/فردا روز خانواده است/ عمراني صلاحي از خليل ساماني، همسر رباب تمدن و پدر سپيده ساماني ميگويد
در ادبيات معاصر ايران، خانوادههاي زيادي را شامل شاعر، نويسنده، پژوهشگر و هنرمند سراغ داريم كه بهطور نسبي يا سببي با هم پيوند خوردهاند.
از جمله اين خانوادهها، خانواده كوچك مصطفي خليفه سلطاني (خليل ساماني ”موج”) است؛ شامل خودش، همسرش ـ رباب تمدن ـ و دخترش ـ سپيده ساماني ـ كه هر سه، شاعر و از غرلسرايان هستند.
خليل ساماني 22 سال پيش درگذشته است، رباب تمدن از 18 سال پيش در سراي سالمندان بهسر ميبرد و سپيده ساماني، به خانهداري و تيمارداري مادرش همچنان مشغول است.
غزل تاجبخش درباره رباب تمدن مينويسد: «... اما رباب تمدن، چهره شناخته شده رنج و صبوري و عضو قديمي و وفادار خانه سالمندان!
پديده شگفت، مقاومت و آينه ارادهاي آهنين براي مبارزه با دردي كه سعي در چيره شدن بر جسم و روح او دارد.
... رباب خيلي حرفها براي گفتن دارد و خيلي زود بود كه اين زبان گويا، گويايي را تنها به نگاه منتقل كند....»
از رباب تمدن تنها يك مجموعه شعر ”شبيخون“ به كوشش فرزندش و با مقدمههايي از پناهي سمناني و غلامرضا جولايي (مزدا) در سال 70 منتشر شده است.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران، در مقدمه اين كتاب آمده است: ”مجموعه حاضر نه گزينه اشعار است و نه دربر گيرنده تمامي اشعار رباب در يك دوره زماني خاص، اگر دوران شعرگويي رباب را به چهار دوره - كه هر يك داراي ويژگي سبكي و حسي متفاوتي است - بخش كنيم، در مييابيم كه جز در دو برهه زماني مربوط به بخش دوم و سوم، با شاعر پركاري روبهرو نيستيم. بهخصوص در نيمه دوم بخش سوم كه با سالهاي سكوت مواجه خواهيم شد.
علاوه بر آن، متاسفانه تعداد بسياري از اشعار رباب، از ميان رفته است و هيچ اثري از آنها در دست نيست. يكي از علل نابودي آن دسته اشعار، شرايط وحشت و فشار در رژيم گذشته بود، كه شاعر را در هر موقعيت بحراني، ناگزير از دور نگهداشتن آثار ميكرد و معمولا از بخت بد، محل دوم نيز از دستبرد حوادث ايمن نميماند. علت دوم، بيعلاقگي رباب نسبت به جمعآوري اشعار خود و فراهم ساختن نسخههاي متعدد از آنهاست كه در فروتني و خلق و خوي ذاتي و تغييرناپذيرش مبني بر ايثار همه جانبه براي ديگران و ناديده گرفتن آنچه مربوط به خويش است، ريشه دارد. و علت سوم، به درازا كشيدن دوران سخت بيماري اوست”.
در اين كتاب همچنين آمده است: “خانم رباب تمدن فرزند آقاي محمدعطار تمدن از ملاكين و منتفذين خوشنام و متدين جهرم در هفدهم آبان ماه 1307 شمسي در جهرم متولد شده است و در دامن پرمهر مادر فرزانهآش خانم منور تمدن كه علاقه مفرطي به شعر و ادب فارسي داشته است، پرورش يافته است. خواهر بزرگتر خانم رباب تمدن خانم ” عذرا تمدن” نيز شاعر است و آثارش در ماهنامه باغ صائب به چاپ رسيده است. دائي مادرش هم شاعر بوده است. در خانواده آقاي محمدعطار تمدن كتاب جزء لاينفك زندگي بود.
خانم سپيده ساماني كه از شعراي جوان معاصر است و تنها فرزند خانم رباب تمدن ميباشد در بيوگرافي مادرش مينويسد: رباب تحصيلاتش را در جهرم به پايان برد و از سال 1328 به فعاليت بر ضد نظام سلطنتي كشيده شد و در شهر خود از مبارزين سرشناس ضد سلطنت محسوب ميگرديد. او كه از مدتها پيش به طنز سياسي - اجتماعي روي آورده بود پس از انتشار روزنامه چلنگر همكاري خود را با آن آغاز كرد و با نامهاي مستعار (دوشيزه رباب . ت ) و (دوشيزه ر. اميدوار) به چاپ اشعار خود پرداخت.
همچنين مقالاتي براي روزنامههاي شيراز ميفرستاد و سفرهائي به شيراز و تهران كرد و در آنجا به فعاليتهاي ادبي- سياسي خود ادامه داد.
او به سبب انديشههاي نوعدوستانه و ضد سلطه بعداز كودتاي 28 مرداد 1332 تحت پيگرد مقامات امنيتي قرار گرفته و مدتي در جهرم و لار به صورت اختفا به سرميبرد.
