• دوشنبه / ۵ خرداد ۱۳۸۲ / ۱۰:۲۵
  • دسته‌بندی: سینما و تئاتر
  • کد خبر: 8203-03986.14879

/تاريخ شفاهي تئاتر ايران از زبان جمشيد لايق/2/ “ترديد در انتخاب راه آينده”

/تاريخ شفاهي تئاتر ايران از زبان جمشيد لايق/2/
“ترديد در انتخاب راه آينده”
”جمشيد لايق” سپس درباره‌ي تئاترهاي دهه‌ي سي گفت: در آن روزها بيشتر تئاترها به سيرك و كاباره تبديل شده بودند و يا در حال تبديل به كاباره بودند. فقط تئاتر تهران و تئاتر پارس بودند كه گاه كمدي‌هايي نشان مي‌دادند. كه اين آثار هم يا ترجمه شده از نويسندگان خارجي بود و يا ترجمه و نوشته‌هايي از نويسندگان معدود ايراني مثل ”آقا رفيع حالتي” و يا ”اصغر گرمسيري” و ديگران بودند، آثاري چون ”خاقان مي‌رقصد”، ”پير پاره دوز” و .... در اين ميان گروه‌هاي آماتوري هم وجود داشتند، گاهي صبح‌هاي جمعه در تئاتر پارس ( پس از مرگ تفكري، تئاتر پارس نامش را به تئاتر تفكري تغيير داد)، يا فردوسي سابق، جامعه‌ي باربد،‌تئاتر گيتي، تئاتر اجرا مي‌كردند، البته اين كار با مشكلات بسيار و براي زنده نگاه داشتن تئاتر و احيانا كسب درآمد براي بازيگران بيكار انجام مي‌شد. خلاصه ميدان كاملا خالي شده بود بدون هيچ نوع فعاليت و بدون هدف و تقريبا هيچ جنبش هنري صورت نمي‌گرفت و هنرمندان نمايش بيكار و در حال وقت گذراني بودند و به نان شب محتاج،- تقريبا مثل امروز ايران-. وي ادامه داد: خواندن نمايشنامه‌ي ”جنوب” و رفت و آمد به منزل سركيسيان ادامه داشت. در يكي از همين جلسات با يكي از آكتورهاي با سابقه و حرفه‌اي تئاتر به نام آقاي روشنيان آشنا شديم.ايشان بعد از كار در تئاتر (بهار) از كار كنار رفته بودند و شاهين سركيسيان از قبل با وي آشنايي داشت. آقاي روشنيان يكي دو هفته‌اي در جلسات خواندن نمايشنامه‌ي ”جنوب” حاضر شدند و بعد براي ايشان هم يك نقش در اين نمايشنامه در نظر گرفته شد. مدتي بعد به وسيله‌ي روشنيان و سركيسيان با آقاي ”كياني” و همسرش ”مينا” كه از جوانان با ذوق تئاتر بودند آشناشديم. نقش‌هايي در نمايشنامه‌ي ”جنوب” به آنها پيشنهاد شد ولي بعد از دو سه بار حضور در جلسات تمرين به كلي ناپديد شدند و ما ديگر هرگز آن‌ها را نديديم. دلايلش مشخص نبود. شايد كار را جدي نديدند يا كار كردن با شاگردان هنرستان هنرپيشگي را در حد خود نمي‌ديدند، به هر حال كنار رفتند. وي بيان كرد: ”احمد برات لو” يكي ديگر از كساني بود كه در جلسات تمرين نمايشنامه‌ي ”جنوب” با ايشان آشناشديم. وي از شاگردان سابق هنرستان هنرپيشگي و شاگرد اول دوره‌ي خود محسوب مي‌شد كه مدت‌ها از كار تئاتر كناره گرفته بود، ولي از صاحب ‌نظران تئاتر ايران بود و بسيار كوشا و منطقي كه بعدها يكي از پايه‌گذاران گروه هنر ملي شد. ”شاهين سركيسيان از قبل با او آشنايي داشت و گاه گاهي با او در تماس بود، دوررادور يا تلفني مذاكراتي درباره‌ي نمايشنامه‌ي ”جنوب” با وي داشت و در واقع نظرات آن‌ها نيز معمولا با هم هماهنگي داشت. در روز ديگر خانم ”شيرين نفيسي” فرزند ”سعيد نفيسي” كه بعدها يكي از اعضاي