به گزارش ایسنا، اول شهریور ماه؛ ۴۴ سالی میشود که از غروب یکی از چرههای سپهر ادبیات میگذرد، کسی که حبیب یغمایی در وصفش سروده: «خوشفطرت و خوشنیت دانشور و دانادل/ در کسوت درویشی در رتبه استادی/ صاحبنظری آگاه آزادهنژادی پاک/ بر مسند عرفانی در مسلک آزدی/ هم عالم و هم شاعر هم قانع و هم خرسند/ انسان ملکمانند در مردمی و رادی/ دانی که به این اوصاف امروز در ایران کیست؟ پروین گنابادی! پروین گنابادی!».
او در زندگینامه خودنوشت خود، مینویسد: «نام حقیر محمد و نام خانوادگی پروین و کلمه گنابادی را (که در شناسنامه نیست) به منظور علاقهای که از جوانی به زادگاه خود داشتم، به نام خانوادگی افزودم. تاریخ تولدم سال ۱۲۸۲ش است و در شهر کاخک، چهار فرسنگی گناباد، دیده به جهان گشودهام و با اسفی دردناک باید یادآور شوم که این شهرک زیبای ییلاقی (که چهار چنار بسیار کهن و عظیم داشت) در زلزله چند سال پیش به کلی ویران گشت و گروه بسیاری از مردم آن قربانی آن زلزله سهمناک شدند و زادگاه این ناچیز( کهدر آن خاطرههای شیرین از دوران کودکی داشتم) یکسره با خاک همسان گشت.
پدرم عباس و ملقب به شمسالذاکرین فرزند ملا امیر بود. از روزگار صفویان تا دوران این ملا امیر، دو ملا امیر دیگر نیز از نیاکان پدرم بودهاند و چنان که پدرم میگفت، نخستین ملا امیر در عصر صفویان در قریهای از فردوس (تون) به نام چرمه میزیسته و به زهد و تقوا در سراسر قُهستان شهرت داشته است.
باری، نگارنده پس از آنکه دو مکتبخانه را در کاخک به پایان رسانیدم و نزد مرحوم پدرم قسمتی از مقدمات علوم قدیم را فرا گرفتم، با برادری که از من بزرگتر بود، قریب یک سال در مدرسه حبیبیه فردوس و مدتی هم در حدود یک سال در مدرسه قدیم قاین تحصیل کردم و در ۱۵ سالگی برای تکمیل تحصیل به مشهد آمدم و در حجرهای که متعلق به داییام (مرحوم ناصرالاسلام هدایتی) در مدرسه فاضل خان بود، به تحصیل پرداختم. چند سال در نزد استادانی که در همان مدرسه شرح قطر و سیوطی و جامی را درس میدادند، تلمذ کردم و سپس برای فراگرفتن شرح نظام و مغنی و مطول به درس مرحوم ادیب نیشابوری که هر سه متن مزبور را در مدرس مدرسه نواب تدریس میکرد، رفتم و در زمره شاگردان خصوصی درآمدم.
صبحها پیش از شروع درس عمومی (ساعت ۹)، که قریب ۳۰۰ طلبه حاضر میشدند، در حجره مرحوم ادیب پس از انجام دادن کار خصوصی استاد (تهیه صبحانه و ناهار) به فراگرفتن متنهایی که در مواقع مختلف استاد درس میداد، هم چون «مقامات» بدیعالزمان همدانی و «مقامات» حریری و «معلقات سبع» و گاهی هم عروضی که خود آن مرحوم تألیف کرده بود و برخی از هفتهها هم «منظومه» حاج ملاهادی، مینشستم؛ اما تردیدی نیست که کتاب اخیر را مرحوم حاج فاضل و آقا بزرگ حکیم بهتر درس میدادند که از استادان به نام در رشته فلسفه و حکمت قدیم بودند و ناگزیر برای این رشته اغلب به نزد آنان میرفتم.
