این داستاننویس در گفتوگو با ایسنا درباره بومینویسی و توجه به مسئله زیستبوم در داستانهای ایرانی، اظهار کرد: هر نویسنده زمانیکه مینویسد به زادبوم خود توجه دارد زیرا زادبوم و فضا و مکان آن داستان، به نوعی شناسنامه و هویت داستان است؛ البته جز داستانها و رمانهایی که فانتزی و علمی و تخیلی هستند، آنها ژانر جداگانهای هستند و موضوع زیستبوم در آنها مطرح نیست، اینکه در چه کشوری و سرزمینی داستان دارد اتفاق میافتد. طبعا هر نویسندهای که مینویسد از زادبود خود مینویسد؛ تولستوی از روسیه قرن ۱۹ مینویسد، آلن پو ار آمریکا و یا نویسندههای دیگر به همین قیاس، اگر در هر اثری از هر نویسندهای، نشانی از فضای بومی را نبینیم، آن اثر مانند یک آدم بیهویت و بیشناسنامه است.
او افزود: در نسل اول و دوم داستاننویسان و در آثار کسانی چون صادق هدایت، محمدعلی جمالزاده، غلامحسین ساعدی، جمال میرصادقی و صادق چوبک بوم ایرانی را بیشتر میبینیم. در نسل سوم مقداری کمرنگتر میشود و در نسل چهارم زادبوم را کمتر در آثارشان میبینیم. فضا و مکان در آثار من حضور پررنگی دارد زیرا معتقدم فضا و مکان و زیستبومی که شخصیتهای داستان در آن نفس میکشند، شناسنامه و هویت داستان و نویسنده هستند. امیدوارم در نسل چهارم و پنجم هم این ماجرا پررنگتر شود.
طاهری درباره چرایی کمرنگتر شدن زیستبوم در ادبیات داستانی اظهار کرد: شاید گسترش فضای مجازی به این وجه منفی ماجرا کمک کرده باشد. همچنین گسترش تلویزیون و شبکههای ماهوارهای هم میتواند یکی دیگر از این عوامل باشد. متأسفانه این موضوع را در چیزهای دیگر مانند معماری میبینیم؛ معماری گذشته ما هویت بومی خود را داشته است؛ مثلا خانههایی که در یزد ساخته میشد، با خانههایی که در تبریز ساخته میشد، متفاوت بود و هویت بومی خود را داشت اما در دروان معاصر این ماجرا کمرنگتر شد. ما شاهد هستیم همان آپارتمانی که در اردبیل با آن آب و هوا ساخته میشود، عین همان آپارتمان را در بندرعباس میسازند در صورتی در گذشته اینطور نبود و برای حفظ افراد ساکن در آن ساختمانها، ساختمان را براساس جغرافیای منطقه میساختند. البته بخشی از این اتفاق به پیشرفت صنعت و تکنولوژی برمیگردد؛ ممکن است کسی که در بندرعباس است، گرمش شود، کولر را روشن کند و یا در اردبیل باشد و سردش شود بخاری را روشن کند. البته در یکی دو دهه اخیر، رویکردی درباره بومیسازی فضاها، چه شهری و چه ساختمانسازی به وجود آمده است، اینکه به بوم بها بدهند و تکیهشان فقط به تکنولوژی و صنعت نباشد. این هویت بومی شهر، منطقه و آدمها هم باید در معماری حفظ شود. در داستان هم به همین ترتیب است. در دورهای در دهه ۷۰ موضوعی رایج شد که اصطلاحا میگویند داستانهای آپارتمانی؛ داستانی را میخوانید اما متوجه نمیشوید این داستان در اصفهان رخ میدهد یا در بابلسر. این به نظر من عیب و نقص است و ایجاد این فضاها و هویتبخشی به داستان موضوع مهمی است. در فضاسازی به صرف اینکه از خیابانها و اماکن نام ببریم، کافی نیست؛ مثلا صرفا نام بردن از خیابان زند و دروازه کازرون برای داستانی که در شیراز میگذرد، کافی نیست و فضا ساخته نمیشود. باید فضا را به نحوی بسازیم که اگر مخاطب داستان را میخواند خود را در فضا و حال و هوای شیراز احساس کند و یا اگر شیراز را هم ندیده باشد، این تصور ذهنی به او دست بدهد. به هر حال باید هویت مشخص باشد، زیرا شناسنامه داستان است.
نویسنده «زخم شیر»، «برگ هیچ درختی» و «داستان شکار شبانه» همچنین درباره قومینویسی بیان کرد: یکسری وجوه مشترک بین مردم هر سرزمینی وجود دارد، ما که ایرانی هستیم یکسری اشتراکات فرهنگی داریم که با اشتراکات فرهنگی مردم ترکیه و پاکستان فرق دارد و شاید بشود با تکیه بر این اشتراکات فرهنگی و روحی که در اقوام یک سرزمین وجود دارد، این فضا را ساخت. فکر نمیکنم حتما لازم باشد یک کشور بخصوص مد نظر باشد، زمانی که داستانهای مارکز را میخوانید، آن فضای امریکا لاتین را احساس میکنید زیرا هویت و شناسنامه آن منطقه را دارد، «صد سال تنهایی» در یک روستای دورافتاده در کلمبیا اتفاق میافتد اما میتوانست در برزیل، آرژانتین و یا اوروگوئه هم اتفاق بیفتد. بستگی به نوع داستان دارد، ممکن است داستانی بنویسید که فراملیتی باشد و یک مسئله عام انسانی در آن مطرح شده باشد، اما خارج از آن میشود به اشتراکات فرهنگی بین اقوام تکیه کرد. اقوام ایرانی در عین تفاوتهایی که بین آنها وجود دارد، اشتراکاتی هم از گذشته دارند. برای هر جای کشور که باشیم، «شاهنامه» یک نماد ملی برای ماست، اسامی، افسانهها و روایتهایی وجود دارد که بین تمام اقوام مشترک است. در فولکلور این اشتراک را بیشتر میبینیم؛ قصه «هفت دختر پادشاه» در همه کشور ما وجود دارد و با تفاوتهایی جزئی روایت میشود. با تکیه بر این اشتراکات تاریخی و فرهنگی میتوان این فضا را ایجاد کرد.
انتهای پیام
نظرات