافيگري و تجمل و سفرهاي پرهزينه و بيهوده خرجي از کيسهي مردم، دور از شأن نمايندگي و عامل گسيخته شدن پيوند نماينده با مردم است.»
آيتالله خامنهاي طي بيانات و سخنرانيهاي خود همواره ديدگاهها و نظراتشان را مطرح و نسبت به خطراتي كه جامعه و كشور را تهديد ميكند، هشدار ميدهند. ايشان بر لزوم وحدت حوزه و دانشگاه تاكيد دارند و معتقدند:«وحدت حوزه و دانشگاه يعني وحدت در هدف، و هدف اين است که همه به سمت ايجاد يک جامعه اسلامي پيشرفته مستقل، جامعه امام، جامعه پيشاهنگ، جامعه الگو حرکت نمايند».
ايشان همچنين دربارهي فلسطين نيز اظهار داشتهاند: «تنها راه حل مسألهى فلسطين اين است كه مردم واقعى فلسطين - نه مهاجران غاصب و اشغالگر - چه آنهايى كه در داخل فلسطين ماندند، چه آنهايى كه در بيرون فلسطين هستند، خود نظام حاكم بر كشورشان را تعيين كنند.»
رهبر انقلاب همچنين معتقدند: «اسلام، وحدت مسلمين و اتحاد نيروهاى مؤمن به خدا و موحد را يکى از فرايض قرار داده است. ما معتقديم که يکى از بزرگترين اهداف حج خانهى خدا اين است که مسلمانان را به هم نزديک کند. اينکه خدا فرموده است: «واذن فى الناس بالحج يأتوک رجالا و على کل ضامر يأتين من کل فج عميق» و همهى مردم مسلمان عالم را در روزهاى معين و در عرصههاى محدودى مانند عرفات و مشعر و منا و مسجدالحرام جمع مىکند؛ چرا اينها اينقدر از آشنايى مسلمين با هم مىترسند؟! مسأله اين است که وحدت اسلامى و وحدت بينش و نظر و سخن مسلمين، براى استکبار و در رأس آن، آمريکاى غدار و ابزارهاى او در دستگاه حاکميت سلطه در عالم، خطرناک است. اين، حقيقتى است که امام بزرگوار ما بارها آن را بيان کرد».
رهبري انقلاب برخلاف بسياري از مقامات عاليرتبه كشورهاي مختلف، هميشه در شرايطي كاملا عادي و ساده زندگي كردهاند و به گفتهي كساني كه با ايشان ارتباط بيشتري دارند، زندگي او در پايينترين سطح و با کمترين امکانات است و مانند معموليترين افراد جامعه زندگي ميکند.
حجتالاسلام سيدعلي اكبري در بيان خاطراتي در وبلاگ شخصي خود ميگويد: «ما زماني خدمت ايشان رفتيم و از آقا درخواست نموديم تا اجازه بفرمايند از داخل منزلشان و وضيعت زندگيشان فيلمبرداري کنيم، تا مردم وضيعت زندگي رهبر خود را ببينند و بفهمند که ايشان چگونه زندگي ميکنند. آقا فرمودند:«اگر شما بخواهيد زندگي مرا نشان بدهيد ميترسم خيليها باور نکنند.»
سردار سرلشکر سيدرحيم صفوي نيز در بيان خاطرهاي ميگويد:روزي که در منزل مقام رهبري، در خدمت ايشان بودم، بحث قدري به طول انجاميد و نزديک مغرب شد. پس از نماز، معظمله با مهرباني به من فرمودند:«آقا رحيم! شام را مهمان ما باشيد». بنده در عين حال که اين را توفيقي ميدانستم، خدمتشان عرض کردم: «اسباب زحمت مي شود.» مقام معظم رهبري فرمودند:«نه، بمانيد؛ هرچه هست با هم ميخوريم.» وقتيکه سفره را گشودند و شام را آوردند، ديدم شام چيزي جز املت ساده نيست.
حجتالاسلام و المسلمين محمدي گلپايگاني نيز ميگويد: با اينکه مقام معظم رهبري ميتوانند از همهي امکانات مادي بهرهمند شوند، سطح زندگي خصوصي ايشان از سطح زندگي يک شهروند معمولي پايينتر است. معظملَه علاوه بر اين که از يک زندگي معمولي سطح پايين بهره ميبرند، دائماً به مسوولان سفارش مي کنند: «مواظب زندگي خود باشيد. اصراف نکنيد.»
آيتالله خامنهاي معتقدند که مردم را بايد عملاً به ساده زيستي دعوت نمود. خودشان در صف مقدم اين دعوت هستند. ايشان در مناسبتهاي خاصي که برنامه خواندن صيغهي عقد دارند، قبل از اجراي عقد، حدود يک ربع، عروس و داماد و خانوادههاي آنها را به رعايت صرفهجويي دعوت مينمايند و ميفرمايند: «خرجهاي گزاف نداشته باشيد؛ تشريفات و ريخت و پاش نداشته باشيد.» خود آقا هم در زندگي خصوصيشان، دقيقاً همين طور عمل ميکنند. معظمله نه حقوق از جايي دريافت ميکنند و نه از وجوهاتي که از اطراف و اکناف خدمت ايشان ميآيد، براي زندگي شخصي خود استفاده ميکنند. زندگي ايشان از طريق هدايا و نذوراتي است که علاقهمندان و ارادتمندان معظم لَه تقديم ميکنند. فرزندان آقا هم همين طور زندگي ميکنند و همين سادگي و ساده زيستي را دارند.
دکتر غلامعلي حداد عادل در خاطراتش ميگويد: در اوايل رياست جمهوري آيتالله خامنه اي، يک شب ديداري با ايشان داشتم. صحبت به درازا کشيد، معظم لَه فرمودند: «شام پيش ما بمان.» من از اين دعوت خوشحال شدم؛ زيرا ميتوانستم مدتي بيشتر در خدمت ايشان باشم. آقا فرمودند: «من نميدانم شام چي داريم يا اصلاً به اندازه ما دونفر شام هست يا نه؟ به هر حال، هرچه باشد با هم مي خوريم.» از همان دفتر کار به منزل تلفن زدند و با خانواده صحبت کردند و گفتند: «خانم، شام چي داريم؟ فلاني پيش ماست و من گفتهام که هر چه باشد با هم ميخوريم.»
از جوابهاي آيتالله خامنهاي، احساس کردم که در منزل به اندازه يک نفر شام کنار گذاشتهاند. آقا فرمودند: «عيبي نداره! هر چه هست براي ما بفرستيد، قدري هم پنير و ماست همراهش کنيد.» پس از گذشت حدود يک ربع، يک بشقاب برنج ساده با يک کاسه کوچک خورشت معمولي خيلي متوسط و مختصر آوردند .قدري هم شايد نان و پنير و ماست همراه آن بود. آنها را نصف کرديم و با هم خورديم. من در دلم و بعدها به زبانم، هزار مرتبه خداوند را به سبب نعمت انقلاب اسلامي شکر کردم که چنين تحولي در کشور ايجاد کرد. در دستگاه طاغوت – در قبل از انقلاب – چه جاه و جلال و تجمل و اصراف و تبذيري وجود داشت و امروز رييسجمهور چه ساده زندگي ميکند.
زندگي آيتالله خامنه اي هنوز هم همين طور است. روش ايشان در زندگي عوض نشده است. اگر معظم لَه مردم را به صرفه جويي دعوت مي کنند، خودشان قبل از مردم به صرفه جويي عمل مي نمايند.
حجت الاسلام و المسلمين مسيح مهاجري نيز ميگويد: «در زمان رياستجمهوري آيتالله خامنهاي، ايشان ماجرايي را براي من تعريف کردند که بسيار شنيدني و جالب است.