پس از چند سال از لحاظ زندگی مادی بیاندازه در مضیقه بودم، چون پدرم سخت شکسته شده بود و نمیتوانست هزینه تحصیل مرا تأمین کند، ناگزیر در مدرسه دولتی احمدی مشهد به آموزگاری پرداختم، و پس از ۴ سال در دبیرستان شاهرضا به سمت دبیری ادبیات برگزیده شدم و از کلاس اول تا شش ادبی مدت ۱۵ سال تدریس میکردم و به موازات تدریس در این دبیرستان در مدرسه ارامنه مشهد، دبیرستان ابن یمین (ملی) و دبیرستان دخترانه شاهرخ نیز درس میدادم و در اداره فرهنگ مشهد از سالهای ۱۳۱۷ به بعد در اداره تحقیق و اوقاف و بازرسی فنی مدارس نیز خدمت میکردم.»
پروین که بعدها جزئی از نامش شد، در واقع تخلص شعری او بود که در مصاحبهای با زرینکوب توضیح میدهد: «مرحوم ادیب نیشابوری، هر کسی را به طلبگی قبول نمیکرد و میگفت اینها آخوند هستند و کسی که میخواست طلبه مرحوم ادیب نیشابوری باشد، باید حتما شاعر یا از رجال مشهد بوده باشد که ادیب او را بشناسد؛ البته اینکه عرض کردم درباره دروس خصوصی و شاگردان خصوصی آن مرحوم است. در مورد دروس عمومی این قید در بین نبود. روی همین اصل بنده هم با شعرهای پرت و پلایی که گفته بودم، رفتم خدمت ایشان. ادیب خیلی خوشحال شد و مرا پذیرفت. تخلصی که بنده انتخاب کرده بودم «فانی» بود آن مرحوم از این تخلص خوشش نیامد و گفت: «چه تخلص مزخرفی! این دیگه چیه آقا!» گفتم که چه انتخاب کنم! مرحوم گفت که برو برهان قاطع را بردار و اسم خوبی پیدا کن! مثلا از بین اسم ستارهها یکی را انتخاب کن! و من هم همین کار را کردم و بین اسمهایی که پیدا کرده بودم، اسم ستارههایی مانند پروین و سها و از این قبیل بود و آن پروین را پسندید و گفت که همین خیلی خوب است؛ البته آن زمان پروین اسم زن نبود و بعدها نام پروین اعتصامی پیدا شد. بعد هم که برای مجله سخن مقالاتی مینوشتم، دکتر خانلری گفت اغلب میپرسند این پروین خانم کیست و ایشان اسم و تخلص بنده را یکی کردند و شدم محمد پروین که مشخص شود زن نیستم.»
گنابادی در ۱۳۲۲ خورشیدی ریاست دانشسرای دختران مشهد را بر عهده گرفت و در اواخر همان سال به نمایندگی مجلس شورای ملی از سبزوار انتخاب شد. در آن مجلس فراکسیونهای مختلفی به وجود آمد، از جمله فراکسیون حزب توده که هشت عضو داشت و محمد پروین گنابادی به خاطر شعارهای مردمی که حزب توده میداد جذب این حزب شده و تنها یک سال در فراکسیون توده بود ولی در تنشهایی که این حزب ایجاد میکرد هیچ نقش و دخالتی نداشته است. در سال ۱۳۲۵ که مصدق لایحه انحلال حزب توده را به مجلس برد با موافقت مجلس این حزب منحل شد و مرحوم پروین گنابادی نیز از همان سال ارتباط خود را با این حزب قطع کرد و پس از پایان دورهاش به کلی از سیاست کناره گرفت.
گنابادی ۱۳۲۸ به جمع همکاران دهخدا در تألیف لغتنامه پیوست و تمام حرف «ذال» و قسمتی از حرف «ط» و «ی» را تألیف کرد و به ترجمه احوال و استخراج لغات از آثار مهم عربی و فارسی همت گماشت. او درباره شروع کارش با دهخدا گفته است: «در اوایل سال ۱۳۲۸ که به عللی بیکار بودم، دوست بزرگوار و دانشمندم آقای مدرس رضوی به خانه حقیر تشریف آوردند و گفتند: «من میدانم که تو از بیکاری زجر میکشی، به همین سبب به نزد آقای دهخدا رفتم و با ایشان گفتوگو کردم که تو در لغتنامه کار کنی. حالا برخیز برویم منزل ایشان.» و در بین راه درباره وضع لغتنامه و اخلاق مرحوم دهخدا شرحی سخن گفتند. پس از آنکه نزد استاد دهخدا رفتیم، آقای مدرس مرا معرفی کردند و از چگونگی معلومات و سوابق کارم با ایشان به گفتوگو پرداختند و چنین وانمود کردند که من عضو خوبی برای لغتنامه خواهم بود. اما معلوم بود مرحوم دهخدا که بسیار سوءظنی بودند، چندان سخنان ایشان را به ضرس قاطع نپذیرفتهاند و گفتند: «من مریضم و دکتر دستور داده است سالی یک ماه به کنار دریا بروم و فردا رهسپار بندر پهلوی میشوم. برای اینکه طرز کار این آقا معلوم شود بیش از هشت حرف از منتهیالارب (حرفهای بزرگ مانند ع و غ و …) فیش نشده است. ایشان مطابق دستوری که میدهم، در این یک ماه به فیش کردن از این کتاب مشغول شوند. پس از بازگشت، اگر پسندیدم، ایشان را در اینجا نگاه میدارم، وگرنه به اصطلاح غزل خداحافظی را میخوانیم.»
سپس در اتاقی در جنب اتاق استاد، که مرحوم دکتر معین و آقای دکتر دبیرسیاقی و آقای دکتر صدیقی کار میکردند، میز کوچکی بود، مرا به آنجا بردند و گفتند: «در اینجا کار کن تا پس از بازگشت من.» نگارنده، کتاب مزبور و مقداری فیش به آن اتاق بردم و به فیش کردن پرداختم. پس از یکی دو روز دریافتم که این کتاب آکنده از غلطهای فاحش است، غلط متن نه غلط چاپی. آنها را در فیشهای خصوصی یادداشت میکردم و تا آمدن استاد دهخدا قریب دهها غلط همچون ترجمه «عیب» به «عنب» (انگور) (شاید «عیب» را در نسخه «عنب» نوشته بودهاند) و قله (به تخفیف) به معنی الکدولک به «سرکوه» و همانند اینها یادداشت کردم. هنگامی که مرحوم دهخدا بازگشتند، پس از رسیدگی به کارهای دیگران مرا هم احضار کردند. مرحوم دهخدا بر روی زمین روی تشکی مینشستند و ما هم در حضور ایشان مینشستیم.
من تمام فیشها را که کاری خارقِ عادت به نظر میرسید، نزد ایشان گذاشتم. استاد در شگفت شد که این همه کار(شاید بیش از دویست سیصد هزار فیش) را چگونه انجام دادهام و باز به حکم داشتن سوءظن، بیدرنگ به بررسی آنها پرداختند، زیرا میپنداشتند که این همه کار بیگمان با بیدقتی و به اصطلاح «سَنبلکردن کار» توام بوده است و از دستههای مختلف فیشها (اولِ بسته – وسط بسته – آخر بسته) با دقت کامل به بازرسی پرداختند، اما هر چه بیشتر دقت کردند، ایرادی به نظرشان نرسید، بلکه بر حُسنظن ایشان افزوده میشد و رفتهرفته به ستایش و تحسین پرداختند.
پس از بازرسیِ ایشان، عرض کردم: «اما جناب استاد این متن غلطهای بسیار دارد.» از این جمله سخت برآشفته شدند و گفتند: «غلط چاپی؟» گفتم: «خیر قربان! غلط متن، غلط ترجمه.» از این کلمات بیشتر برآشفتند و گفتند: «نمیشود آقا! این متنِ بهترین کتاب عربی به فارسی است و من به دوستانِ آن اتاق گفتهام چشمبسته و بیمراجعه به متن دیگری، فیشهای منتهیالارب را بنویسند.» من یکباره دسته بزرگ فیشهای غلط را به مقابله هر یک با متنهای معتبر همچون «تاجالعروس» و «قاموس» و «لسان العرب» و «اقرب الموارد» خدمت ایشان گذاشتم. مرحوم دهخدا پس از خواندن چند فیشِ غلط، سخت درشگفت شدند و هرچه بیشتر خواندند، بر شگفتی ایشان افزوده شد تا سرانجام به من بیاندازه ابراز محبت و لطف کردند و این گونه کار را ستودند و گفتند: «تو باید در اتاق خود من و نزد خودم کار کنی. برو لوازم کارَت را به اینجا بیاور. میدانم روزگاری طلبه بودهای و از روی زمین نشستن بدت نمیآید.» سپس به اتاق دیگر رفتند و گفتند: آقایان، این منتهیالارب بسیار غلط دارد و شما گفته سابق مرا از یاد ببرید. فلانی دهها غلط فاحش برای آن گرفته است. فیشهای این متن را به ویژه آنهایی که مشکوک به نظر میرسد، با یک متن دیگر مقابله کنید.
مرحوم دهخدا که فریفته این متن شده بودند، حق داشتند، زیرا مؤلفِ آن، بهترین کتابهای لغت عربی به فارسی را در اختیار داشته و لغات اصیل فارسی را از آنها نقل میکرده است، هم چون: مهذبالاسماء، تاجالمصادر بیهقی، مصادر زوزنی، مقدمه الادب زمخشری و جز اینها. اما متقدمان تنها اسمها و مصدرها و صفتها را به فارسی برمیگرداندهاند، نه فعلها را، چون در فارسیِ دری، فعل عربی به ندرت به کار میرود، همچون: یعنی و لم یزرع و مامضی و … و اینها هم در فارسی معنی فعلی نمیدهند.
باری، از اوایل سال ۱۳۲۸ به همکاری در لغتنامه پذیرفته شدم و به علت اینکه طرز فیش کردن من مورد توجه شادروان دهخدا قرار گرفت، علاوه بر فیش کردن هشت حرف منتهیالارب که در ظرف چند ماه پایان گرفت.
روزی گفتند: فلانی، میدانی که ما هنوز بسیاری از متون معتبر نظم و نثر را فیش نکردهایم، زیرا خودم که دیگر قادر به انجام دادن چنین کارهایی نیستم و حقیقت این است که اعتماد نکردهام دیگری این متنها را فیش کند و مهمترین آنها کلیات سعدی، خمسه نظامی و قسمتهایی از مثنوی مولانا و برخی از تواریخ است که از لحاظ نثر اهمیت فراوان دارند، همچون تاریخ بخارای نرشخی و فارسنامه ابنبلخی و مانند اینها، و تو باید پیش از هر کار به فیش کردن این متنها بپردازی. بنده هم پذیرفتم و پس از پایان یافتن کتابهای مزبور، به فیشکردن تاریخ قم، ترجمه محاسن اصفهان، برخی از فصول تاریخ غازانی، برخی از فصول حبیبالسیر، لغات محلی شوشتر(نسخه خطی کتابخانه مؤلف)، لغات محلی گناباد و مشهد و جز اینها مشغول شدم.
پس از پایان گرفتن فیشکردن، چاپ کردن حرف «ذ» را با خود ایشان شروع کردم و پس از آنکه به مجلس رفتیم، حرف «ط» را که مرحوم وحدت تنظیم کرده بود، ولی مرحوم دهخدا آن را نپذیرفته بودند، به عهده حقیر واگذار کردند و آن گاه دو حرف الف (الف - س تا آخر الف - ص) را تنظیم و چاپ کردم و در ضمن به تنظیم حرف «غ» که شادروان هدایتالله شهاب فردوسی عهدهدار آن بود، کمک میکردم. برای حرف «ی» که قرار بود آن را تنظیم کنم، مآخذ و فیشهای نو بسیاری فراهم آوردم. در ضمن ترجمه مقدمه ابنخلدون، برخی از اَعلام آن را نیز برای لغتنامه فیش کردم. یک سال بعد که آقای دکتر شهیدی هم به لغتنامه آمد، از مرحوم دهخدا خواهش کردم که برخلاف روش گذشته که صفحهها از متنهای عربی به عین نقل میشد، از این پس ترجمه آنها به فارسی نقل شود و از آن پس شیوه متداول شد.»
محمد پروین گنابادی پس از مرگ دهخدا در کنار محمد معین، محمد دبیرسیاقی و سیدجعفر شهیدی از ارکان چهارگانه موسسه لغتنامه محسوب میشد.
او آثار بسیار در کارنامه خود دارد از جمله تصحیح «تاریخ بلعمی»، زمانیکه ملک الشعرای بهار مصمم شد که کتاب تاریخ بلعمی را تصحیح کند، بخش مهمی از کار را گنابادی انجام داد و بعد از درگذشت بهار، پروین بود که آن کار بزرگ را از نو تصحیح کرد.
در دورهای که علی اکبر سیاسی رییس دانشگاه تهران بود، تصحیح کتابهای علمی دانشگاهی به پروینگنابادی واگذار شد. در ششم مهر ۱۳۵۵، شورای دانشگاه تهران به پاس خدمات ارزنده او در زمینه شناسایی و شناساندن متفکران ایرانی و اسلامی به او دکتری افتخاری در رشته الهیّات و معارف اسلامی اهدا کرد. این ادیب علاوه بر مشارکت در تألیف لغتنامه و مشارکت با علیاصغر حکمت در چهار جلد «کشف الاسرار» در تدوین دایره المعارف فارسی و فرهنگ تاریخی زبان فارسی نیز همکاری داشت. یکی از مهمترین خدمات او به تاریخ و ادبیات این مرز و بوم ترجمه بر روی کتاب «مقدمه ابن خلدون» است. از آثار او به ترجمه روح تربیت گوستاو لوبون، راهنمای مطالعه، اندیشهها، سخننامه، فن مناظره، دسته گل سوسن، پرورش اراده، شیوه نگارش، هفت خوان رستم، دستور زبان فارسی و خودآموز املاء و انشاء، قواعد کلی عربی با همکاری یدالله شکری و بازیهای محلی میتوان اشاره کرد.
از گنابادی مقالات بسیاری برجای مانده است که در اینجا تنها به ذکر نام بعضی از آنها اشاره میشود: تهذیب نثر فارسی، چگونه میتوان جوانان را به زبان فارسی دلبسته کرد؟ در نگهبانی و تهذیب زبان فارسی، راه دیگر برای تهذیب و آسان کردن نثر معاصر، راههای پیشگیری از هرج و مرج و لجام گسیختگی، آواز دادن، برخی از لغتهای فارسی در عربی، دیباچهنویسی، جنبش علمی ایران پس از اسلام، کشاف اصطلاحات الفنون، زبان و ادب عامیانه و احوال و آثار ابنخلدون.
*اطلاعات این گزارش از «زندگینامه خودنوشت محمد پروین گنابادی»، گزارش سیصد و چهارمین شب از مجموعه شبهای مجله بخارا (شب محمد پروین گنابادی) اختصاص یافته بود و «جشننامه محمد پروینگنابادی» که زیر نظر محسن ابوالقاسمی تدوین شده، اخذ شده است.
انتهای پیام
نظرات