سينهسرخان
باز شط تفتيد و آب آتش گرفت
روح باغ از اضطراب آتش گرفت
باز تنديس زمان فرسوده شد
شهد گل با شوكران آلوده شد
سايهها اينجا دهن كج ميكنند
بغضها در سينهها لج ميكنند
لاله شولاي بلا پوشيده است
از شقايق عاشقي جوشيده است
سوي ما جز زخم آغوشي كه نيست
عشق عريانيم، تن پوشي كه نيست
سهم قيس از عشق اگر مجنوني است
سهم ما يك قتلگاه خوني است
داغبارانست اينجا باغ نيست
هيچكس در فصل خون بيداغ نيست
باز هم از سينهها خون ميچكد
از دل آيينهها خون ميچكد
برگها از شبنم آتش ميخورند
لالهها هم نمنم آتش ميخورند
يك نفر خورشيد ما را سربريد
تشنه لب خون خدا را سربريد
كاش خون ميشد تمام آبها
از عطش ميسوخت كام آبها
كاش دريا از غمت گر ميگرفت
ابر يك نم غيرت از حر ميگرفت
كاش شمشاد و صنوبر ميشكست
سروها را داغ اكبر ميشكست
كاش ذهن آب آتش ميگرفت
برگه مهتاب آتش ميگرفت
آتشم بر جان زدي اي آفتاب
اي تو دريا تشنه يك قطره آب
بي تو صحرا صد نيستان ناله داشت
زخم عاشوراييت دنباله داشت
زخم تو يك كولهبار آشفتگيست
مثل يك عمر انتظار آشفتگيست
آفتاب از هرم حلقت آب شد
رود از شرم لبت بيتاب شد
ما هنوز آشفتهي زخم توييم
خشم در خون خفتهي زخم توييم
شعله در شعله تب و تابيم ما
سوختن در سوختن آبيم ما
باز هم از سينهها خون ميچكد
از دل آيينهها خون ميچكد
جليل واقعطلب
انتهاي پيام
نظرات