معظم لَه فرمودند روزي در دفتر کارم نشسته بودم، تلفن زنگ زد. مادرم پشت خط بود، گوشي را که برداشتم با صداي خنده ايشان روبه رو شدم. علت را پرسيدم؛ مادرم گفت: «چند روزي است در خانه هيچ نداريم، پدرت هم پولي ندارد». اين داستان براي من بسيار مهم بود. پدر و مادر رييسجمهور کشور، پول و غذا ندارند. ماجراي مذکور نشان از ساده زيستي در خانه مقام ولايت دارد. ايشان در خانه بسيار ساده زندگي ميکنند و هيچ فردي تا به حال نتوانسته از موقعيت معظم لَه سوءاستفاده کند. چه افتخاري براي ملت مهمتر از اين که چنين شخصيت ارزشمندي رهبري آنان را بر عهده دارد؟!
آيتالله سيدمحمودهاشمي شاهرودي نيز در بيان خاطرهاي ميگويد: زندگي شخصي آقا از سادگي و سلامت خاصي برخوردار است. اين سادگي به زندگي نزديکان ايشان نيز سرايت کرده است. آقا و فرزندانش اهل تجملات نيستند. همين اعتقاد آنان را از سوءاستفاده از مقام و موقعيت بازداشته است. من اين سادگي را در منزل ايشان به تماشا نشستم. روزي معظم لَه مرا به کتابخانه خود دعوت کردند، من در آن جا يک ميز ساده و قديمي ديدم. در کنار ميز نيز يک صندلي کهنه بود. آن ميز و صندلي مربوط به قبل از انقلاب بود. مقام معظم رهبري در کتابخانه ي ساده ي خود هنوز از همان ميز و صندلي استفاده ميکنند.
حجتالاسلام والمسلمين حاج سيداحمد خميني«ره»نيز ميگويد: بر خود واجب ميدانم که شهادت دهم زندگي داخلي آيتالله خامنهاي نه از باب اين که رهبر عزيز انقلاب ما به اين حرفها نياز داشته باشند، بلکه وظيفه خود ميدانم تا اين مهم را به مردم مسلمان وانقلابي ايران بگويم. من از داخل منزل ايشان مطلع هستم. مقام معظم رهبري در خانه، بيش از يک نوع غذا بر سفره ندارند. خانوادهي معظم لَه روي موکت زندگي ميکنند. روزي به منزل ايشان رفتم، يک فرش مندرس آن جا بود. من از زبري آن فرش به موکت پناه بردم.
آيتالله مصباح يزدي نيز ميگويد: مصرف گوشت خانهي آيتالله خامنهاي در زمان رياستجمهوري تنها از طريق کوپن بود.ايشان در آن زمان به من فرمودند: «من تاکنون غير از همان گوشت کوپني که به همه مردم داده ميشود گوشت ديگري از بازار نخريدهام.» امروز هم زندگي ايشان مثل زندگي مردم محروم و مستضعف است.
سيد علي اکبر طاهايي نيز در بيان خاطرهاي ميگويد:« من در آن زمان نمايندهي مجلس شوراي اسلامي بودم. همسرم يکي از بچهها را نزد پزشک برد و در مطب دکتر، همسر مقام معظم رهبري را ملاقات کرد. ايشان نيز يکي از فرزندان خود را براي مداوا به آنجا آورده بودند. کسي نميدانست که ايشان کيست!
چون نوبت به همسر آقا رسيد؛ به اتاق پزشک مراجه کردند. دکتر پس از معالجه فرزند مقام معظم رهبري گفت: «براي مداواي فرزندتان روزي يک ليوان لعاب برنج به او بدهيد. همسر مقام معظم رهبري گفت: «ما چنين امکاناتي را نداريم» پزشک که ايشان را نمي شناخت عصباني شد و گفت: «مگر امکان دارد درخانه اي برنج نباشد؟» همسر مقام معظم رهبري فرمود: «آقاي ما اجازه نميدهد که در خانه، غير از برنج کوپني استفاده کنيم و آن هم کفاف خوراک ما را بيش از يک بار در هفته نميدهد.»
حجتالاسلام والمسلمين سيدعلي اصغر باقيزاده نيز در بيان خاطرهاي ميگويد: زماني که مقام معظم رهبري در ايرانشهر تبعيد بودند، در ساختماني که يک اتاق و يک آشپزخانه داشت زندگي ميکردند.
همين مکان کوچک هر روز پذيراي تعداد زيادي از مهماناني بود که از راههاي دور و نزديک به آن جا ميآمدند. من هم توفيق داشتم که در آن روزها به ديدن ايشان بروم. چون به ايرانشهر رفتم وآقا را زيارت کردم، ديدم که تک و تنهايند و کسي کمک کار ايشان نيست.
تصميم گرفتم چند روز در آنجا بمانم و به معظملَه کمک کنم. در تمام روزهايي که من در محضر آقا بودم، غذاي ايشان و مهمانها سيب زميني، نيمرو وتخم مرغ آب پز بود.
زهرا رهنورد نيز تعريف ميكند: « در زمان رياست جمهوري آيتالله خامنه اي، روزي همسر ايشان به منزل ما آمدند و به من گفتند: «کوپن قند و شکر ما تمام شده است، اگر شما قند و شکر داريد مقداري به ما قرض بدهيد».
سردار سرتيپ پاسدار شوشتري نيز در با اشاره به توجه رهبري به سادهزيستي و پرهيز از تجملگرايي ميگويد:« مقداري زيلو در خانه مقام معظم رهبري بود. آنها را جمع کرديم و فروختيم و يک مقدار هم پول از مال شخصي خودم روي آنها گذاشتم. تا به جاي آن زيلوها، براي منزل آقا فرشي تهيه کنيم. وقتي زيلوها را عوض کرديم و فرشها را پهن نموديم، آقا تشريف آوردند و فرمودند: «اينها ديگر چيست؟» گفتم:«زيلوها را عوض کرديم».فرمودند: «اشتباه کرديد که عوض نموديد. برويد همان زيلوها را بياوريد». اصرار را بيفايده ديدم و با هزار مکافات رفتم و زيلوها را پيدا کردم و توي خانه انداختم. زيلوهايي که واقعاً به آنها نگاه ميکردي، ميديدي که نخشان در آمده و ساييده شدهاند.
برخي نشريات كشورمان با انتشار خاطرهاي به بيان مشي سادهزيستي رهبر معظم انقلاب پرداختهاند كه عينا نقل ميشود: آقاي دكتر حداد عادل تعريف ميكردند در سال 77 يك خانمي زنگ زده بود منزل ما كه ميخواهيم براي خواستگاري بياييم منزل شما. خانم ما گفته بود كه بچه ما فعلا سال چهارم دبيرستانه و مي خواهد كنكور بده. اون خانم گفته بود كه حالا نميشه ما بياييم دختر را ببينيم. خانم ما گفته بودند نميشه. خانم ما گفته بود اصلا شما خودتان را معرفي كنيد من نميدونم چه كسي ميخواهد بيايد. اون خانم گفته بود من خانم مقام رهبري هستم. خانم ما از هولش دوباره سلام و عليك كرده بود و گفته بود ما تا حالا هر كسي آمده بود رد كرديم، صبر كنيد با آقاي دكتر صحبت ميكنم بعد شما را خبر مي كنم. بعدا تماس گرفتند كه ما حرفي نداريم شايد اينها آمدند نپسنديدند و براي اينكه دختر هوايي نشود بهتر است هماهنگي كنيم بيايند در دبيرستان بچه را ببينند بچه هم متوجه نشود چه كسي آمده او را ببيند و قرار گذاشتيم در دفتر دبيرستان كه خانم من هم مدير دبيرستان هدايت(1) هم بود، ساعتي را خانم هماهنگ كرد و خانم آقا تشريف آوردند و در دفتر نشسته بود و گفته بود كه من با دخترم صحبت مي كنم وقتي كه صدايش كردند بعد شما او را ببينيد، او را ديدند دختر هم رفت سر كلاس، خانم آقا هم رفتند. چند روز گذشت كه من براي كاري خدمت آقا رفتم و گفتند خانم استخاره كردند خوب نيامده و بعدا گفتم كه خدا را شكر كه دختر ما نفهميد كه به روحيهاش لطمه بخورد.
يك سال از اين قضيه گذشت و دوباره خانواده آقا زنگ زدند كه دوباره ميخواهيم بياييم. خانم ما گفته بود خانم چي شده دوباره ميخواهيد بياييد. آقا گفته بود كه خانم ما به استخاره خيلي اعتقاد دارد و خوب نيامده خانم آقا گفته بود چون دخترتان دختر خوبي است و نميتوانستيم بگذريم و دختر محجبه و فرهيخته و خوبي است دوباره استخاره كردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهيد بياييم. در آن موقع دخترمان ديپلم گرفته بود و كنكور شركت كرده بود. آمدند و وقتي مقدمات كار فراهم شد، قرار گذاشتيم پسر آقا و مادرش بيايند منزل ما و با يك قواره پارچه به عنوان هديه كه عروس را ببينند و گفتوگو كنند، آمدند و نشستند صحبت كردند و وقتي آقا مجتبي رفتند از دخترم پرسيدم نظرتان چيست؟
ايشان موافق بودند به او گفتم خوب فكرهايت را بكن بعد از چند روز رفتم پيش آقا، آقا فرمودند داريم خويش و قوم ميشويم، گفتم چطور! گفتند اينها آمدند و پسنديدند و در گفتوگو به نتيجه رسيدهاند، گفتند نظر شما چيست؟ گفتم آقا اختيار ما دست شماست آقا گفتند نه بالاخره شما دكتر و استاد دانشگاهيد و خانمتان هم همينطور وضع زندگي شما وضع مناسبي است ولي ما اينجور نيست.
و اگر بخواهم تمام زندگيم را بار كنم غير از كتابهايم، يك وانت بار ميشود، اينجا هم دو تا اتاق اندرون داريم و يك اتاق بيروني كه آقايان و مسوولين ميآيند و با من ديدار ميكنند من پول ندارم كه خانه بخرم يك خانه اجاره كردهايم كه يك طبقه را مصطفي و يك طبقه را مجتبي زندگي ميكند، شما با دخترت صحبت كن كه خيال نكند ميخواهد عروس رهبر شود يك چيزهايي در ذهنش نباشد. ما يك زندگي اين جوري داريم شما اين جوري زندگي نكردهايد، نسبتا زندگي خوبي داريد خونه داريد، زندگي داريد حالا بخواهد وارد يك زندگي اين جوري شود مشكله. مجتبي معمم هم نيست مي خواهد روحاني شود برود قم درس بخواند زندگي بكند همه را بگو تا بداند .من آمدم با دخترم صحبت كردم و ايشان هم قبول كرد. برگشتيم و وارد مراحل بعدي شديم آقا يك خانهاي قبل از رياست جمهوريشان داشتند توي جنوب تهران ايشان آن را اجاره دادهاند و خرج زندگيشان را از آن در ميآورند. ايشان حقوق بابت رهبري نميگيرند و از وجوهات هم استفاده نميكنند.
خلاصه براي مراسم عقد، مهريه و اينها گفتيم كجا برگزار كنيم آقا فرمودند اولا سر مهريه و هر چي اختيار دختر شما باشد همان را مهريه دختر بذارين ولي من چون براي مردم خطبه عقد مي خوانم و اين سنت من بوده كه بيش از 14 سكه عقد نميخوانم تا حالا هم نخواندم اگه بخواهيد مي توانيد بيشتر از 14 سكه هم بذارين ولي من عقد را نميتونم بخونم چون تا حالا براي مردم نخوندم براي عروسم هم نميخونم بريد يك آقاي ديگر عقد را بخواند اشكالي هم ندارد از نظر من اشكالي نداره . ما گفتيم نه آقا اين كه نميشه ولي باشه حالا من صحبت ميكنم با مادرش فكر نميكنم مخالفتي داشته باشد. گفتند ميتونيد مراسم عقد را در تالار بگيريد ولي من نميتونم شركت كنم گفتم آقا هر جور شما صلاح مي دانيد. فرمودند ميخواهيد اين دو تا و يك اتاق بيروني را با هم حساب كنيد چند نفر زن و مرد ميشوند نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما دعوت مي كنيم ما نگاه كرديم كلا اينجا 150 الي 200 نفر بيشتر جا نميگيرد ما حتي قوم و خويشهاي درجه اولمان را نميتوانستيم دعوت كنيم گفتيم باشد خلاصه تعدادي از اقوام نزديك را دعوت كرديم و آقا هم همين طور از غير فاميل نيز آقا، آقاي خاتمي رييس جمهور و آقاي هاشمي و آقاي ناطق نوري و روساي سه قوه و دكتر حبيبي را دعوت فرمودند يك رقم غذا نيز درست كرديم. قبل از اين قضيه صحبت بازار مطرح شد پسر آقا گفت كه نه من انگشتر مي خواهم نه ساعت مي خواهم نه چيز ديگري، من هم گفتم حداقل يك حلقه كه مي گيرد. آقا گفتند چه كار كنم مجتبي گفت كه نميخواهم. بعد آقا يك انگشتر عقيق داشت گفتند اين انگشتر را يكي براي من هديه آورده اگر دخترتون قبول ميكند من اين رو هديه ميدهم به اون. اون به عنوان حلقه هديه بده به مجتبي گفتيم باشد خلاصه آقا رفت انگشتر را آورد و گرفتيم و رفتيم و به دست مجتبي هم گشاد بود داديم يك انگشترسازي و 600 تومان هم داديم تا انگشتر را كوچكش كند خلاصه خرج حلقه دامادمان شد 600 تومان اين شد حلقه داماد. به آقا گفتم تو همه اين مسائل احتياط كرديم ديگر لباس عروس را بسپار به دست ما آقا فرمودند ديگر آنرا طبق متعارف حساب كنيم ما داشتيم تو همان ايام عروسي مي گرفتيم و يك لباس عروس داشتيم كه براي عروسمان سفارش داده بوديم بدوزند خلاصه قبل از آنكه عروسمان استفاده كند همان شب دخترمان استفاده كرد آقا گفتند من يك فرش ماشيني مي دهم شما هم يك فرش و مراسم برگزار شد.
براي عروسي هم دو تا پيكان از ما بود و دو تا پيكان هم از اقوام آقا مراسم در خانه ما طول كشيد . تا آمدند عروس را ببرند خانواده آقا هم آمده بودند. فقط آقا نتوانسته بودند بيايند. مراسم تا حدود ساعت يك طول كشيده بود تا اينكه ما عروس را آورديم خانه ديديم آقا همينطور بيدار نشستهاند منتظرند كه عروس را بياورند گفتند من اخلاقا وظيفه خود مي دانم براي اولين بار كه عروسمان قدم ميذاره تو خونه ما تو فاميل ما من هم بدرقهاش كنم هم به اصطلاح خوش آمد بگم اون نگه كه براي من ارزشي قائل نبودند. ما تعجب كرده بوديم فكر نمي كرديم آقا تا اون موقع شب بيدار باشند به خاطر اينكه عروسش را مي خواهند بياورند. خانواده آقا چون اون شب سرشون شلوغ بود غذا هم به آقا نداده بودند. آقا گفتند كه آقاي دكتر امشب شام هم نداشتيم من يكي از اين پاسدارها را صدا كردم گفتم شما خوردني چيزي نداريد يكي از پاسدارها گفت غير از يك كمي نون چيز ديگه نداريم آقا فرموده بودند بياور حالا يك چيزي مي خوريم بعد هم كه دختر وارد شد آقا نشستند و چند دقيقهاي برايشان در مورد تفاهم در زندگي و شرايط و اهميت زندگي زناشويي صحبت كردند و تا پاي در خونه عروس را بدرقه كردند خوش آمد گفتند بعد برگشتيم حالا رعايت اداب حتي تا چنين جايگاهي، اينها از بركت انقلاب اسلامي از بركت خون شهدا است. ايشان دستور دادند حتي از ريزترين وسايل دفتر چون مال بيتالمال است استفاده نشود. حتي وقتي مشكل وسيله نقليه هم پيش آمد اجازه ندادند از وسايل دفتر استفاده شود.
رهبر معظم انقلاب همچنين به نظم و انضباط توجهي ويژه دارند، و در بياناتي ميفرمايند: «آن شخص نظامى كه جلوى شما مىآيد، چنانچه ديديد يقهاش باز است، يا دكمهاش افتاده، بدانيد كه قطعاً در ميدان جنگ كم خواهد آورد! نه اينكه اگر يقهاش بسته بود و دكمهاش نيفتاده بود، كار را تمام خواهد كرد؛ نه، اين جزو موضوع است؛ تمام موضوع نيست. يعنى اگر همه چيزش تكميل باشد، اما مثلاً وقتى پيش شما مىآيد، ببينيد بند پوتينش باز يا شل است، يقين كنيد كه او در ميدان جنگ آن كارى كه شما مىخواهيد، نخواهد كرد. بايد كارش شسته رفته، مرتب، منظم و پُر و پيمان - در همان زماني كه از او متوقع است - باشد؛ شل و ول راه رفتن معنا ندارد. يك وقت يك افسر عالىرتبه حزباللهىِ مشهور در ارتش نزد من آمد و از بس مقدسمآب بود، با دمپايى پيش من حاضر شد! به او گفتم اگر بعد از اين تو را اينطورى ديدم، راهت نمىدهم؛ برو! ردش كردم؛ بعد دفعه ديگر كه آمد، ديدم بله، پوتين مرتبى به پا كرده است! بعضيها حزباللهىگرى را با شل و ول بودن و بىنظم و بىترتيبى اشتباه مىگيرند؛ حزباللهىگرى كه اين نيست. رييس حزباللهىهاى همه تاريخ - يعنى اميرالمؤمنين (عليهالسلام) - مىفرمايد: «و نظم امركم»؛ بايد منظم باشيد. نظم چيست؟ همان آيينى است كه از هركسى خواستهاند. هرجا نظمى دارد؛ ميدان جنگ هم نظمى دارد؛ نظامى هم نظم خاصى دارد؛ بايد آن نظم را رعايت كند.
ايشان همچنين معتقدند كه بايد با اخلاق و «زبان خوش» به سراغ روح و دل جوانان رفت و ميگويند: «مسجدى كه بنده نماز مىخواندم، بين نماز مغرب و عشا هيچ وقت داخل مسجد جا نبود؛ هميشه بيرون مسجد هم جمعيت متراكم بود؛ هشتاد درصد جمعيت هم از قشر جوان بودند؛ براى خاطر اينكه با جوان تماس مي گرفتيم. در همان سالها پوستينهاى وارونه مد شده بود و جوانان خيلى اهل مد آن را مىپوشيدند. يك روز ديدم جوانى كه از اين پوستينهاى وارونه پوشيده، صف اول نماز در پشت سجاده من نشسته است؛ يك حاجى محترم بازارى هم كه مرد خيلى فهميدهاى بود و من خيلى خوشم مىآمد كه او در صف اول مىنشست، در كنار اين جوان نشسته بود. ديدم رويش را به اين جوان كرد و چيزى در گوشش گفت و اين جوان يكباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجى محترم گفتم چه گفتى؟ به جاي او جوان گفت چيزى نيست. فهميدم كه اين آقا به او گفته كه مناسب نيست شما با اين لباس در صف اول بنشينيد! گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همينجا بنشينيد و تكان نخوريد! گفتم حاجى! چرا مىگويى اين جوان عقب برود؟ بگذار بدانند كه جوان با لباسي از جنس پوستين وارونه هم مىتواند بيايد به ما اقتدا كند و نماز جماعت بخواند. برادران! اگر پول و امكانات هنرى نداريم، اگر فعلاً ترجمه قرآن به زبان سعدى زمانه را نداريم، «اخلاق» كه مىتوانيم داشته باشيم؛ «فى صفة المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه». با اخلاق، سراغ اين جوانان و دلها و روحها و وراى قالبهاشان برويد؛ آن وقت تبليغ انجام خواهد شد.»
-------------------------------------------
منابع:
*پايگاه اطلاعرساني مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي
*پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار آيتالله العظمي خامنهاي
*وبلاگ شخصي حجتالاسلام سيدعلي اكبري
*روزنامه جمهوري اسلامي ايران
*خبرگزاري دانشجويان ايران
*كتاب خاطرات و حكايتها ويژه زندگينامه مقام معظم رهبري
*پايگاه اطلاعرساني خانه ملت
انتهاي پيام
نظرات