گروه باشد به جلسه‌ي تمرين آمد. از قرار معلوم براي ايشان هم نقشي در نظر گرفته شده بود، اما ايشان نيز به دليل مشغله و گرفتاري‌هاي درسي و امتحانات كمتر مي‌آمدند، اما يكي از دوستانشان را به نام ”زهره جهانشاهي” به ما معرفي كرده بودند تا نقش ايشان را در نمايشنامه‌ي ”جنوب” بازي كنند. خانم جهانشاهي مرتب مي‌آمدند، مثل اين كه با اين خانواده انس و الفت گرفته يا دوست شده بودند. يكي از همين روزها خانم ”جميله‌ي شيخي” با معرفي خانم ”فاخره‌ي صبا” آمدند و همين طور تمرينات ادامه داشت. افراد مي‌آمدند و مي‌رفتند و اين جمع شدن‌ها بيشتر شبيه مدرسه‌ي خصوصي تئاتر شده بود. جمع شدن اين افراد ما را به آينده خوشبين‌تر كرده و روح ما را تقويت مي‌كرد. وي گفت: سركيسيان گاهي ما را با افراد سرشناس آشنا مي‌كرد، مانند ”فاخره‌ي صبا” آقاي شجاع‌الدين شفا، جلال آل‌احمد، احمد شاملو يا دوستان ارمني نزديك خود و با بليط‌هايي كه مي‌خريد ما را شب ها به ديدن تئاتر مي‌برد. آدم‌ها با سكنات و كنش‌ها و واكنش‌هاي يك يكشان خود روحيه و طرز فكر و كارشان را نشان مي‌دادند. اغلب آن‌ها تئاتر را آن طور كه او مي‌شناخت و مي‌ديد، نمي‌شناختند و يا شايد براي خيلي از آن‌ها تئاتر سرگرمي يا عادت و يا آمدن به خانه‌ي سركيسيان يك نوع وسيله‌ي سرگرمي و تفريح و وقت گذراني بود. به گزارش ايسنا، وي افزود: محيط پاك خانه‌ي او روي افراد غير تئاتري چنان تاثيري مي‌گذاشت كه آن‌هايي كه غير هنرمند بودند، به زودي از بحث‌ها و گفت و گوهاي زياد خسته مي‌شدند و مي‌رفتند و آن‌هايي كه دوستدار هنر بودند، خون تازه‌اي در رگ‌هايشان جاري مي‌شد. سركيسيان شديدا معتقد به ديد هنرمند بود. ولي آيا با اين توصيف مي‌توان تئاتر جديد و جدي را به وجود آورد؟ اين سوالي بود كه هميشه و همه‌ي ما در خلوت ازخود مي‌كرديم و هنوز هم براي برخي از ما مطرح است. حالا كه ياد آن روزها مي‌افتم تعجب مي‌كنم، شايد ما خودمان آن موقع تئاتر را سرسري و سبك مي‌گرفتيم و تصور مي‌كرديم هر فرد تازه واردي كه بگويد من تئاتر را دوست دارم و مي‌خواهم بازي كنم، مي‌شود به او نقشي را واگذار كرد و يا نمايشنامه‌اي را به او پيشنهاد و بااو به صحنه برد و بيشتر تعجب من در اين بود كه چگونه ”شاهين سركيسيان” تصور مي‌كرد با عده‌اي جوان بي‌تجربه و بدون علاقه‌ي بازيگري نمايشنامه‌اي را مي‌توان به روي صحنه برد؟ البته اين فكر بچه‌گانه‌اي بود. اين گذشته‌ي تلخ و شيرين به كمك‌هاي زياد مي‌كرد. اين تجارب باعث مي‌شد، تا ما سنگيني كار تئاتر را بيشتر احساس كنيم و بدانيم كه براي موفق شدن در هدف بزرگي مثل تئاتر، وقت، تجربه و تحمل بسيار لازم است و بايد اين جريان‌ها را پشت سر گذاشت تا به جايي رسيد. وي در ادامه خاطرنشان كرد: بعدها باز هم افراد ديگري هر يك براي چندين روز مي‌آمدند و مي‌رفتند و به غير از چند تني كه همواره ثابت قدم بودند، بقيه‌ي افراد فقط براي مدت كوتاهي مي‌آمدند و به اين ترتيب كاري از پيش نمي‌رفت و وقت‌گير بود و روز به روز تامل و تحمل ما بيشتر مي‌شد، اما هميشه اميد به آينده‌ي روشن را او در ما زنده نگه مي‌داشت و ما با تمام مرارت‌ها، ناكامي‌ها، تهي دستي‌هاي شخصي (مالي) باز هم گرد هم جمع مي‌شديم و راه را ادامه مي‌داديم و به دليل روابط حسي كه بين ما ايجاد شده بود، روز به روز به يكديگر نزديك و نزديك‌تر مي‌شديم. چرا كه بين ما حقه و كلك به ندرت به چشم مي‌خورد. و ما در اين مكتب يا كلاس دوستي همه چيز آموختيم و به جز كسب هنر عمومي با همه‌ي ظرافت‌هاي زندگي آشنا شديم. وي اظهار كرد: تا تير ماه 1334 چند تن ديگر هم آمدند و رفتند ولي باز هم كار به جايي نرسيد. به وسيله‌ي هوشنگ لطيف پور كه با ما بود و ”جعفر والي” از فارغ‌التحصيلان قبلي هنرستان هنرپيشگي كه خيلي با هم دوست بودند، معرفي و به اين گروه اضافه شد و توسط ايشان ”محمود نوذري” كه در واقع به كارهاي فني علاقه‌ي مفرطي داشت، نيز اضافه شد و همين طور هوشنگ ملكي نيز توسط ”نوذري” معرفي شد. ”محمود نوذري” در كار نور و عكاسي و فيلمبرداري مطالعات وسيعي داشت و كارهاي فني اكيپ ما به او محول شد. وي سال‌ها بعد در اثر سرطان خون با وجود معالجات فراوان در گذشت و جمع ما را در ماتم خود فرو برد. وي تاكيد كرد: نقش‌ها تا اندازه‌اي مشخص شده بود و حالا حركت را شروع كرده بوديم. در گرماي شديد تابستان در همان اتاق تنگ و تاريك شماره‌ي 54 سر خيابان رشت تمرين مي‌كرديم و باز هم نه نظمي بود و نه ترتيب درستي. آن موقع هنوز اسمي از گروه هنر ملي نبود. ما امتحانات هنرستان خود را داده بوديم و وقت آزاد بيشتري داشتيم و رفته رفته هر روز بعدازظهر دور هم جمع مي‌شديم. ما جوان و سرزنده‌تر از او بوديم و به حساب خود نصف بيشتر معلومات او را كسب كرده مي‌پنداشتيم، انتظاراتي كه او خود براي ما فراهم ديده بود، به ثمر نرسيده بود و او در برابر اين خيلي ناراضي و ناراحت از اوضاع و احوال كار، ضعيف‌ و ترسو و شكننده مي‌شد. او نيز اين نارضايي‌ها را حس مي‌كرد و رنج اين خفت را بر خود هموار مي‌ساخت. در همين زمان بود كه گروه سركيسيان دچار نوعي تفرقه شد. علاوه بر آن از ساختمان تئاتر در زيرزمين سينما رويال، خبري نبود. پرسوناژها هم هنوز كامل نشده بودند و ما براي يافتن بقيه‌ي بازيگران به اين طرف و آن طرف سر مي‌زديم، ولي كسي با آن شرايط حاضر نبود كار تئاتر بكند و ما همچنان تمرين را ادامه مي‌داديم. وي تصريح كرد: مرداد ماه سال 1334 چند روزي همه به مرخصي ‌رفتيم، بيژن مفيد، علي نصيريان، عباس جوانمرد، من و چند تن ديگر از دوستانمان و ”قاسم حاج ترخاني” يكي از كساني بود كه قبلا از دوران دبيرستان او را مي‌شناختيم. او گاهي در منزل سركيسيان يك باره ظاهر و محو مي‌شد و تازه با سركيسيان آشنا شده بود و به تئاتر اظهار علاقه‌ي بسياري مي‌كرد و همين طور ”بهمن فرسي”. چند قسمت از نمايشنامه‌ي ”جنوب” تقريبا با يك ترتيب به راه افتاده بود ولي به دليل كمبود پرسوناژهاي مورد نياز مجبور بوديم هر روز همان قسمت‌ها را تكرار كنيم. تعجب اين جاست كه ما سابقا دور هم جمع مي‌شديم و در دبيرستان، در جشن هاي فارغ‌التحصيلان و كارهاي پراكنده‌ي تئاتر كار مي‌كرديم. اما آن كارها حداكثر بيش از يك ماه به طول نمي‌انجاميد و بعد از هم جدا شده و پي كار خود مي‌رفتيم، ولي در اين جا از شروع كار با سركيسيان مدت‌هاي مديد گذشته بود و ما با شور و شوق، با حرارت بسيار باز هم دور هم جمع مي‌شديم و بالا رفتن از پله‌هاي خانه‌ي شماره‌ي 54 سرخيابان رشت ما راخسته نمي‌كرد، با وجود اين كه هنوز هيچ چيز تنظيم و آماده نبود و بي‌نظمي عيجبي حكمفرما بود، نه تنها خسته نمي‌شديم، بلكه رفت و آمد‌ ما مانند روزهاي اول همچنان باشور و حرارت ادامه داشت. وي افزود: من از خود مي‌پرسم در آن زمان به آن چه كه مي‌كرديم ايمان داشتيم؟ گر چه ما ايمان را براي كار تئاتر هميشه داشتيم ولي درآن وقت مي‌دانستيم كه اين كار عملي نيست و نمي‌توان آن نمايشنامه را با آن شرايط محدود و بي‌سرانجام اجرا كرد و ادامه‌ي اين رفت و آمد به جز ايمان چيزي نمي‌توانست باشد. مساله‌ي نمايشنامه‌ي ”جنوب” همان طور لاينحل به قوت خود باقي بود و هنوز معلوم نبود كه اين نمايش را اصلا مي‌توان اجرا كرد و روي صحنه آورد يا نه! اما كدام صحنه؟ صحنه‌هاي لاله‌زار ؟ در اين اوضاع و احوال سركيسيان به فكر برنامه‌ي دوم خود يعني ”خانه‌ي عروسك” اثر ”هنريك ايبسن” افتاد و حتي نقش‌ها را به اين ترتيب خانم زهره‌ي جهانشاهي، احمد برات‌لو، علي نصيريان تقسيم كرده بود و حتي يكي دو شب هم براي تصحيح وترجمه‌ي نمايشنامه دور هم جمع شديم. وي ادامه داد: مساله‌اي پيش آمد كه از اين قرار بود: سال سوم هنرستان هنرپيشگي شروع مي‌شد و اغلب ما دوستان هنرستاني مي‌بايست حتما سر كلاس‌هاي درس حاضر مي‌شديم و درس‌ها سنگين‌تر شده بود و بايد مقررات حضور و غياب را كه بسيار سخت بود، رعايت مي‌كرديم. بنابراين ما مثل هميشه نمي‌توانستيم دقيق و مرتب سر تمرينات حاضر باشيم يا بهتر بگويم به خانه‌ي سركيسيان برويم. به غير از چند تن كه هميشه پا بر جا بودند، مثل عباس جوانمرد، علي نصيريان،‌ من و اسماعيل داورفر و اسماعيل شنگله و افراد ديگر. ضمنا ”آرمن” گر چه صداي فوق‌العاده خوب، قوي و گرمي داشت و از هر لحاظ براي آن نقش، هم از نظر فيريك و هم صدا مناسب و عالي انتخاب شده بود، ولي متاسفانه او لهجه‌ي ارمني داشت و با آن لهجه نمي‌توانست آن نقش را بازي كند و چون خودش نيز اين را حس مي‌كرد بنابراين او هم كنار رفت. با تمام اين‌ها يك روز در ميان و يا هر روز رفت و آمد ادامه داشت. در اين بي‌انضباطي چندين صحنه از نمايشنامه‌ي ”جنوب” تمرين مي‌شد، بدون هيچ گونه آتيه و آينده‌اي معلوم وهمين طور زمان مي‌گذشت و باز هم تعجب آور اين بود كه ما در موقع جمع شدن دور هم براي تمرين نمايش اصلا به اين موضوع توجه نداشتيم كه براي اجراي يك نمايشنامه، تلاش پيگير و شبانه‌روزي لازم است. مثل اين كه ما فقط اطراف خود را مي‌ديديم و به خط مشي كار مي‌پرداختيم و اصل موضوع كه از مهم‌تر بود، اصلا مبهم مانده بود و شايد تمام اين بي‌انضباطي ها و بي‌هدفي‌ها مستقيم و يا غير مستقيم متوجه شخص ”شاهين سركيسيان” بود و او خود به اين نكته واقف بود، ولي مي‌توان گفت او و همه‌ي افرادي كه آن جا جمع بوديم تابع يك نوع جريان نامرئي و سحرانگيز تئاتري شده بوديم و به دنياي عظيم و تفكرات زيباي تئاتر بدون اراده و نيرو كشيده مي‌شديم ، و باز هم در اين گير و دار بسياري از منش‌ها و فكرهاي مبهم روشن و روشن‌تر مي‌شد و افراد در ضمن انس و الفت با هم خصلت‌هاي واقعي خود را نشان مي‌دادند. وي اضافه كرد: تقريبا مي‌شد حدس زد كه چه كسي دنبال چه چيزي آمده است و در آينده چه معضلات جديدي با هم خواهيم داشت، اگر بخواهيم با هم كار كنيم، يا چطور بايد با هم كار كنيم و هر روز تجربه‌اي بر تجربه‌ي ديگر افزوده مي‌شد. دروس هنرستان هم سنگين‌تر شده و عده‌اي كمتر موفق به رفتن به خانه‌ي سركيسيان مي‌شدند. ولي تقريبا ما از تمام وقايع و كيفيت كار دورا دور با خبر بوديم وحس مي‌شد كه بدين ترتيب ادامه‌ي كار به طور جدي عملي نيست. تا بالاخره يك روز با نبود كادر كافي براي نمايشنامه و رفتن ”آرمن” از جمع ما و آشفتگي‌ها و هرج و مرج‌ها با توجه به اين كه اصلا اجراي نمايشنامه به اين مشكلي با آن همه پرسوناژ و كمبود آن‌ها و مشكلات عديده‌ي ديگر به بودجه نياز داشت، به اين نتيجه رسيديم كه نمايشنامه‌ي ”جنوب” را نمي‌توان به صحنه برد. نا گفته نماند در اين جلسات مهمترين چيزي كه هر لحظه به چشم مي‌خورد، بيشتر سليقه وفكر اشخاص بود كه مستقيم و يا غير مستقيم و يا به عمد با بحث‌هايشان سكان فكري را از دست سركيسيان گرفته بودند و او ناخودآگاه مجبور به سكوت بود و در زير لواي همكاري، صرفا به خاطر خودنمايي و شهوت كلام و يا شايد براي بهره‌برداري براي آينده‌ي خود تلاش مي‌كردند و به ظاهر با جمع شدن در آن جا براي ارضاي اميال و برنامه‌هاي شخصي خود حضور مي‌يافتند. چرا كه زمينه از هر جهت براي رشد تقريبا آماده شده بود وخستگي‌هاو بي‌فرجامي‌هاي اين مدت طولاني هم مزيد بر علت. حالا انديشه و هدف ما كه فعاليت در زمينه‌ي هنر تئاتر باشخص سركيسيان بود به كلي كمرنگ و به بوته‌ي فراموشي سپرده مي‌شد و اين هرج و مرج‌ها و ظهور خودپسندي‌هايي كه ناشي از عدم كنترل و مديريت صحيح ويا آزادانديشي سركيسيان بود، به كلي هدف را از ميان برده بود و او بود كه بايد در اين موقعيت حساس تصميم قاطع بگيرد كه نمي‌گرفت و يا نمي‌توانست بگيرد. وي به ايسنا گفت: در اين جا بود كه سركيسيان تصميم گرفت گروه ”مرواريد” را درست كند و با گروه ارامنه فعاليت كند و كم‌كم هر كس براي خودش شكل مخصوص به خود مي‌گرفت و مثلا شخصيتي مي‌شد. ابراز وجودها، تصميم‌گيري‌ها، بحث‌هاي بي‌مورد و به خصوص شدت عمل و تحميل نظرات خود به ديگران و عيب بزرگ در اين فضا ترديد در انتخاب راه آينده چه از طرف سركيسيان و چه از سوي افراد گروه بود. از طرفي به قول خودمان تئاتر راخيلي دوست داشتيم و حاضر بوديم براي آن گذشت و فداكاري كنيم، و از طرف ديگر به خاطر آماتور بودنمان تئاتر را جدي نمي‌گرفتيم. //////پايان قسمت دوم//////
  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha