• سه‌شنبه / ۸ اسفند ۱۳۸۵ / ۱۲:۴۲
  • دسته‌بندی: ادبیات و کتاب
  • کد خبر: 8512-04494

گفت‌وگو با احمد بيگدلي، برنده‌ي كتاب سال؛ سليقه در داوري‌ ناگزير است... نمي‌توانست رفيق‌بازي باشد... دعا كردم برنده باشم

گفت‌وگو با احمد بيگدلي، برنده‌ي كتاب سال؛
سليقه در داوري‌ ناگزير است... نمي‌توانست رفيق‌بازي باشد... دعا كردم برنده باشم
احمد بيگدلي نويسنده‌اي است كه مي‌گويد جايزه كتاب سال براي او حداقل اين سود را داشته است كه از گوشه انزوا بيرونش آورده و به جامعه ادبي معرفي‌اش كند. اين داستان‌نويس با حضور در خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، درباره تجربه‌هاي نوشتنش گفت. تجربه‌هاي تلخ و سخت زندگي و فراز‌ و نشيب‌هايش به داستان‌هاي بيگدلي طعم متفاوتي داده است؛ اما مي‌گويد من كار شگفتي نكردم، تنها آن‌چه را كه مي‌توانستم، نوشتم. تازه‌كار نيست؛ 37 يا 38 سال است كه مي‌نويسد، اما در گوشه انزوايش تنها نوشته است. «خيلي‌ها گفتند كه جايزه حق من نبود، اما كساني هم گفتند كه جايزه حق توست، اين حق بايد سال‌ها پيش ادا مي‌شد. در هر صورت، اين‌كه اثرم برگزيده شد، به اين معنا نبود كه ديگر آثار خوب نبودند.» او معتقد است: براي اين‌كه كسي نويسنده خوبي شود، بايد آثار ديگران را بخواند؛ چراكه همه نويسندگان به هم وابستگي دارند و در هم تنيده شده‌اند؛ تا كنده ادبيات داستاني را بسازند و درخت پرباري را به جامعه كتاب‌خوان تحويل دهند. بيگدلي برگزيده شدن اثرش را به منزله برتر بودن آن نمي‌داند، بلكه معتقد است اعمال سليقه داوران در اين زمينه موثر است. «نمي‌توان گفت كه چون رمان من برگزيده شد، رمان‌هاي اميرحسن چهلتن، حبيب احمدزاده يا هوشنگ مرادي كرماني در برابر اين اثر ضعف داشتند؛ نه، رمان من هم ضعف‌هايي دارد، اما داوران خواندند و قضاوت كردند. به‌هر حال داوراني كه اثر مرا خواندند، در جريان ادبيات معاصر هستند و اهل مطالعه‌اند. اما اعمال سليقه در داوري‌ها ناگزير است. اگر ما خودمان هم داور بوديم، سليقه‌مان اعمال مي‌شد. اين چيزي نيست كه باعث گلايه شود. آيا اگر كسان ديگري انتخاب مي‌شدند، باز هم اين قضاوت بود؟ در كشور ما رسم است كه اگر كسي برنده شود، مدح مي‌گويد و اگر نشد، داوري را سرزنش مي‌كند. من هيچ كدام از داوران را نمي‌شناختم؛ پس درباره من نمي‌توانست رفيق‌بازي باشد.» وي اعتقاد دارد: درمجموع در ساير جايزه‌هاي ادبي قضاوت هر قدر هم با اطلاعات و دانش همراه باشد، باز هم سليقه داور به‌طور ناخودآگاه دخيل است و آن‌ها هم از سليقه‌شان پيروي مي‌كنند. بيگدلي آرزو دارد كه نويسندگان ما هيچ‌وقت جايزه‌بگير نشوند. مي‌گويد، اين تصور كه روزگاري ما در ادبيات نويسنده جايزه‌بگير داشته باشيم، همان‌طور كه در سينما هستند سينماگراني كه جايزه‌بگيرند، پشتش را مي‌لرزاند. به گفته او، احمد بيگدلي بدون خواندن آثار كساني كه در ادبيات استخوان خرد كرده‌اند، هرگز نويسنده نمي‌شده است. خواندن آثار كساني چون محمود دولت‌آبادي، اميرحسن چهلتن، محمدرحيم اخوت، علي خدايي، احمد محمود و خيلي‌هاي ديگر كه در خاطر ندارد، او را نويسنده‌اي كرد كه كتابش برگزيده شود. مي‌گويد: من بدون اين‌ها چيزي نيستم، اصلا نويسنده نيستم. با اسم خيلي‌هاي‌شان 40 سال است كه آشنايي دارم. اين‌ها بر گردن من حق فراواني دارند. وي البته كار منتقدان را هم بسيار مهم مي‌داند و معتقد است: داوري كساني كه كتاب مرا خوانده‌اند، باعث مي‌شود كه براي كار بعدي‌ام قوت بگيرم، و ضعف‌هايي را كه نمي‌بينم، ببينم. داوري منتقدان باعث مي‌شود كه راهم را پيدا كنم، اما متاسفانه در ادبيات داستاني، منتقد به مفهوم واقعي نداريم. در سينما منتقد حرفه‌يي و قوي بسيار است، اما در ادبيات به اندازه انگشتان دو دست هم منتقد نداريم. او در عين اين‌كه يادآور مي‌شود زبان غيرفارسي بلد نيست و پايش را هم از اين كشور بيرون نگذاشته است، براساس خوانده‌هايش مي‌گويد: در غرب منتقدان در بالندگي ادبي نقش بسزايي دارند. از كتابي كه منتقدان استقبال كنند، مردم هم استقبال مي‌كنند و اگر نسبت به اثري دلسردي داشته باشند، آن اثر با دلسردي مردم هم مواجه مي‌شود. به اعتقاد اين داستان‌نويس، منتقد در كشور ما وقتي مي‌خواهد نقد بنويسد، نگران و دلواپس اين است كه باعث رنجش نويسنده نشود. اين دلواپسي در منتقد ما همواره وجود دارد؛ بنابراين نقد جامعي نمي‌تواند ارايه دهد. وي همچنين از اشكالات نقد در كشورمان را، رعايت نكردن اصول علمي آن مي‌داند و متذكر مي‌شود: در زمينه نقد يك‌سري كتاب منتشر شده‌اند؛ ما اين كتاب‌ها را مي‌خوانيم و از يك‌سري اصول پيروي مي‌كنيم، ولي اين پيروي نمي‌تواند جواب‌گوي نقدي درست باشد؛ چراكه توسط كساني نوشته شده است كه با اين جامعه آشنا نيستند. او با اشاره به اثار رولان بارت مي‌گويد: بارت وقتي نقد مي‌كند، دستورالعمل‌هايي كه مي‌دهد، براساس شرايط سياسي، اقتصادي و اجتماعي جامعه‌اش است. ولي ما در اين‌جا دستورالعمل او را جلو خود گذاشته و خواسته‌ايم داستاني ايراني را نقد كنيم، كه خطاي بزرگي را مرتكب شده‌ايم؛ زيرا سبك‌هاي فرهنگي، خلق و خوي اجتماعي و فردي ما با آن‌ها هم‌خواني ندارد. من به عنوان منتقد مي‌توانم آن‌ها را بخوانم، تحقيق كنم و به نتايج درستي برسم و بعد نقد كنم. ما از منتقدان خارجي مدام كد مي‌آوريم كه با فرهنگ ما جور درنمي‌آيد. بيگدلي نگران اين است كه مبادا روزي به سمتي كشيده شويم كه دستاوردهايي كه قرن‌ها به‌دست آورده‌ايم و مال ماست، از دست دهيم و آدم‌هايي بي‌هويت شويم. اين داستان‌نويس يادآورمي‌شود: وقتي داستان‌هاي ريچارد براتيگان يا خورخه لوييس بورخس و كارلوس فوئنتس را مي‌خوانم، حق پيروي از آن‌ها را ندارم، ولي حق دارم كه از شيوه آن‌ها ياد بگيرم و همه را به كار بندم، تا بتوانم يك داستان خوب ايراني بنويسم كه در قالب ساختار و شگردهاي نو ساخته و پرداخته و نوشته شده است. او داستاني ايراني را داستاني كه يك حاج‌آقا و بي‌بي‌ در آن باشد و دور هم آش رشته بخورند، نمي‌داند و مي‌گويد: ما مي‌توانيم داستان زيبا و خلاق بيافرينيم. مي‌توانيم براساس شگردهاي داستان‌نويسي كه از نويسندگان غربي ياد گرفته‌ايم، داستان بنويسيم. يك نويسنده خوب در جهان به همه جهان متعلق است. اين حق مسلم من است كه اثرش را بخوانم و از آن تأسي كنم و عيبي هم ندارد كه گاهي و فقط گاهي تقليد كنم. بيگدلي درباره دليل جهاني نشدن ادبيات ما توضيح مي‌دهد: روزي از يك شاعر و منتقد معاصر اين مملكت شنيدم كه مي‌گفت شعرهاي سهراب سپهري را خيلي خوب مي‌توان ترجمه كرد، ولي شعر فروغ فرخزاد را نمي‌شود؛ زيرا شعرهاي سهراب توصيفي، ولي شعرهاي فروغ توصيفي و حسي هستند، و وقتي اين حس به زبان ديگر منتقل مي‌شود، امكان انتقال آن با واژه‌ها نيست. اما توصيف تنها، قابل انتقال است. با اين وجود مي‌بينيم كه حافظ و خيام ترجمه شده‌اند. "مثنوي معنوي" مولانا - كه متأسفانه در آمريكا به او رومي گويند، تا از ايراني بودنش پرهيز كرده باشند - ترجمه شده و از پرفروش‌هاي آمريكاست. پس اشكال جاي ديگري است. گابريل گارسيا ماركز يا كارلوس فوئنتس و خورخه لوييس بورخس يا بسياري از نويسندگان آمريكايي لاتين جهاني مي‌شوند. يكي از دلايلش شايد زباني است كه در اختيار دارند؛ زباني ريشه‌اي لاتيني دارد و به ترجمه آن‌ها كمك مي‌كند و زبان ‌ما متاسفانه اين ويژگي را ندارد. وي دليل ديگر جهاني شدن ادبيات آمريكاي لاتين را هويت داشتن داستان‌هاي آن‌ها عنوان مي‌كند؛ داستان‌هايي كه بومي هستند و كشف اين تفكر و زندگي و نگاه براي ديگران جذاب است. مي‌گويد: مخاطبان دوست دارند پا به عرصه‌اي بگذارند كه در كارهاي بورخس و ماركز با جادو درآميخته است؛ اما داستان‌ ما داستان اصيل ايراني نيست. ما مي‌آييم به‌جاي آدم‌هاي داستان‌هاي خارجي در داستان‌مان آدم ايراني مي‌گذاريم و آن را با ساختاري پست‌مدرن مي‌نويسيم كه در جهان غرب ديگر از سكه افتاده است. تازه اين داستان‌ها، داستان‌هاي باورپذيري نيستند؛ بلكه بسيار پيچيده و نامفهوم‌اند. اين داستان‌نويس معتقد است: در ميان مردم ساده، باورهاي زيادي هست كه به زندگي پريان تنه مي‌زند. ما ماه‌پيشوني، پري چهل‌گيس و خيلي چيزهاي قشنگ داريم، اما متاسفانه سراغ آن‌ها نمي‌رويم. نويسندگان جوان ما به نويسندگاني چون ريچارد براتيگان چشم دوخته‌اند. ما در ادبيات عامه‌مان خيلي چيزها داريم كه مي‌توان آن‌ها را به شكل مدرن نوشت، اما اين كار را نمي‌كنيم. به اين دليل است كه مهجور مانده‌ايم و وقتي كه خارجي‌ها آثارمان را ترجمه مي‌كنند، مي‌بينند ايتالو كالونيوي خودشان بهتر از اين‌ها را نوشته است و نويسنده ايراني در اثرش شيوه‌اي تازه براي گفتن ندارد. وي مي‌افزايد: ‌جهان چنان سرعتي گرفته كه ما به يك پلك زدني عقب مي‌مانيم. سال‌هاي اول انقلاب و هشت سال جنگ بي‌رحمانه، ما را از ادبيات دنيا دور انداختند. ما بايد گام‌هاي بلندي برداريم و به آن‌ها برسيم. ما حتا مي‌توانيم از آن‌ها جلوتر بزنيم. نمي‌پذيرم كه نمي‌توانيم داستان پست‌مدرن داشته باشيم، چراكه ما در "مثنوي معنوي" داستان‌هايي از اين دست فراوان داشته‌ايم كه شانه به شانه پست‌مدرن حركت مي‌كند؛ اما متاسفانه اين‌جا پست‌مدرن تقليدي است؛ نه تحقيقي، و ما به حقيقت به آن نرسيده‌ايم. ما هنوز پا به اين قاره نگذاشتيم، اما بر اساس كارت‌پستال‌هاي اين قاره مي‌نويسيم. از پست‌مدرن تقليد مي‌كنيم و زود هم لو مي‌رويم. اگر كسي مانند ريموند كارور مي‌نويسد، همه خيلي زود مي‌فهمند. البته اگر كارور را بخواند، تحقيق كند، به شيوه نگارش تازه دست يابد، و بر اساس آن‌چه كشف كرده است، بنويسد، ايرادي ندارد. بيگدلي عاشق بورخس است، و ابايي هم ندارد كه پز او را دهد. مي‌گويد، آن‌قدر كه بورخس خوانده، گاهي اوقات جمله‌اي را مي‌نويسد كه نمي‌داند مال او است، مال بورخس است يا مال هر دوشان‌. البته از اين موضوع قدري هم هراس دارد و مي‌گويد: اين خطرناك است، چراكه جايي آدم را متهم مي‌كنند كه از بورخس تقليد مي‌كند و شيفته اوست. آري من پز بورخس را مي‌دهم، زيرا او هر چه ياد گرفته، از "هزار و يك‌ شب" و "منطق‌الطير" من ياد گرفته است. من نتوانستم از آن‌ها استفاده كنم؛ و او توانست؛ حالا چرا من از او ياد نگيرم؟ بيگدلي مسووليت نويسنده را چون پيامبر مي‌داند. «نويسنده مثل الياس، خضر، عيسي و ... رسول است.» مي‌گويد: نويسنده مسوول است و حق ندارد رفتاري انجام دهد كه مردم انتظار ندارند. او در قبال كلمه مسوول است. يادآور مي‌شود كه روزي كيومرث پوراحمد از او خواسته تا در "اتوبوس شب"‌اش بازي كند، اما نمي‌پذيرد؛ چراكه مي‌خواسته نويسنده باشد؛ نه هنرپيشه. «مي‌توانستم با "اتوبوس شب" هم به شهرت برسم؛ اما آن‌وقت هنرپيشه بودم و حالا نويسنده‌ام.» مي‌گويد، مخاطب هميشه برايش اهميت فراواني دارد. هنگام رسيدن به موضوعي، اين‌كه آن را با چه ساختار و زباني منتقل كند كه مخاطب از اين برخورد غافل‌گيركننده لذت ببرد، برايش اهميت دارد، و به اين دليل است كه سعي مي‌كند داستان متفاوتي بنويسد. او نمي‌خواهد شگردهاي داستان‌نويسي را به رخ مخاطبش بكشد، بلكه مي‌خواهد مخاطب با شيوه‌هاي متفاوتي روبه‌رو شود. بيگدلي در اين زمينه يادآور مي‌شود: مي‌خواهم پاراگراف اول را به شكلي متفاوت شروع كنم و پاياني متفاوت داشته باشم. در تمام مدتي كه مي‌نويسم، مخاطب جلو رويم است. مثل راهب در حال عرق‌ريزي روح هستم، تا بتوانم روح مخاطبم را تسخير كنم، و او را از زمين بكنم و به ماروا ببرم. سال‌ها معلمي‌ كرده و 12 سال در يكي از روستاهاي دورافتاده اصفهان معلم بوده، اما هرگز اعتراضي نداشته است. از لحظه‌اي كه فهميد كانديداي دريافت جايزه كتاب سال شده است، در گوشه انزوايش دعا كرده كه برنده باشد، چراكه براي او اين موضوع كه به دنياي ادبي كشيده شود، اهميت داشته است. حالا ديگر خيلي‌ها مي‌خواهند داستان‌هاي او را كه روزگاري آن‌ها را چاپ نمي‌كردند، چاپ كنند، و او اين را مي‌خواهد. مي‌گويد آناي باغ سيب و پري چهل‌گيس كه در داستان‌هايش هستند، در دنياي واقعي در خانه‌اش زندگي مي‌كنند. بيگدلي به اين موضوع هم اشاره دارد كه به همسرش مديون است. «با آن‌كه سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما مرا نويسنده كرد.» او مي‌نويسد و مي‌گويد حالا كه جايزه گرفته مجبور است كه بيش‌تر بخواند و بنويسد؛ چراكه در قبال لطفي كه خدا به او كرده، مسوول است كه بنويسد، و خوب هم بنويسد. البته اين را هم يادآور مي‌شود كه هرگز نمي‌دانسته جايزه‌اي به اسم كتاب سال هم هست، و تازه فهميده كه بنياد گلشيري و منتقدان مطبوعات جايزه مي‌دهند. همچنين تاكيد دارد براي جايزه ننوشته است، و حالا هم تنها مي‌خواهد بنويسد. انتهاي پيام
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha