به گزارش ایسنا، نشست نقد و بررسی کتاب «مسکو ۲۰۴۲» با حضور رویا صدر، آبتین گلکار، احمد درخشان و زینب یونسی به صورت مجازی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، گفت: انتشار «مسکو ۲۰۴۲» با بحثهای فراوانی پیرامون روابط ایران و روسیه، اوضاع و مواضع مقامات سیاسی مصادف شده است که به نظر در اقبال به این اثر بیتأثیر نیست. به قول کارلوس فوئنتس اگر کسی میخواهد تاریخ کشوری را بشناسد، به جای خواندن کتابهای تاریخی باید آثار ادبی آن کشور را مطالعه بکند، به ویژه رمان و داستان کوتاه.
او در ادامه درباره ولادیمیر واینوویچ توضیحاتی ارائه کرد و گفت: آثار واینوویچ فوقالعاده هوشمندانه، تلخ و توأم با طنز انتقادی و مایههای انسانی است. آثار واینوویچ از بهترین آثار برای فهم فضای حاکم بر شوروی در همه زمینهها اعم از اقتصاد، هنر، سیاست و قضاوت ارزیابی شدهاند. واینوویچ در رمان طنز «مسکو ۲۰۴۲» ما را با جنبههای دیگری از روسیه ۵۰ سال اخیر آشنا میکند. او در این نقیضه سفری به آینده دارد اما این سفر به آینده تصویری از گذشته روسیه را از دوران برژنف و خروچوف تا پوتین نمایان میکند.
لقمه گزنده واینوویچ
زینب یونسی، مترجم کتاب سخنان خود را با یادکرد میرزاحبیب اصفهانی در مقام اولین مترجم آثار طنز در عصر جدید آغاز کرد و در بخشی از سخنان خود گفت: «مسکو ۲۰۴۲» را در زمره ادبیات پادآرمانشهر/تباهشهری قرار میدهند. اینجا، ما بدون مقدمه در یک تباهشهر پرتاب نشدهایم، بلکه انگار شاهد گذاری از یک اتوپی به آنتیاتوپی و باز از آنتیاتوپی به نظامی دیگریم. همچنین، برعکس کتابهای مشابه دچار خفگی نمیشویم. در هر کتاب پادآرمانشهری بارقههایی از طنز و هجو دیده میشود، چراکه استقرار جامعهای آرمانی نمیتواند مضحک نباشد. اما در این کتاب، فضا با طنز چنان تلطیف شده و جامعه ساخته شده اینقدر خیالپردازانه و دور از واقعیت است که چارهای جز خنده باقی نمیماند. شاید اصلاً ابزار روایتی واینوویچ، طنز، نسخهای باشد که او در برابر چنین نظام یا جامعهای برایمان تجویز میکند. به نظر من، «مسکو ۲۰۴۲» مثل لقمهای میماند که اول در دهان شیرین است بعد ته زبان قدری گس میشود و وقتی آن را قورت میدهی و ازش میگذرد آرامآرام تلخی گزندهای را حس میکنی
این مترجم افزود: واینوویچ به کسی رحم نمیکند. او همه را به سخره میگیرد و با زبان تیز و گزنده علیه همه سخن میگوید. او از خودش شروع میکند. نویسنده مسافر در واقع تمام ویژگیهای زندگی خود واینوویچ را دارد: نویسنده مهاجر دگراندیشی ساکن آلمان که دو بچه هم دارد. در ادامه واینوویچ به جامعه نویسندگان هم توجه دارد و آنها را هم نقد میکشد.
یونسی درباره ساختن سرواژهها در برگردان گفت: ساختن سرواژهها بخش مهمی در کتاب است. هر کتابی میتوانست رویکردی در این خصوص اتخاذ کند. به نظر من رسید که آوردن اصل واژهها کتاب را پر از واژههایی بیمعنا میکند که در فارسی چیزی از آنها نمیفهمیم. پس، خواستم راهی بیابم تا این بخشها خستهکننده نباشند، در ذهن بمانند و به معنای خودشان نزدیک باشند.
اینجا خبری از پردهپوشی و ایهام اورول نیست
رویا صدر در بخشهایی از سخنان خود درباره این کتاب گفت: «مسکو ۲۰۴۲» نوشته ولادیمیر واینوویچ در ۱۹۸۶ میلادی در آلمان چاپ شد، ولی تا زمان فروپاشی اجازه انتشار در روسیه نیافت. نویسنده در این کتاب بهنوعی وقایع زندگی خودش را با تخیل به هم پیوند میدهد و با به تصویر کشیدن تجربه زیسته خود راوی سرخوردگی خود و همنسلان خود از آرمانهایشان میشود و درعینحال، روایتی عمیق و دقیق و ملموس از ویژگیهای جوامع توتالیتر به مخاطب ارائه میدهد.
این طنزپرداز با بیان اینکه میتوان این رمان را نقیضهای طنزآمیز بر رمان «۱۹۸۴» اورول دانست گفت: در کتاب اورول هم وینستون، قهرمان کتاب، در نقش خواننده و نویسنده با پروپاگاندای «برادر بزرگ»، اسم رمز دیکتاتور حزب کمونیست، در کشمکش است. البته اینجا خبری از پردهپوشی و ایهام کتاب اورول نیست. همچنین، در انتها مردم علیه نظم جهنمی حاکم سر به شورش برنمیدارند. واینوویچ در جایجای اثر توان خود را در بهکارگیری شگردهای مختلف و متنوع طنز در کلام و موقعیت به نمایش گذاشته است.آدمهای کتاب شخصیتهایی کاریکاتوری و اغراقشدهاند که دچار عدمانعطاف، گیجی و تضاد در فکر و عملاند و این امر به رفتار و گفتارشان رنگی از طنز میدهد.
او افزود: تصویر «مسکو ۲۰۴۲» تصویر آشنای حکومتهایی است که واتسلاو هاول از آنها تحت عنوان حکومت پساتوتالیتر نام میبرد. حکومتهایی دیکتاتوری که در شخصیترین لحظات زندگی افراد هم دخالت میکند و به همه زوایای زندگیشان سرک میکشند، حتی رفتن به دستشویی هم زیر نظر حکومت اجرا میشود و حاصلش را باید بهعنوان مواد ثانویه در اختیار حکومت گذاشت تا کارگران مدار سوم با آن تغذیه کنند و واگذار نکردن آن تخلف از قوانین کمونیستی تلقی میشود!
صدر بیان کرد: مثل هر اثر طنزی، بسیاری از فرازهای طنزآمیز اثر بر پایه تضادی استوار شده است که مخاطب را غافلگیر میکند و به خنده میاندازد. در بخشهای مختلف رمان جلوههای متفاوتی از این شگرد از حاشیهرفتنهای تعمدی نویسنده و یا راوی، بحثهای جدی و با لحن پژوهشی درباره موضوعات پیشپاافتاده ملاحظه میشود. تضاد میان ادعا با عمل یا تضاد میان شعارها و بیانیههای حکومت با واقعیت موجود از مهمترین نمودهای این تضاد است که مضحکهای انسانی میآفریند و در آن کلمات بازیچه دست پروپاگاندای حکومتی قرار میگیرند و از معنای اصلی خود تهی میشوند. مثلاً ادعا میشود که در مسکو هیچچیز ممنوع نیست و افراد «در چارچوب نیازهای معقول» آزادند؛ ولی در واقع، آنها آزادند که با دوربین عکس شخصی بگیرند ولی بدون فیلم. در چنین مضحکهای کلیسا که باید نماینده خدا بر روی زمین باشد، خواهر کوچک حزب کمونیست است و ایمان به ایدهآلهای کمونیستی و شخص ژناسیموس را ترویج میکند و ژناسیموس را تا مقام خدایی بالا میبرد. در این میان، طنز عبارتی و لحن کنایی نویسنده درباره شرایط زندگی در کشورش به همراهی هجوی گزنده به یاری عمیقترشدن طنز اثر میآید و لذت خواندن اثر را دوچندان میکند. او شعارهای معمول شوروری را هجو میکند یا به کنایه از ذم شبیه مدح استفاده میکند و از قول شیطان مینویسد: «چطور میشود کمونیستها را دوست نداشت؟ آنها هم مثل شیطانها همیشه ایدههای بکر و مفرح به ذهنشان میرسد.»
این پژوهشگر طنز بازی نویسنده با کلمات را دیگر ویژگی این کتاب عنوان کرد که در «۱۹۴۸» هم سابقه دارد و افزود: به گفته مترجم در برگرداندن این کلمات این لحن طنزآمیز را حفظ کرده است. برای نمونه، «شکمنویس» را معادل «شورای کمونیستی نویسندگان» و تنبان را معادل «تأمین نیازهای برتر و اعلای نویسندگان» قرار داده است و در مقابل واژههای مهجور و خودساخته نویسنده برگردانهای فکرشدهای (مثل بلعنده) بهکار برده است.
صدر در پایان گفت: بخشهایی از کتاب بهتناسب دغدغه ذهنی نویسنده و شخصیت راوی به بررسی جایگاه و رسالت هنر و ادبیات و موانع رشد و حرکت آن در حکومت توتالیتر اختصاصیافته است و به سرنوشت مثلهکردن و سانسور آثار ادبی و تهیکردن آنها از معنا در این جوامع میپردازد. تاآنجاکه از راوی در مسکو در مقام چهره ادبی مهمی در انقلاب جدید استقبال میشود، ولی در صورت نوشتن و فکر کردن خارج از چارچوب نظام حاکم با شدیدترین عکسالعملها مواجه میشود.
اما بعضیها برابرترند
آبتین گلکار در بخشهایی از سخنان با بیان اینکه رمان «مسکو ۲۰۴۲» ولادیمیر واینوویچ اثری در ژانر پادآرمانشهری/ویرانشهری است، درباره خصیصههای ضدآرمانشهری گفت: ضدآرمانشهرها معمولاً سرزمینهایی جدا از بقیه دنیا هستند و هیچگونه ارتباطی با بقیه سرزمینهای اطرافشان ندارند، چراکه بهزعم سازندگان آن آرمانشهر (یا بهزعم مردمی که در آن سختی میکشند ضدآرمانشهر) برای آنکه خصوصیات آرمانشهری/ضدآرمانشهری خودش را حفظ بکند، نباید با بقیه دنیا ارتباط داشته باشد. در رمان واینوویچ این بریدگی و گسستگی از بقیه دنیا بارزتر است، چراکه اینجا دور شهری دیوار آهنین کشیدهاند و این شهر تعاملی با بقیه سرزمینها و حتی شهرهای اطراف ندارد.
او ادامه داد: از دیگر ویژگیهای اغلب آرمانشهرها نفی گذشته است. انگار تاریخ درست بعد از ساخته شدن آن آرمانشهر شروع میشود و پیش از آن همه چیز بد بوده و باید به فراموشی سپرده و نابود شود. همچنین، معمولاً در همه این آرمانشهرها ترس اهمیت فراوانی دارد و همان نیرویی است که مردم را به احترام به قوانین و پیروی از آنها سوق میدهد و به ادامه زندگی در آرمانشهر وامیدارد. ویژگی جالب توجه دیگر، مساله وجود سلسلهمراتب در آرمانشهر است که به نوعی نقض غرض هم هست، چراکه اغلب آرمانشهرها با این آرمان بنا میشوند که همه ساکنان باید با هم برابر باشند و همه به یک نسبت از منابع و مواهب بهرهمند شوند ولی در عمل هیچوقت این اتفاق نمیافتد. این جمله معروف «مزرعه حیوانات» را به یاد میآورد: «همه حیوانات با هم برابرند اما بعضیها برابرترند». در این آرمانشهر وایونوویچ هم این ویژگیها دیده میشود، شهر از بقیه دنیا جدا است، گذشته کلاً نفی میشود، ادبیات گذشته ادبیات منحط و نازل معرفی میشود، زبان گذشته حتی زبان پایه یا ادبیات پایه و سطح پایین و نازل معرفی میشود، ترس به شکلهای مختلف در وجود تکتک اعضای آرمانشهر هست. نویسنده بهخوبی نشان میدهد که حتی بعضی از بالاترین مقامات امنیتی آرمانشهر هم به ایدهها و آرمانهای و نظام مستقر پایبندی و وفاداری قلبی ندارند و یا از روی ترس وظیفهشان را انجام میدهند یا مقاصدی جاهطلبانه دارند.
گلکار تصریح کرد: معمولاً در آرمانشهرها شاهد قهرمانهایی مثبت هستیم که به نظم و نظام تحمیلی تن نمیدهند و مدام در راه فکری برای مقاومت و تغییر اوضاع و سرنگونی نظام حاکماند. ولی در این کتاب نویسندهای که در پی براندازی نظام کمونیستی است خیلی بهتر از حاکمان فعلی نیست و وقتی سر کار میآید کارهای آنها را تکرار میکند. نویسنده هم در مورد این رهبر کنایههای آشکاری به شخصیت سولژنتسین، شخصیت ناراضی روس، میزند.
او در پایان گفت: گذشته از سویه طنز انتقادی کتاب که به خوبی کاستیها را نشان میدهد، فکرها و اندیشههای عمیق فلسفی هم در کتاب وجود دارد که خواننده را به تأمل وامیدارد. برای نمونه یکی، مساله دوری از کاملاً تسلیم عقل شدن که در سنت ادبیات روس هم صبغهای دارد و دیگری اینکه اگر دنبال کردن هر رهبری ما را به همان آش و همان کاسه برساند، پس چه باید کرد؟ او به جوابی برای این سوال نمیرسد و این سردرگمی را امری ناگریز برای روسیه میبیند. چیزی که در آثار بسیاری از نویسندگان معاصر روسیه نیز شاهد آن هستیم.
انکار انتساب به علمی تخیلی
احمد درخشان هم در بخشی از سخنان خود با مقایسه «ما» و «۱۹۸۴» گفت: یکی دیگر از موارد مشترک در همه اینها مساله دستگاه سانسور است که در رمان «ما» وجود دارد و در «۱۹۸۴» همان دستگاهی است که نوشتهها را امحا میکند و قلب را حذف میکند. در رمان «مسکو ۲۰۴۲» تصویر بینظیر عجیبی وجود دارد که با نگاه زبان و نگاه طنزآمیز واینوویچ پیوند میخورد و آن اتاقی سری است که گمان میکنیم در آن با تکنولوژی عجیبوغریبی روبهرو میشویم اما وقتی راوی داخل اتاق میشود چند سیم میبیند که از دیوار و سقف آویزان شدهاند و شکمنویسها در خلأ مینویسند؛ یعنی با سانسوری تازه و نو مواجهیم که بهجای برخورد سخت و خشونتآمیز نوعی بیاعتنایی و انکار است.
او با بیان اینکه برجستهترین عنصر در این رمان سفر به آینده است، گفت: همین کافی است که بگوییم با اثری علمی تخیلی مواجهیم اما واینوویچ انتساب خود را به علمی تخیلی رد میکند. به نظرم این چند دلیل میتواند داشته باشد. یکی اینکه ژانر علمی-تخیلی معمولاً در باور عام با مجلات زرد، ادبیات و سینمای تجاری و سطحی پیوند میخورد. واینوویچ تجربه تلخی هم در سرزمین خودش پشت سر دارد: تجربه زامیاتین. زامیاتین کاری بسیار پیشروانه و رو به جلو میکند. چنانکه داستانهای علمیتخیلی اروپایی را به داستان و ژانری تازه و مسالهای دغدغهمند تبدیل میکند. زامیاتین موفق میشود فضای بسته نظام کمونیستی را با اثری چندوجهی، بسیار ریاضیوار و درعینحال، شاعرانه نشان بدهد. اما این اثر در اتحاد جماهیر شوروی مورد توجه قرار نمیگیرد و او مجبور به مهاجرت میشود. بنابراین، عجیب نیست که واینووییچ انتساب خودش را به داستانهای علمیتخیلی رد میکند.
این نویسنده ادامه داد: واینوویچ میپرسد آیا سفر به آینده مثل داستانهای علمیتخیلی واقعا سفری به آینده است؟ او در رمان خودش چنان توصیف و اشاراتی به کار میگیرد انگار سفری به آینده در کار نیست و ما فقط به گذشته سفر میکنیم. آغاز سفر ۱۹۸۲ است، منطبق بر پایان آیندهنگرانه اورول. انگار از جهانی که در رمان جورج اورول بسته شده است میخواهیم رو به آینده برویم و از آینده اورول به آینده واینوویچ. حتی اگر این را عقبتر ببریم میتوانیم بگوییم این سفر از انتهای رمان «ما»ی زامیاتین امتداد پیدا میکند. به نظر من، واینوویچ با این حرکت میخواهد به نوعی بر زمان اکنون و بر زمان گذشته تأکید بکند و جهانبینی خاص خودش را ترسیم بکند. جهان برآمده از این رمانها و ادعای نفی علمی تخیلی بهمثابه مساله گذشته و رفتن به گذشته این مفهوم را در خودش دارد که وقتی به آینده مینگریم یا در آیندهنگری در داستانهای علمی تخیلی انگار مساله اکنون و مساله حال را به زمانی در آینده احاله میدهیم. این گذشته به نظرم تقابل سنت و مدرنیته در گفتمان فرهنگی روسیه است.
درخشان در بخش دیگری از سخنان خود گقت: این رمان جایی تمام میشود که رمان زامیاتین یا جرج اورول تمام میشود. زامیاتین در رمان خودش مفهوم انقلابات نامحدود را به جای انقلاب مینشاند و به انقلاب از پی انقلاب تا حاکم شدن عدالت کامل باور دارد. این دیدگاهی کاملاً آخرالزمانی و قیامتگرا است. واینوویچ این را به انتقاد میکشد و میگوید، در جامعهای که گفتمان دموکراتیک در آن نیست و روشنفکرها و مردم و گفتمان فرهنگی این استبداد را مدام بازتولید میکنند همیشه این تکرار خواهد شد. پس، او رفتن به آینده را مسخره میکند و میگوید آینده خود گذشته است.
او در پایان گفت: تئوری زامیاتین مبنی بر انقلابات نامحدود در اثر واینوویچ به صورت چیزی طنزآمیز و کمیک درمیآید: انقلاب از پی انقلاب مستبدی از پی مستبد دیگر را به وجود میآورد. اینها همه تکرار هماند. همه با شعارهای عدالتخواهانه و آخرالزمانی همان وضعیت قبلی را تکرار میکنند. پس، رمان «مسکو ۲۰۴۲» سفر به آینده نیست و برای همین واینوویچ علیرغم وامگیری بسیار از ژانر علمیتخیلی انتساب به آن را رد میکند و میگوید: «تا زمانی که گفتمان حاکم بر جامعه گفتمان گفتمانی ضددموکراتیک و ضدآزادی است ما همچنان این وضعیت را خواهیم داشت.» به نظرم واینوویچ برای نظرگاه خود نویسندهای بسیار پیشرو است.
انتهای پیام
نظرات