حسن حسيني در آخرين كتاب خود: حاصل كار شاعران نامي دفاع مقدس، خيلي شاعرانهتر و درخشانتر از سرودههاي مرحوم اخوان ثالث و سركار خانم بهبهاني نيست
سيدحسن حسيني، متولد فروردينماه سال 1335 ـ از نسل شاعران برخاسته از حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي در سالهاي نخستين جنگ تحميلي ـ در نخستين ساعات روز نهم فروردين 1382 در سن 47 سالگي، پس از چند هفته كسالت، در بيمارستان بوعلي تهران درگذشت.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران، پيكر اين شاعر معاصر كه در مقطعي، همراه با همنسلاني چون قيصر امينپور، از تاثيرگذاران بر روند تكويني غزل (غزل نو) بهشمار ميرفت، ديروز با حضور دوستداران و اهالي ادبيات، همچون: محمود شاهرخي، سهيل محمودي، حسين اسرافيلي، محمدرضا تركي، جواد محقق، ساعد باقري، ضياءالدين ترابي، مصطفي رحماندوست، حسامالدين سراج، محمد اصفهاني و احمد مسجدجامعي، از مقابل تالار وحدت بنياد رودكي، بهسوي ساختمان قديمي راديو (كه در آنجا شاغل بود) تشييع و سپس با انتقال به بهشت زهراي تهران، در قطعه هنرمندان به خاك سپرده شد.
ازجمله آثار حسن حسيني ميتوان از ”همصدا با حلق اسماعيل” (مجموعه شعر)، ”گنجشك و جبراييل” (مجموعه شعر عاشورايي در قالب سپيد)، ”حمام روح” (ترجمه اثر جبران خليل جبران) و ”برادهها” (مجموعه جملههاي قصار) نام برد.
«... اين زمان شرايط اجتماعي و فرهنگي با روزگاري كه جنگ زوزه ميكشيد و حتا شهرهاي بالنسبه دور از جبهه نيز به جبهه بدل شده بودند و تركش و موشك - پابرهنه - ميان ذهن و زندگي و زبان و روان همه ميدويد؛ كاملا فرق كرده است. بسياري از اصحاب شعر جنگ در شرايط دشوار، راه سرودن را هموار كردند؛ در شرايطي كه شعر نيمايي گفتن و سپيد سرودن نوعي جرم فرهنگي تلقي ميشد، اينان بار اين وظيفهي خطير را به دوش كشيدند...»
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران، اين جملهها، پشت كتابي با عنوان ”گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس” با انتخاب و توضيح حسن حسيني، نگاشته شده است كه نگارش آن در بهار سال 80 پايان يافت و در سال 81 (چندي پس از رجعت وي به مجموعه حوزه هنري) ازسوي انتشارات سوره مهر منتشر شد.
حسني در سرآغاز كتاب آورده است: «نميتوانم ادعا كنم كه كاري بينظير و بيهمانند از آب درآمده است؛ چراكه دو صفت مذكور «ارزشي» هستند و استعمال آنها نوعي لاف رايج در روزگار ما محسوب ميشود. اما همانگونه كه گفته آمد، بر اين ادعا هستم كه اين كار «بيشبيه» است و مسبوق به الگو و سرمشقي از پيش رؤيت شده نيست.
براي آماده كردن اين مجموعه كه ميتواند هم سودمند باشد و هم - احيانا - دشمنآفرين، «خلاف آمد عادت» بودن كار را در نظر داشتهام».
وي در اين كتاب، همچنين به ارايه تقسيمبنديهاي شعر جنگ، تعريف شعر جنگ، تعريف شعر دفاع مقدس، تعريف شعر مربوط به جنگ و تفاوتهاي شعر جنگ با شعر دفاع مقدس (از ديدگاه خود) پرداخته و آورده است:
«تقسيمبنديهاي شعر جنگ
حدود دو سال پيش در كنگرهي شعر دفاع مقدس در شهر خرمآباد طي سخنراني كوتاهي شعر جنگ و ادبيات مربوط به دفاع مقدس را به دو دورهي عمده تقسيم كردم و ويژگيهاي هر دوره را به اختصار باز گفتم. اين تقسيمبندي مورد توجه برخي از استادان و همكاران ناشناسم در دانشگاههاي مختلف - كه در آن كنگره حضور داشتند - قرار گرفت و تني چند از اين استادان اظهار تمايل كردند كه اين تقسيمبندي را به رسالههاي دانشگاهي نيز منتقل كنند.
در اينجا اين تقسيمبندي را براي تكميل اين گزيدهي شعر ميآورم و ويژگيهاي هر دوره را به ايجاز ارايه ميكنم. اما قبل از ورود به بحث، ارايه تعريفي از شعر جنگ را بيفايده نميدانم.
تعريف شعر جنگ
مجموعه سرودههايي را كه در قالبهاي گوناگون اعم از سنتي و نو - نيمايي و سپيد - شكل گرفتهاند و درونمايهي اصلي آنها تشويق و تكريم «دوست» و تحقير و تهديد «دشمن» و تقويت روحيهي مذهبي - ملي براي حفظ وطن و انقلاب است، شعر جنگ ميناميم. شعر جنگ به لحاظ زماني حد فاصل بين شروع تجاوز «دشمن» تا روز پذيرش «قطعنامه 598» را در بر ميگيرد.
تعريف شعر دفاع مقدس
جنگ در ذات خود پديدهاي سياسي است؛ اما تودهي مردم تا زماني كه زعما و بزرگان ملت با «دشمن» از در مذاكره درنيامدهاند؛ اصولا توجهي به اين سرشت سياسي ندارند. به نظر نگارنده، مردم ايران از پس قبول قطعنامه 598 ازسوي ايران، به سرشت سياسي جنگ توجه پيدا كردند. سرودههايي كه از اين زمان به بعد با ويژگي تشويق و تكريم «دوست» و تحقير و تهديد «دشمن» و همچنين انتقاد از خود و ديگران و انتقاد از برخي كارگردانان جنگ شكل گرفته و ميگيرد، به دورهي سياسي جنگ، يعني دورهي دفاع مقدس تعلق دارد.
تعريف شعر مربوط به جنگ
دوست ندارم شعر «مربوط به جنگ» را شعر «ضد جنگ» بنامم؛ چون معناي ضمني اين نامگذاري «جنگطلب» دانستن عناصر متعلق به «شعر جنگ» و «شعر دفاع مقدس» است. حال آنكه در حقيقت امر نگارنده به «جنگطلب» بودن هيچ گروهي از اهل قلم ايمان و اعتقاد ندارد. بزرگترين ويژگي «شعر مربوط به جنگ» كه از دايرهي محافل خاص نخبگان پا بيرون نگذاشته، تاثيرپذيري از شاعران و نويسندگان اروپايي است. شاعران و نويسندگاني كه بعد از جنگهاي جهاني اول و دوم قلم به دست گرفتند و زشتيهاي جنگ و پيامدهاي شوم آن را در شعر و رمان به جهانيان عرضه كردند. بسياري از اين شاعران و نويسندگان به كشورهايي تعلق داشتند كه حكومتهاي متبوعشان در برافروختن آتش جنگ و ساز كردن نواي تهاجم به همسايگان دور و نزديك پيشقدم بودهاند.
عناصر متعلق به «شعر مربوط به جنگ» طبق سنت صد سالهي نويسندگان و شاعران نوطلب جهان سوم چشم تقليد از هنرمندان اروپايي و احيانا آمريكايي دوختند و در واكنش نشان دادن به جنگ و پيامدهاي آن به احساسات ملي - مذهبي توجهي نكردند و به دنبالهروي ادبي - اجتماعي از «كمپ اديبان جهاني» تداومي تاريخي بخشيدند. شبي كه سازمان ملل و درواقع شوراي امنيت، حكومت عراق را به عنوان متجاوز و آغازكنندهي جنگ به مردم جهان معرفي و محكوم كرد، يعني همان شبي كه مردم ايران براي تكبير گفتن به پشتبامها دعوت شدند، بسياري از عناصر متعلق به «شعر مربوط به جنگ» دچار نوعي انفعال دروني شدند. يكي از اينان با تلفن به دوستي از دوستان نگارنده گفته بود: كاش ما هم از اول مثل مردم كوچه و بازار مقابل ارتش عراق موضع ميگرفتيم و شعر مينوشتيم!
در اين گزيده «شعر مربوط به جنگ» از آنجا كه به لحاظ كمي و كيفي و نفوذ در ميان مخاطبان توفيقي حاصل نكرده، جايي را به خود اختصاص نداده است. اگر روزي قرار باشد اين گزيده جلد دومي داشته باشد، انشاءالله نقد و بررسي و نمونههاي «شعر مربوط به جنگ» هم در آن جلد جايي خواهد داشت.
تفاوتهاي شعر جنگ با شعر دفاع مقدس
پيش از آنكه فهرستوار به تفاوتهاي شعر جنگ با شعر دفاع مقدس بپردازم، توجه دادن نسل جوان شاعران را به نكتهاي مغفول واقع شده است سودمند ميدانم و آن نكته اين است كه برخلاف شايع از جنگ سرودن يا شعر جنگ گفتن كار سادهاي نيست. به ويژه كه در گونههاي ادبي ايران و ميراث ادبيات گذشته - به جز شاهنامه كه بخش اصلي رزمهاي آن به حوزه اساطير متعلق است - نمونه و الگويي ارزشمند از «شعر جنگ» وجود ندارد تا سرمشق معاصران قرار بگيرد. گفتم كه شعر جنگ گفتن كار سادهاي نيست و به عنوان دليل اين مدعا به اشعاري اشاره ميكنم كه برخي از شاعران نامدار معاصر به رسم موافقت و همراهي با ملت خويش در آن ايام - ايام جنگ - سرودهاند. مرحوم مهدي اخوان ثالث در غزلي با مطلع:
گرچه ميبافند بهر شيرها زنجيرها
بگسلند آخر ز هم زنجيرها را شيرها
با تهلهجهاي از شعوبيگري - كه در طول تاريخ ويژگي صداي همه ايرانيهاي آزاده بوده و هست - مينويسد:
عنترك صدام را با دارودستهي بزدلش
بر فراز دار رقصانيم با زنجيرها!
و يا خانم سيمين بهبهاني كه در غزل عاشقانه و ايضا نوآوريهاي عروضي شهرهي خاص و عام است، پس از پايان يكي از «عمليات»ها و به رسم همصدايي با هموطنان خويش، شادمانه ميسرايد: حميد آزاد شد، هويزه آزاد شد!
حاصل كار ديگر شاعران نامي كه در اين عرصه طبعآزمايي كردهاند، خيلي شاعرانهتر و درخشانتر از سرودههاي مرحوم اخوان ثالث و سركار خانم بهبهاني نيست.
و اينك تفاوتهاي شعر جنگ با شعر دفاع مقدس: در اين بخش از آوردن نمونه خودداري شده است؛ به منظور پرهز از اطناب. زيرا گزيدهي حاضر در اصل بر مبناي اين تقسيمبندي، تدوين يافته و در فصل «توضيحات» يا همان پاورقي شعرها به اين تفاوتها در حضور نمونه، مكرر اشاره رفته است.
1- شعر جنگ در وجه غالب خود، خودجوش و «بيغرض» است. بر شعر جنگ سايهي «سكه» و «كنگرههاي سالانه» سنگيني نميكند. شاعران شعر جنگ - خوب يا بد - هر چه سرودهاند بدون تكلف و بدون توجه به «ماموريتهاي اداري» بوده است. هيچ شاعري در آن روزگار رباعي يا غزل نميگفت تا «صداي دههي» خود باشد. اين زمان برخي از جوانان را ميبينيم كه با چاپ يك مجموعه و تحت عنوان «سخن ناشر» خود را «صداي غزل» يا «صداي رباعي» دههي خويش معرفي ميكنند!
2- اعتراض و هوشياري نسبت به كجرويهاي داخلي و روند زراندوزي فرصتطلبان و «تاجران خون» در شعر جنگ كمتر ديده ميشود. جنگ - عليالقاعده - مقولهاي است حماسي و هدف اصلي - پيروزي بر مهاجمان - براقتر از آن است تا به نگاهها مجال ديدن دور و بر را بدهد. آن دسته از شاعراني هم كه زهرهي اعتراض و خشم دريافت كجرويها را دارند، گفتنيهاي خود را به «پس از جنگ» موكوكل ميكنند و در آن اوضاع و احول «صلاح» نميبينند تا زبان به اعتراض بگشايند. برخلاف شعر جنگ، شعر دفاع مقدس كم و بيش از اين معنا سرشار است. شاعران به بهانهي نجوا با شهيدان از رنگ پريدگي ارزشها و كجرويهاي مرسوم گاه و بيگاه - تقليدي و ابتكاري - پرده برميدارند.
3- در شعر جنگ اسامي خاص مثل اسم افراد، اسم مناطق جنگي يا اسم جنگافزارها نسبت به شعر دورهي دفاع مقدس كمتر است. در شعر جنگ كمتر شاعري براي قافيه كردن فيالمثل ارتفاعات «كلهقندي» و «دشتعباس» و «سومار» «فكه» و ... به انبان ذوقي خويش فشار ميآورد. اما همين معنا در شعر دفاع مقدس - به ويژه اشعار سفارش داده شده توسط نهادهاي ذيربط - يك محور اصلي براي مضمونتراشي و دامنهدار كردن سخن است. البته توجه اداري و گزينشي به «سابقهي جبهه» داشتن هم به اين امر دامن زده است. وقتي صرف «حضور در جبهه» يا گشت و گذار در «حول و حوش جبهه» ارزش شود، نيروهايي كه چند صباحي در جبهه يا حوالي آن بودهاند، پس از قطعنامه اين «سابقه» را بر سر دست ميگيرند؛ به ويژه آنهايي كه يكراست از جبهه به«سنگر فرهنگ» نقل مكان ميكنند و ميكوشند تا شاعر بودن را نيز ضميمهي مابقي «افتخارات» خويش كنند؛ سرودههايي قرا عرضه ميدارند؛ لبريز از اصطلاحات رايج در جبههها و اسامي مناطق و عمليات گوناگون و جنگافزارهايي كه در شعر دست به دست ميگردند و كارآيي و برد مفيدشان روز به روز كم و كمتر ميشود.
4- در شعر جنگ، صنعتگري، يا ساده است و يا اصولا كمتر به چشم ميآيد؛ مگر در مورد شاعراني كه پيشتر شاعرانگي طبع خويش را به ثبوت رسانيدهاند. ذيل همين محور ميتوان گفت كه خيال و عنصر پر رمز و راز خيالانگيزي در شعر جنگ پيچيده نيست. چون واقعيت درشتناك جنگ از خيال شاعران رنگينتر است؛ اما در شعر دفاع مقدس ميتوان گفت خيل شاعران جوانتر كه جنگ را از نزديك نديدهاند و تصورشان از جنگ در گرو چند مستند تلويزيوني يا ويژهنامه مطبوعاتي است؛ به پر و پاي خيال ميپيچند. اين نسلگريزي از «تخيل» كردن جنگ ندارد. و البته كار اين تخيل، گاه به واديهاي صعبالعبور تكلف هم ميكشد.
5- شعر جنگ، گاه به روايت رسمي و دولتي جنگ در برخي مقاطع بسنده ميكند و شبيه بيانيههاي ستاد مشترك ميشود. البته گزيده حاضر از اين «بيانيههاي منظوم» خالي است و اگر قرار بود جايي براي اشعاري از اين دست در اين گزيده يافت شود حجم كتاب به چندين برابر حجم فعلي ميرسيد. اما يكسره خالي بودن اين سرودهها از جوهرهي شعري و رها كردن جانب «ادبي» مطلب به حذف اين سرودهها از اين مجموعه راي مثبت داد. همين وفاداري به «روايت رسمي» جنگ و شايد ميل به نديدن تراژديهاي حماسي، نقاط كوري را در شعر جنگ به وجود آورده است. حديث شكست عمليات والفجر و نيز شكست در «فاو» و نظاير آن جايي در شعر جنگ ندارد. اما در شعر دفاع مقدس و گاه به همان مستمسك سخن گفتن با ارواح طيبهي شهيدان اشارههايي به هزيمت نيروهاي خودي در برخي از مراحل جنگ ديده ميشود.
6- در شعر جنگ لحن ياس و نااميدي و روايت شكستهاي مقطعي نيست؛ يا اگر هست با وعدهي پيروزي نهايي توام و عجين است. اما صبغهي آشكار شعر دفاع مقدس نوعي ياس و دلگرفتگي و گاه نااميدي است كه گهگاه با بارقههاي حماسي استتار ميشود.
7- در شعر جنگ «من فردي» شاعر جاي خود را به «من جمعي» ميدهد. فرديت شعار در مابقي رزمندگان و حاميان نبرد تا سرحد امكان حل و كمرنگ شده است. همين امر باعث ميشود تا كمتر دنياي دروني شاعر با واقعيتهاي بيروني جنگ همآغوشي كند. يكي از دلايل اين امر، همان رنگينتر بودن واقعيت جنگ از خيال شاعران است. از اين رو ميتوان شعر دوره جنگ را كه بيشباهت به نوعي «محاكات» نيست به گرايش كلاسيسم نسبت داد و شعر دورهي دفاع مقدس را به گرايش رمانتيسم. شعري كه در آن «من فردي» حضور به هم ميرساند و خيال، مجال بالگستري بيشتري مييابد. «شعري براي جنگ» قيصر امينپور تقريبا از اين قاعده مستثني است. چون ضمير فردي «من» شاعر از همان سطر نخستين خود را رخ ميكشد:
ميخواستم
شعري براي جنگ بگويم!