بعدها رباب با وجود كسالتي كه عارضش شده بود همگام با همه مردم و گروههاي مذهبي و ملي و سياسي ضد نظام سلطنتي تا سقوط رژيم سلطنتي به مبارزه آشكار و نهان خود ادامه داد و مبارزين را با آثار مهيج خود به سوي پيروزي سوق ميداد. او بار ديگر در سال 1348 مبارزه پنهان خود را عليه رژيم آغاز كرد. در 22 بهمن 1357 شاهد برچيده شدن بساط نظام جبار سلطنتي و ايجاد جمهوري اسلامي ايران بود.
در سال 1334 در جهرم نامهاي از ”موج” شاعر معاصر كه سرپرستي قسمت ادبي بعضي از مجلات را عهدهدار بود، به دستش رسيد و مكاتبات آنها آغاز گرديد. آنها از سال 1328 با اثار يكديگر در مجلات و روزنامهها آشنا شده بودند و براي نخستين بار در تهران يكديگر را ملاقات كردند و سرانجام در پنجم مرداد 1336 شمسي با هم پيمان همسري و زندگي مشترك بستند. كانون گرم زندگي مشترك اين زوج جوان و شاعر، محفل امني براي شعراي همفكر آنان بود و از همان زمان بناي ”انجمن ادبي صائب” كه به همت ” موج” همه هفته در روزهاي جمعه تشكيل ميگرديد، طرحي و پيريزي شد و نشريه ماهانه اين انجمن بهنام ”باغ صائب” تا زمان حيات همسر رباب، مردادماه 1360 بدون يك شماره تعطيل، انتشار يافت. رباب پس از ازدواج، دوش به دوش همسر شاعر خود هر هفته در محافل و مجامع ادبي تهران شركت ميجست و غزليات شورانگيز و اجتماعي خود را براي همگان قرائت ميكرد، آثارش جالب توجه و تحسينبرانگيز بود و به مذاق بعضيها ناسازگار!
سالها بدين منوال گذشت و ثمر اين پيوند دوازدهم آذر 1339 پا به عرصه وجود نهاد و سپيده نام گرفت كه در پهنه شعر معاصر، جاي درخشاني را به خود اختصاص خواهد داد. به قول شاعر توس: نشان از دو كس دارد اين نيكپي.
رباب براي حفظ حركت زنان و نجات آنان از چنگال بازيگران به اصطلاح عصر طلائي و از يوغ اسارت خرافه پرستان كوشش هاي فراواني را به عمل آورد و آثار گرانقدري سرود و در مطبوعات به چاپ رساند. چند سالي نيز در دبيرستانهاي تهران به امر تدريس اشتغال ورزيد.
وظيفه پرورش كودك، امر همسرداري و آمادگي منزل براي تشكيل جلسات هفتگي انجمن ادبي صائب وقفهاي در فعاليتهاي ادبي- اجتماعي او به وجود نياورد و او روز به روز مصممتر از پيش به كارهاي ادبي - اجتماعي خود ادامه ميداد و اين غبطه برانگيز بود.
متاسفانه در سال 1348 به بيماري ناشناخته MS دچار گرديد و به طوري كه يك دست و پاي او سنگين و سست شد و پس از مدتي دست و پاي ديگرش هم از كار ماند و ناچار در سال 1357 روي صندلي چرخداري نشست. در سال 1353 به مدت شش ماه براي معالجه به پاريس رفت و در يكي از بيمارستانهاي آنجا بستري و به معالجه پرداخت. اما درمان موثر واقع نشد. چون تاكنون دارويي براي معالجه قطعي اين بيماري يافت نشده است. در دوران اقامت در پاريس شعر ”پيام مادر ايراني به مادر فلسطيني” را سرود. پس از مراجعت به ايران تحت مراقبت شديد فرزندش قرار گرفت و همسرش براي رفع خستگي و دلتنگي او و ديدار دوستان و آشنايان، او را با صندلي چرخدار به مجامع ادبي و خانه خويشان و دوستان ادبي ميبرد از جمله به خانه ما.
در نوزدهم مرداد 1360 همسرش خليل ساماني ”موج” به علت حمله قلبي درگذشت. و مرگ نابههنگام او ضربه هولناك ديگري بر هستي رباب وارد ساخت و نهال سرسبز و پرنشاطي را به خزان كشيد و از اين پس بار مسؤوليتي سنگين بر دوش سپيده قرار گرفت و او بيوقفه به پرستاري مادر سرگرم شد، به طوري كه سلامتياش به مخاطره افتاد و عمي بر غمهاي رباب افزوده گشت و به همين مناسبت و به رغم مخالفت همه افراد خانواده با اصرار و پافشاري خود در زمستان 1364 در خانه سالمندان بستري گرديد. رباب هم اكنون در سراي سالمندان نيكان دوران نقاهت خود را سپري ميسازد و هر ماه چند روزي را به خاطر ديدار دوستان و خويشان در منزل ميگذراند. ديدارش براي همه مغتنم و اميدآفرين است. او با وجود فلج تمام دست و پا و بدن، از گوش و هوش و فراست بسيار بالائي برخوردار است و در ملاقاتها اثارش را شكسته بسته براي دوستان و ملاقات كنندگان ميخواند. همچنين اخبار ايران و جهان را از طريق راديو دنبال ميكند. دخترش چهار روز از هفته را به ديدارش ميرود و ضمن مراقبتهاي ضروري به ورزش دست و پا و فيزيوتراپي او ميپردازد.
از زمان بستري شدنش در سراي سالمندان تعداد زيادي از خويشان و بستگان و دوستان ادبي و شعرا به ديدارش رفتهاند. در سالهاي گذشته سالروز تولدش با حضور عدهاي از شعرا و اقوام در سراي سالمندان با گرمي برگزار گرديد و زحمات و خدماتش را ارج نهادهاند. آثار شعري رباب نه تنها در زمان سلامتش در مطبوعات آن دوره به چاپ رسيده است، هم اكنون نيز كه بيمار و بستري است، طالبين و خوانندگان فراوان دارد. آخرين شعرش در نشريه وزارت بهداري و بهزيستي انتشار يافته است.
نوعدوستي، فرهنگپژوهي، حقطلبي و ظلمستيزي، خميرمايه همه آثار شعري رباب در دوران ايستادگياش بوده است و در زمان افتادگي نيز از كمك و مساعدت به ديگر افتادگان از جمله افتادگان در سراي سالمندان با همه علو طبع و خصلت انسانيش مضايقه نميكند”.
اما عمراني صلاحي معتقد است: مجله ادبي «باغ صائب» ميتواند تاريخ شعر ما را نشان دهد.
اين شاعر و طنزپرداز با بيان اين مطلب درباره فعاليتهاي ادبي خليل ساماني (موج) و انجمن ادبي صائب به خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران گفت:در دوران نوجواني خيلي تمايل داشتم كه شاعرها را از نزديك ببينم و اولين باري كه به يك انجمن ادبي دعوت شدم 17 سالم بود. نامهاي به امضاي خليل ساماني برايم آمد كه مرا به انجمن ادبي صائب در خيابان نواب دعوت كرده بود.
وي درباره اولين ديدارش با خليل ساماني گفت: رييس انجمن، استاد [عباس] فرات و دبير آن، خليل ساماني بود كه موج تخلص ميكرد. آن روز زود رسيده و دم در منتظر بودم، ديدم پيرمردي با كلاه لبهدار، باراني و كيف چرمي آمد دم در، گفتم: با آقاي موج كار دارم، پيرمرد گفت: من فرات هستم و فرات هم بيموج نميشود. حتما الان پيدايش ميشود، كه همان موقع خليل ساماني از سر كوچه آمد.
وي درباره ويژگيهاي انجمن ادبي صائب متذكر شد: آنجا خيلي از شاعران را ديديم كه البته همه شعر كلاسيك و كهن ميگفتند و مخالف شعر نو بودند. آن زمان نيما، اخوان و شاملو را نميشناختم، تا اينكه كم كم با انجمن هاي ادبي هم آشنا شدم و با حسين منزوي در اغلب آنها شركا ميكرديم.
صلاحي افزود: در انجمن صائب افراد تثبيت شده و شناخته شدهاي مثل رضا صميمي، قدسي مشهدي و متين اصفهاني رفت و آمد داشتند و در همان زمان مهرداد اوستا [محمدحسن رحماني] و مشفق كاشاني [عباس كيمنش] را در انجمن حافظ ميديدم.
وي با اشاره به تفكر سياسي- اجتماعي خليل ساماني عنوان كرد: البته من غزلهاي عاطفي زيبايي هم از او به ياد دارم: هزار رشته مهر از مزار دوست گسستم /// هزار دشمن از آن يافتم كه دل به تو بستم. موج به علاوه در شعر طنز هم دستي داشت و در شعرنامه «دورهگرد» بعد از انقلاب شعر طنز چاپ ميكرد.
عمران صلاحي سپس تصريح كرد: در آن زمان هر شب يك انجمن ادبي برنامه داشت و مثلا فرات براي تمام اين انجمنها شعر داشت. بهطوري كه يك شعر بلند ميگفت و آن را هفت قسمت ميكرد و هر شب ميخواند.
وي در پايان با اشاره به همسر و دختر خليل ساماني گفت: من با آثار رباب تمدن نيز آشنا بودم، او شعرهاي اجتماعي - سياسي ميگفت كه حال و هوايي مردانه داشت؛ بهطوري كه خود ميگويد: آن شيرزن بودي آنكه چون من بود مرد خويشتن. سپيده ساماني هم كه غزلهاي خيلي خوبي دارد.
سپيده ساماني (متولد 1339)، دختر رباب، از پيروان حركت غزل نو بهشمار ميرود كه در اين زمينه اعتباري هم كسب كرده است. از وي مجموعههايي، ازجمله: ”درياي واژگون” در سال 1377، منتشر شده است.
انتهاي پيام
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
نظرات