به گزارش ایسنا، تنها سه روز بعد از اینکه ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفت، سپاه سوم ارتش متجاوز عراق، با استعداد ۱۳ لشکر، تهاجم خود را در روز جمعه ۳۱ تیر ۱۳۶۷ آغاز کردند.
در واقع دشمن استعدادی را که ابتدای جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ از قصر شیرین تا خرمشهر بهطور پراکنده به کار گرفته بود، در ۳۱ تیر ۱۳۶۷ بهطور متمرکز، در حدفاصل طلائیه تا شلمچه، به قصد تصرف اهواز و سقوط خوزستان وارد عملیات کرد.
این تجاوز ارتش عراق که یادآور بلندپروازیهای صدام در روزهای آغازین جنگ بود، با تصور از هم پاشیدن انسجام داخلی ایران، پس از موافقت امام خمینی با قطعنامه ۵۹۸ آغاز شد.
اهداف عراق
در واقع ارتش متجاوز عراق میخواست، آنچه در طول ۸ سال تحمیل جنگ بر ایران حاصل نشده بود، به دست آورد. همچنین حداقل هدف دشمن از این تجاوز این بود که با اشغال قسمتهای ارزشمندی از سرزمین خوزستان و به اسارت گرفتن بسیاری از نیروهای ایرانی، ضربهای مهلک به ایران وارد کند که در صورت موفقیت، به هنگام مذاکرات پس از جنگ، برگ برنده در دست عراق بود و میتوانست بیشتر خواستههای خود را بهطرف شکستخورده جنگ تحمیل کند.
تجاوز بسیار سنگین آن روزهای متجاوزان عراقی، وضعیت بسیار حساسی برای کشور به وجود آورده بود و نهتنها خرمشهر در آستانه سقوط قرار داشت، بلکه خطر سقوط اهواز، مرکز استان خوزستان نیز محتمل بود. همچنین چنین وضعیتی میتوانست ابتکار عمل امام خمینی را که با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ افکار عمومی جهان را به نفع ایران بسیج کرده بود، خدشهدار کند و توازن را در صحنه راهبردی جنگ به سود عراق برگرداند.
سردار نصرالله کتویی زاده؛ فرمانده تخریب لشکر ۱۹ فجر در دوران دفاع مقدس روایت میکند: امام با پذیرش قطعنامه ۵۹۸، اجماع بین المللی علیه ایران را از هم پاشیده و به جهانیان نشان داده بود که ما جنگطلب نیستیم. جنگ عملاً تمامشده بود، اما صدام نمیخواست این واقعیت را بپذیرد، چون بعد از هشت سال به هیچکدام از اهدافش نرسیده بود.
آخرین روز تیرماه ۱۳۶۷ بیسیم قرارگاه به صدا درآمد. ارتش عراق دوباره به شمال خرمشهر و جنوب اهواز حمله کرده بود. درست مثل روزهای آغازین جنگ. یکدفعه همهچیز بههمریخته بود. دستور رسید اسناد و مدارک مهم را منهدم کنیم که در صورت هجوم عراقیها به دست دشمن نیفتد.
نادری را در حیاط دیدم. تمام ساختمانهای مهم و گاوصندوقهای پر از اسناد را مواد گذاری کرده بودند. مدار آتش را تا سنگرهای مستحکم وسط محوطه هم کشیده بود که عراقیها نتوانند در آن مستقر شوند. راستی راستی آماده شده بود برای منهدم کردن ساختمان قرارگاه!
جلویش را گرفتم و از او خواستم عجله نکند. موتور تریل قرارگاه را برداشتم که به سمت خرمشهر بروم. اجاقی همان نزدیکی ها بود. تا موضوع را فهمید، پشت سرم دوید و گفت: صبر کن منم بیام.
با هم راه افتادیم به سمت خروجی شهر. توی جاده تعدادی تویوتای نظامی بهسرعت برمیگشتند. چند نفر عقب یکی از ماشینها بودند و با صدای بلند میگفتند: عراقیها! عراقیها! سنگر بگیرین. رفتیم جلوتر. نزدیکی ایستگاه حسینیه، سه تانک M۴۷ خودی را دیدم که در بیابان های سمت چپمان به سرعت عقبنشینی میکردند.
تانکها با جاده فاصله زیادی داشتند. دیدن این صحنه خیلی برایم عجیب بود. ناگهان یکی از تانکها منفجر شد. هلی کوپتری افتاده بود دنبالشان و از بالا به سمت آنها شلیک میکرد.
انتهای جاده ستون تانکهای عراقی که به سمت اهواز میآمدند پیدا بود. این شیوه پیشروی برای ماندن نبود، چون در جناحها نیاز به کمک و تثبیت موقعیت داشتند. بیشتر به یک شناسایی با رزم شباهت داشت، اما هرچه بود بهسرعت جلو میآمدند.
آتش توپخانه خودی دور و بر جاده و اطراف ستون زرهی عراقیها منفجر میشد. انفجارها پراکنده و کم تعداد بود و مانع از پیشروی دشمن نمیشد.کمی جلوتر چند رزمنده در سنگر روبازی به شهادت رسیده بودند. موتور را راندم به سمت شانه جاده و رفتیم بهطرف سنگر. اجاقی پرید پایین که بقیه راه را پیاده برود. من هم موتور را کنار خاکریز کوچکی کنار انداختم و وسط بیابان رهایش کردم.
ستون تانکهای غولپیکر عراقی لحظهبهلحظه نزدیکتر میشد. مقداری از خون تازه شهدا را به سروصورت و لباسهایمان زدیم و بینشان خوابیدیم. همزمان هلی کوپتر شکارچی عراقی مسیرش را به سمت ما کج کرد. انگار به جیزی مشکوک شده بود. هردو مثل مردار بیحرکت افتاده بودیم توی سنگر روباز. هلی کوپتر با صدای کرکنندهاش آمد بالای سرمان، چرخی خورد و رفت.
نوبت به ستون تانکها رسید. سنگرمان تا جاده، پنجاه شصت متر فاصله داشت. از بین پلکهای نیمهباز، خدمه تانکها را میدیدم که با غرور نگاهمان میکنند. هیچکدام از تانکها توقف نکرد.مقداری که دور شدند، دوربینم را روی چشم گذاشتم. به ابتدا و انتهای جاده و دو طرف آن نگاه کردم. اجاقی هم دوربین را گرفت و وضعیت جدید را بررسی کرد. سنگر شهدا جای نسبتاً مرتفعی بود و دید خوبی داشت. اگر از سنگر بیرون میرفتیم، بهراحتی شکار هلی کوپتر یا تانکهایی که روی جاده تردد میکردند؛ میشدیم.
مشغول صحبت بودیم که دوباره صدای غرش تانکها بلند شد. این بار از پشت سرمان، عراقیها مسیر رفته را برمیگشتند. نیم ساعتی گذشته بود و ما همچنان داخل سنگر شهدا بودیم. سرعت حرکت تانکها بیشتر از دفعه قبل بود. دیگر خدمهشان نگاهمان نمیکردند.
آنها که رفتند سوار موتور شدیم و برگشتیم. خیابانهای اهواز پر از بسیجی و رزمنده بود. علاوه بر نیروهای نظامی و رزمندگان جبهه رفته، مردم عادی با لباس شخصی و گاهی با اسلحههای ساده و شکاری ریخته بودند توی شهر، مثل سال ۱۳۵۹ آمده بودند برای دفاع از کشور.
منابع:
شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۴۰۰، صفحه ۲۵۸
دریاب، مهدی، چاشنیهای خیس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران، ۱۴۰۳، صص ۴۴۲، ۴۴۳، ۴۴۴
انتهای پیام
نظرات