تا حدودي همين امر «خلاف آمد عادت» در كنار ديگر عوامل شعري به شهرت و رواج و نفوذ شعر امينپور كمك كرد.
8- تفنن در اوزان عروضي و گاه به سراغ بحور نامطبوع - يا نامتبوع - رفتن و ايضا آوردن «و»هاي متعدد در اوايل و اواسط ابيات تا مصراعها و حتا اتخاذ لحن خاصي در شعر خواندن - كه به ناله كردن بيشباهت نيست - ازسوي آقايان و بهويژه خانمهاي شاعر و ... از ويژگيهاي مشهود در شعر دفاع مقدس است و البته حكايت از نوعي تكلف براي سرودن و فقر معنايي و بيحوصلگي عروضي نيز ميكند.
در گزيدهي حاضر نمونههايي از اينگونه سرودهها را ميتوان يافت.
اينك ما - به لحاظ شعري - در دورهي «دفاع مقدس» قرار داريم. شاعران جوانتر نبايد همنوا با بيدردان گاه موزون طبع، يكسره بر «شعر جنگ» خط بطلان بكشند و نقش اين سرودهها را در راهگشاييهايي شعري يكسره ناديده بگيرند. اين زمان شرايط اجتماعي و فرهنگي با روزگاري كه جنگ زوزه ميكشيد و حتا شهرهاي بالنسبه دور از جبهه نيز به جبهه بدل شده بودند و تركش و موشك - پابرهنه - ميان ذهن و زندگي و زبان و روان همه ميدويد؛ كاملا فرق كرده است. بسياري از اصحاب شعر جنگ در شرايط دشوار راه سرودن را هموار كردند. در شرايطي كه شعر نيمايي گفتن و سپيد سرودن نوعي جرم فرهنگي تلقي ميشد. اينان بار اين وظيفهي خطير را به دوش كشيدند و بسياري از «خط»ها را به بهاي فدا كردن نام و آرام و آرامش شخصي و خانوادگي خويش شكستند تا اين زمان جوانان بتوانند در فرهنگسراهاي مجهز «قافيه بينديشند» و طرح نو دراندازند. امروزه فشار مسوولان فرهنگي براي مشخص كردن مسير حركت هنرمندان و شاعران بالنسبه كمتر شده است. راقم اين سطور روزي را به ياد ميآورد - در سالهاي جنگ - كه در يكي از جلسات شعري مسؤولي از مسؤولان فرهنگي / تبليغي اين مملكت حاضر شد و پس از شنيدن اشعار جواناني كه در تب خلاقيت ميسوختند و با هر شرايط نامطلوبي ميساختند و از دو سو دامن اعتقاد و ادبيات را محكم گرفته بودند؛ من باب ارشاد و تبليغ فرمود: «سعي كنيد سرودههايتان مثل شعرهاي برادر آهنگران باشد!» در اين روزگار بحمدالله ديگر كسي نميتواند مقام و منزلت ادبيات را تا سرحد يك وسيلهي صرف براي تحريك و تهييج پايين بياورد. امروز فكر نميكنم مسؤولي، از شاعران، طلب نوحه يا روايت عاميانه از جنگ يا هر موضوع ديگر داشته باشد. ميدان و دروازهي ابداع تا بامداد حشر بر روي نسل جواني كه شعر را جدي گرفته است، باز است:
اي جوان سروقد! گويي بزن
پيشتر كز قامتت چوگان كنند!
نگارنده معترف است كه اين گزيده خالي از عيب و ايرادي نيست و نيز اعتراف دارد بر اينكه ممكن است توضيحات اشعار به مذاق برخي از دوستان هم خوش نيايد. از اين رو صادقانه مشتاق است تا نقد و نظرهاي كتبي و شفاهي را از طريق ناشر محترم دريافت دارد و چراغ راه آيندهي ديگر آثار خود كند.
حسن حسيني كه در سالهاي اخير همچون برخي از همدورهييهايش، كمتر به گفتوگو با رسانههاي گروهي ميپرداخت و بيشتر به فعاليتهاي فرهنگي خود در راديو اشتغال داشت، در اين گردآوري، پس از درج شعرهايي از قيصر امينپور، وحيد اميري، سهيل محمودي، مصطفي عليپور، محمدرضا مهديزاده، محمدرضا عبدالملكيان، عباس خوشعمل، فاطمه راكعي، عليرضا قزوه، حمدالله رجايي بهبهاني، سلمان هراتي، محمدعلي مجاهدي، حسين اسرافيلي، زهرا بيدكي، سيميندخت وحيدي، محمدرضا سهرابينژاد، شيرينعلي گلمرادي، محمدعلي بهمني، يدالله گودرزي، عباسعلي مهدي، پرويز بيگي حبيبآبادي، غلامرضا بكتاش، علي موسوي گرمارودي، ناصر فيض، ساعد باقري، تيمور ترنج، عبدالله گيويان، سپيده كاشاني، احمد زارعي، سليمان هرمزي، حميد سبزواري، ضياءالدين ترابي، ايوب پرندآور، ابراهيم بوالحسني، علي سهامي، ايرج قنبري، عبدالجبار كاكايي، نصرالله مرداني، همايون عليدوست، احمد خوانساري، علي معلم، زكريا اخلاقي، شهرام رجبزاده، حميدرضا اكبري، مجتبي تونهيي، محمدحسين جعفريان، محمد بهرامي اصل، عليرضا دهرويه، نعمتالله شمسيپور، تقي پورمتقي، شهرام مقدسي، مرتضي اميري اسفندقه، مشفق كاشاني، علي هوشمند، محمدرضا احمديفر، يوسفعلي ميرشكاك، بهروز سپيدنامه، عباس باقري، فريده برازجاني و عليرضا رضايينيا، و نيز ديدگاههاي خود درباره آنها، يك مثنوي هم از خود آورده و توضيحي بر آن نوشته است؛ بدين شرح:
”فضلي از منظومهي مردابها و آبها”
ماجرا اين است كم كم كميت بالا گرفت
جاي ارزشهاي ما را عرضهي كالا گرفت
احترام «ياعلي» در ذهن بازوها شكست
دست مردي خسته شد، پاي ترازوها شكست
فرق مولاي عدالت بار ديگر چاك خورد
خطبههاي آتشين متروك ماند و خاك خورد
زير بارانهاي جاهل سقف تقوا نم كشيد
سقفهاي سخت، مانند مقوا نم كشيد
با كدامين سحر از دلها محبت غيب شد؟
ناجوانمردي هنر، مردانگيها عيب شد؟
خانهي دلهاي ما را عشق خالي كرد و رفت
ناگهان برق محبت اتصالي كرد و رفت
سرسراي سينهها را رنگ خاموشي گرفت
صورت آيينه زنگار فراموشي گرفت
باغهاي سينهها از سروها خالي شدند
عشقها خدمگزار پول و پوشالي شدند
از نحيفي پيكر عشق خدايي دوك شد
كلهي احساسهاي ماورايي پوك شد
آتشي بيرنگ در ديوان و دفترها زدند
مهر «باطل شد» به روي بال كفترها زدند
اندك اندك قلبها با زرپرستي خو گرفت
در هواي سيم و زر گنديد و كم كم بو گرفت
غالبا قومي كه از جان زرپرستي ميكنند
زمرهي بيچارگان را سرپرستي ميكنند
سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست
لنگي اين قافله تا بامداد محشر است!
از همان دست نخستين كجرويها پا گرفت
روح تاجرپيشگي در كالبدها جان گرفت
كارگردانان بازي باز با ما جر زدند
پنج نوبت را به نام كاسب و تاجر زدند
چار تكبير رسا بر روح مردي خوانده شد
طفل بيداري به مكر و فوت و فن خوابانده شد
روزگار كينهپرور عشق را از ياد برد
باز چون سابق كلاه عاشقان را باد برد
سالكان را پاي پرتاول ز رفتن خسته شد
دست پر اعجاز مردان طريقت بسته شد
سازهاي سنتي آهنگ دلسردي زدند
ناكسان بر طبلهاي ناجوانمردي زدند
تا هواي صاف را بال و پر كركس گرفت
آسمان از سينهها خورشيد خود را پس گرفت
رنگ ولگرد سياهيها به جانها خيمه زد
روح شب در جاي جاي آسمانها خيمه زد
صبح را لاجرعه كابوس سياهي سركشيد
شد سيهمست و براي آسمان خنجر كشيد
اين زمان شلاق بر باور حكومت ميكند
در بلاد شعله، خاكستر حكومت ميكند
تيغ آتش را دگر آن حدت موعود نيست
در بساط شعلهها آهي به غير از دود نيست
دود در دود و سياهي در سياهي حلقه زن
گرد دلها هالههايي از تباهي حلقه زن
اعتبار دستها و پينهها در مرخصي
چهرها لوح ريا، آيينهها در مرخصي
از زمين خنده خار اخم بيرون ميزند
خنده انگار از شكاف زخم بيرون ميزند
طعم تلخي داير است و قندها تعطيل محض
جز بهندرت، دفتر لبخندها تعطيل محض
خندههاي گاه گاه انگار ره گم كردهاند
يا كه هقهقها تقيه در تبسم كردهاند
منقرض گشته است نسل خندههاي راستين
فصل فصل بارش اشك است و شط آستين
آنچه اين نسل مصيبت ديده را ارزاني است
پوزخند آشكار و گريهي پنهاني است
گرچه غير از لحظهاي بر چهرهها پاينده نيست
پوزخند است اين شكاف بيتناسب، خنده نيست
مثل يك بيماري مرموز در باغ و چمن
خندههاي از ته دل ريشهكن شد، ريشهكن
الغرض با مالهي غم دست بنايي شگفت
ماهرانه حفرهي لبخندها را گل گرفت
///
اشكهاي نسل ما اما حقيقي ميچكند
از نگين چشمهاي خون، عقيقي ميچكند
////
ماجرا اين است: مردار تفرغن زنده شد
شاخههاي ظاهرا خشكيده از بن زنده شد
آفتابي نامبارك نفسها را زنده كرد
بار ديگر اژدهاي خشك را جنبنده كرد
قبطيان فتنهگر جا در بلندي كردهاند
ساحران با سامريها گاوبندي كردهاند!
///
من ز پا افتادن گلخانهها را ديدهام
بال تركشخوردهي پروانهها را ديدهام
انفجار لحظهها، افتادن آوا، ز اوج
بر عصبهاي رها پيچيدن شلاق موج
ديدهام بسيار مرگ غنچههاي گيج را
از كمر افتادن آلالهي افليج را
در نخاع بادها تركش فراوان ديدهام
گردش تابوتها را در خيابان ديدهام
گردش تابوتهاي بيشكوه آهنين
پر ز تحقير و تنفر، خالي از هر سرنشين
در خيابان جنون، در كوچهي دلواپسي
كردهام ديدار با كانون گرم بيكسي!
ديدهام در فصل نفرت در بهار برگريز
كوچ تدريجي دلها را به حال سينهخيز
سروها را ديدهام در فصلهاي مبتذل
خسته و سردرگريبان - با عصا زير بغل -
تن به مرداب مهيب خستگيها دادهاند
تكيه بر ديواري از دلبستگيها دادهاند
پيش چنگيز چپاول پشت را خم كردهاند
گوشهاي از خوان يغما را فراهم كردهاند!
ماجرا اين است، آري ماجرا تكراري است
زخم ما كهنه است اما بينهايت كاري است
از شما ميپرسم آن شور اهورايي چه شد
بال معراج و خيال عرشپيمايي چه شد
پشت اين ويرانههاي ذهن، شهري هست نيست؟
زهر اين دلمردگي را پادزهري هست؟ نيست
ساقهي اميدها را داس نوميدي چه كرد؟
با دل پر آرزو احساس نوميدي چه كرد؟
هان كدامين فتنه دكان وفا را تخته كرد؟
در رگ ايمان ما خون صفا را لخته كرد
هان چه آمد بر سر شفافي آيينهها
از چه ويران شد ضمير صافي آيينهها
شور و غوغاي قيامت در نهان ما چه شد؟
اي عزيزان! «رستخيز ناگهان» ما چه شد؟
دشت دلهامان چرا از شور يا مولا فتاد
از چه طشت انتشار ما از آن بالا فتاد
////
جان تاريك من اينك مثل دريا روشن است
صبحگون از تابش خورشيد مولا روشن است
طرفه خورشيدي كه سر از مشرق گل ميزند
بين دريا و دلم از روشني پل ميزند
طرفه خورشيدي كه غرق شور و نورم ميكند
زير نور ارغوانيها مرورم ميكند
اندك اندك تا طپيدنهاي گرمم ميبرد
در دل دريا فرو از شوق و شرمم ميبرد
«قطرهي سرگشتهي عاشق» خطابم ميكند
با خطابش همجوار روح آبم ميكند
تيغ يادش ريشهي اندوه و غم را ميزند
آفتاب هستياش چشم عدم را ميزند
اينك از اعجاز او آيينهي من صيقلي است
طالع از آفاق جانم آفتاب «ياعلي» است
«ياعلي» ميتابد و عالم منور ميشود
باغ دريا غرق گلهاي معطر ميشود
چشم هستي آبها را جز علي مولا نديد
جز علي مولا براي نسل درياها نديد
موج نام نامياش پهلو به مطلق ميزند
تا ابد در سينهها كوس اناالحق ميزند
قلب من با قلب دريا همسرايي ميكند
ياد از آن درياي ژرف ماورايي ميكند
اينك اين قلب من و ذكر رساي «ياعلي»
غرش بيوقفهي امواج، در دريا «علي»
موجها را ذكر حق اينسو و آنسو ميكشد
پير دريا كف به لب آورده، ياهو ميكشد
مثل مرغان رها در اوج ميچرخد دلم
شادمان در خانقاه موج ميچرخد دلم
موج چون درويش از خود رفتهاي كف ميزند
صوفي گردابها ميچرخد و دف ميزند
ناگهان شولاي روحم اغواني ميشود
جنگل انبوه درياها خزاني ميشود
كلبهي شاد دلم ناگاه ميگردد خراب
باز ضربت ميخورد مولاي دريا از سراب
پيش چشمم باغهاي تشنه را سر ميبرند
شاخههايي سرخ از نخلي تناور ميبرند
خارهاي كينه قصد نوبهاران ميكنند
روي پل تابوتها را تيرباران ميكنند
در مشام خاطرم عطر جنون ميآورند
بادهاي باستاني بوي خون ميآورند
////
صورت انديشهام سيلي ز دريا ميخورد
آخرين برگ از كتاب آبها، تا ميخورد
(15 - 12 تيرماه / يكهزار و سيصد و هفتاد و چهار، تهران، ساحل خزر)
«هميشه در كساني كه آستين بالا ميزنند و كار گزينش شعر انجام ميدهند و يك صفحه در ميان در كنار نامهاي بزرگ و خرد ديگران شعري از خود ميكارند يا تعبيه ميكنند، به ديدهي ترديد نگريستهام.
راستش را بخواهيد گاه بر اين گزينشگران دل هم سوزاندهام و گفتهام در دل كه اينان به محدودهي سن غمانگيز «تعريف از خود» و خودپسندي قدم نهادهاند. از اين روي با آنكه از اولين لحظات شروع جنگ به قافلهي شاعران اين وادي پيوستهام، در اين مجموعه از خودم شعري نگنجاندم و اين «مهم!» را به ديگران موكول كردم. اما اصرار برخي از دوستان صاحب فضل كه دغدغههاي آكادميك و «منهجي» نيز دارند و تكيهشان بر اين مطلب كه اين كار بيشتر نوعي «ژست» است و اظهار فروتني ساختگي يا خودخواهانه، كار خود را كرد و نگارنده را بر آن داشت تا سرودهاي را كه به نظرش به ادبيات دورهي دفاع مقدس تعلق دارد و جريمههايش نيز قبلا پرداخت شده است در اين مجموعه بياورد؛ تا نظر اين دوستان صاحبنظر نيز تامين گردد. «فصلي از منظومهي مردابها و آبها» وقتي براي اولين و آخرين بار در سال 1374 به چاپ رسيد با سكوت عاقلانه معاشانديشان و هياهوي چند تن پياده از لشكر عوام روبرو گرديد.
اينان را مغرض نميتوان ناميد؛ چون مايه و پايهاي نداشتند تا عقلشان به «غرض» كفاف دهد! در يكي از روزنامههاي عصر به قول بيهقي «مشتي رند» را «سيم» دادند كه سنگ بزنيد و اينان زدند و زدني - خندهآور! و... «خردمندان پوشيده همي خنديدند!»
تكنيكهاي سينمايي مثل «ديزالو» و از «تابوتي» به «تابوت» ديگر رسيدن را درك نكردند و همراه با فحاشي به پروندهسازان «گرا» دادند. استعارهي «تابوتهاي آهنين» كه از خودروهاي آخرين مدل فربهشدگان روزگار جنگ حكايت ميكرد، بهعمد يا از سر جهل تابوت بر و بچههاي مفقودالاثر نمايانده شد و قس عليهذا.
آوردن اين مثنوي - كه در آن شاعر يك بار براي هميشه دامن ايجاز را رها كرده - در اين كتاب فرصت بررسي و قضاوت عادلانه را در دسترس ديروزيان و امروزيان قرار ميدهد».
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات